همان گونه که انتظار می رفت، آخرین هفته های سال 2007 با اکران فیلم های برگزیده ای از کارگردان مشهور آمریکایی و اروپایی توام شد. هفته گذشته یکی از پر بار ترین هفته های سینمایی سال بود که طی آن اخرین ساخته های برادران کوئن، فیلم رومانیایی برنده نخل طلای امسال جشنواره کن، سیدنی لومت کهنه کار، اندرو لائوی هنگ کنگی و بالاخره روی اندرسون- فیلمساز برجسته و بسیار کم کار سوئدی- به نمایش در آمدند. تعداد کثیری از این فیلم ها از نامزدهای اصلی مراسم اسکار آتی و یا نماینده سینمای کشورشان در بخش های مختلف آن خواهند بود. نگاهی انداخته ایم به هفت فیلم برگزیده هفته پیش….
فیلم های روز سینمای جهان
شما زنده ها Du levande
نویسنده و کارگردان: روی اندرسون. موسیقی: بنی اندرسون. مدیر فیلمبرداری: گوستاو دانیلسون. تدوین: آنا مارتا وائرن. طراح صحنه: ماگنوس رنفروس، الین سگرشتدت. بازیگران: جسیکا لوندبرگ[آنا]، الیزابت هلاندر[میا]، بیورن انگلوند[نوازنده توبا]، لیف لارسون[فرش فروش]، اوله اولسون[مشاور]، کمال شنر[آرایشگر]، هکان آنگسر[روانکاو]، گونار ایوارسون[تاجر]، اریک بکمان[مایک لارسون]، پاتریک آندرس ادگرن[پروفسور]، لنارت اریکسون[مرد روی بالکن]، پر فردریکسون[خریدار فرش]، جسیکا نیلسون[معلم]، یورگن نوهال[اوفه]، والدمار نوایک[جیب بر]، یان وایکبلاد[طرفدار]، بریگیتا پرسون. 95 و 92 دقیقه. محصول 2007 سوئد، آلمان، فرانسه، دانمارک، نروژ. نام دیگر: You, the Living، Nous, les vivants. برنده هوگوی نقره بهترین کارگردانی از جشنواره شیکاگو، نامزد جایزه بهترین کارگردانی از مراسم فیلم اروپایی، نامزد جایزه بزرگ و برنده جایزه ژرژ دلرو برای بهترین موسیقی از جشنواره فلاندر.
50 داستانک درباره شخصیت های مختلفی که هر کدام درد، رویا یا آرزویی دارند. از معلمی که همسر فرش فروش به او توهین کرده تا کارگری که بساط میز نهار خانواده ای اشرافی را بر هم می ریزد و به خاطر شکستن ظرفی دویست ساله به اعدام به صندلی الکتریکی متهم می شود! یا دختری که عاشق یک خواننده و نوازنده راک است و زنی میان سال که می پندارد هیچ کس او را درک نمی کند و به الکل پناه برده است. و یک نوازنده توبا که همه این قطعات را با نوای سحرآمیز سازش به هم وصل می کند….
چرا باید دید؟
روی اندرسون متولد 1943 یوته بوری[گوتنبرگ] سوئد است. او در 1968 با فیلمبرداری Den Vita sporten و سپس دستیاری بو وایدربرگ در فیلم آدالن 31 شروع به کار کرد. در فاصله سال های 1967 تا 69 سه فیلم کوتاه ساخت و در 1970 یک سال پس از فارغ التحصیل شده از انستیتوی فیلم سوئد، اولین فیلم بلندش یک داستان عاشقانه سوئدی را کارگردانی کرد. قصه عاشقانه دو نوجوان که اندرسون پوچگرا در پس آن سوال هایی بنیادی درباره حقیقت مطرح می کرد. فیلم نامزد خرس طلایی برلین شد و 4 جایزه مهم دیگر از جشنواره به چنگ آورد. موفقیت تجاری گسترده فیلم نیز در سوئد و برخی کشورهای اروپایی امیدهای فراوانی را به وجود آورد. اما 5 سال بعد نمایش گیلیاپ[درامی کم و بیش جنایی که در یک رستوران شهرستانی اتفاق می افتاد]که تامی برگن بازیگر شناخته شده آن سال ها- در ایران با فیلم های الویرا مدیگان و حماسه جو هیل مشهور شد- نقش اول آن را بازی می کرد، با شکست عظیمی مواجه شد. این واقعه سبب شد تا اندرسون ساخت فیلم های بلند را رها کرده و وارد دنیای فیلم های تبلیغاتی شده و در طول سه دهه بعد امضای خود را پای بیش از 400 فیل متبلیغی بیندازد.
اندرسون در 1981 استودیو 24 را در استکهلم تاسیس کرد و 12 سال بعد از گیلیاپ، با فیلم کوتاه چیزی اتفاق افتاده به سراغ فیلم داستانی رفت. فیلم که به سفارش سازمان ملی بهداشت و تامین اجتماعی ساخته شد و به مسئله ایدز که در آن دوره بحث روز محسوب می شد، می پرداخت. چیزی اتفاق افتاده قرار بود در مدارس نمایش تمام سوئد به نمایش در آید اما بعد از اتمام سه چهارم آن به دلیل سیاه بودن و بحث برانگیز بودنش کنار گذاشته شد و بالاخره در 1993 به نمایش عمومی در آمد.
4 سال پس از این فیلم، دومین فیلم کوتاه وی با نام دنیای افتخار به نمایش در آمد که سرآغاز شکل گیری سبک تازه وی بود. فیلم حکایت مردی معمولی بود که در مکان های مختلف و در فضایی رنگ پریده دربار احساسات خود و دیگران سخن می گفت. فیلم جایزه اول جشنواره اودنس را به چنگ آورد و اندرسون را در تکمیل سبک تازه خود مصمم تر کرد. تصمیمی که 9 سال بعد با نمایش آوازهایی از طبقه دوم نمود عینی پیدا کرد. تکمیل آن 4 سال به طول انجامید و از 46 تابلوی سورئال یا برداشت بلند تشکیل شده بود. فیلمی شعرگونه که بر اساس شعری از سزار وایه خو که از نیاز بشر به عشق، عظمت و حقارت، اعترافات و از همه مهمر تر نقطه ضعف های ما سخن می گفت. داستانی پر از شخصیت های مختلف که گوشه چشمی به نسل کشی یهودیان در جنگ جهانی دوم داشت. آوازهایی اط طبقه دوم نامزد نخل طلای کن شد و جایزه بزرگ هیئت داوران را[در کنار 7 جایزه دیگر از جشنواره معتبر بین المللی دیگر] به دست آورد. با این فیلم جهان بار دیگر فیلمسازی از اسکاندیناوی را کشف کرد، اما بر خلاف تصور منتقدان و تماشاگران بار دیگر وقفه ای طولانی در کارنامه اندرسون رخ داد. سرانجام امسال با نمایش شما، زنده ها در جشنواره کن کاشفان دیر هنگام این شاعر/فیلمساز سوئدی دریافتند که موفقیت فیلم قبلی تصادفی نبوده و او در طول این غیبت طولانی سرگرم کار روی سبک تازه خود بوده است.
منتقدان آمریکایی او را اینگمار برگمنی می نامند که به سبک بزن بکوب[slapstick] فیلم می سازد. کارگردانی که سبک شخصی اش مبتنی بر نماهای ثابت و برداشت بلند، کمدی پوچ گرایانه، ترسیم کاریکاتورگونه زندگی و فرهنگ سوئدی، گروتسک فلینی وار، شوخی های بصری و تم های به شدت ضد سرمایه داری است. آخرین فیلم او شما زنده ها نیز حاوی همه این ویژگی هاست که می تواند آینه تمام نمایی از زندگی در سوئد[و اسکاندیناوی، این را کسانی که یکی دو کشور اسکاندیناوی را دیده باشند به راحتی درک خواهند کرد] و در نهایت اروپا و همه دنیای امروز باشد. یک کمدی سیاه و سورئالیستی و نماینده رسمی سوئد در هشتادمین مراسم اسکار که فیلمبرداری آن از 2003 آغاز و دو بار به دلیل نبود بودجه متوقف شده. تمامی صحنه های فیلم به غیر از یکی، همه در استودیو فیلمبرداری شده و تولید آن 5 میلیون یورو هزینه در بر داشته که خود رکوردی در سینمای سوئد محسوب می شود. موسیقی و طراحی صحنه [به خصوص ایده حرکت خانه همچون واگن قطار و خوش آمدگویی گرم مردم در سکانس رویای ازدواج دخترک و نوازنده راک] از نکات قوت فیلم است. هر چند به نظر می رسد از راه رسیدن بمب افکن ها در سکانس آخر فیلم پایانی تلخ تر از آن چه می پنداشتیم، برای این شاهکار کمدی/تراژیک باشد.
خود اندرسون دوست دارد شما، زنده ها را فیلمی درباره عظمت و شکوه زیستن اعلام کند، خوش دارم من نیز با او هم کلام شوم. امیدوارم فرصتی برای نوشتن نقدی به هنگام نمایش گسترده آن فراهم شود. تا آن روز می توانید برای آشنایی بیشتر با این فیلمساز برجسته اسکاندیناوی به مصاحبه ای که در این شماره منتشر شده مراجعه کنید.
ژانر: درام.
چهار ماه، سه هفته و دو روز 4 luni, 3 saptamani si 2 zile
نویسنده و کارگردان: کریستین مونگیو. مدیر فیلمبرداری: اولگ موتو. تدوین: دانا بونسکو. طراح صحنه: میهائلا پوئنارو. بازیگران: آناماریا مارینکا[اّتیلیا]، لورا واسیلیو[گابیتا]، ولاد ایوانوف[آقای ویارل، معروف به دومنو ببه]، الکس پوتوسین[آدی رادو]، لومینیتا گئورگیو[جینا، مادر آدی]، آدی کارائولیانو[گریگور، پدر آدی]، ایون ساپدارو[دکتر روسو]. 113 دقیقه. محصول 2007 رومانی. نام دیگر: 4 Months, 3 Weeks & 2 Days. نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی از انجمن منتقدان رسانه ها، برنده جایزه فیپرشی ، نخل طلا و جایزه ویژه سینما جشنواره فیلم کن، برنده جایزه بهترین فیلم خارجی از انجمن منتقدان سینمایی شیکاگو، برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم نامزد جایزه بهترین بازیگر زن/آناماریا مارینکا، نامزد جایزه بهترین فیلمنامه از مراسم فیلم اروپایی، نامزد جایزه گلدن گلاب بهترین فیلم خارجی، برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره فیلم هالیوود، نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی از مراسم روحیه مستقل، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن، کارگردان سال و بهترین فیلم خارجی از مراسم انجمن منقتدان لندن، برنده جایزه بهترین فیلم خارجی از مراسم انجمن منتقدان فیلم لوس آنجلس، برنده جایزه فیپرشی فیلم سال از جشنواره سن سباستین، نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی از مراسم ساتلایت، برنده جایزه بهترین بازیگر زن و اسب برنز بهترین فیلم از جشنواره استکهلم.
سال 1987، رومانی. گابیتا دختری دانشجو که چهار ماهه آبستن است، تصمیم دارد تا سقط جنین کند. کاری که از نظر قانونی تقریباً غیر ممکن است و از این رو با کمک یکی از آشنایانش مردی به نام ببه را یافته که قرار است در ازای پولی قابل توجه این عمل را به شکل مخفیانه انجام دهد. گابیتا برای این کار از اوتیلیا هم اتاقی اش در خوابگاه دانشکده کمک خواسته و قرار است به همراه او یک شب را در هتلی گذرانده و سپس به خوابگاه بازگردند. اوتیلیا طبق قرار برای گرفتن اتاقی که تلفنی رزرو شده به یک هتل می رود. اما اولین مشکل با رسیدن به آنجا رخ می نماید. اتاقی رزرو نشده و اتاق خالی نیز وجود ندارد. بنابراین به هتلی دیگر رفته و با قیمتی گران تر یک اتاق اجاره می کند. سپس به محلی دورافتاده می رود که باید ببه را ملاقات کرده و به هتل بیاورد. با پیدا شدن سر و کله ببه و رسیدن به هتل مشکل دیگری ظاهر می شود. چون ببه حاضر نیست در ازای مبلغی که این دو دختر تهیه کرده اند، عمل سقط جنین را انجام دهد. تنها راه همخوابگی اوتیلیا با ببه است و اوتیلیا ناچار به این کار تن می دهد. در حالی همان شب باید به منزل دوست پسرش آدی رفته و در جشن تولد مادر وی شرکت کند. پس از تزریق آمپول های لازم به گابیتا، اوتیلیا وی را اجباراً در هتل تنها گذاشته و به منزل آدی می رود. اما بی خبری از وضعیت گابیتا و رفتار آدی او را ناراحت کرده و خیلی زود میهمانی را ترک می کند. ولی در بازگشت به هتل نیز با جنینی مرده روبرو می شود که باید شبانه از شر آن خلاص شود…
چرا باید دید؟
کریستین مونگیو متولد 1968 یاشی، رومانی پس از تحصیل دررشته زبان و ادبیات انگلیسی مدتی را به عنوان معلم و روزنامه نگار کار کرد. سپس به دانشگاه بوخارست رفت تا در رشته سینما تحصیل کند. در 1988 فارغ التحصیل شد و تعدادی فیلم کوتاه ساخت. در 2002 اولین فیلم بلندش غرب/کشورهای غربی را کارگردانی کرد که چندین جایزه از جشنواره های سالونیکی، ترانسیلوانیا، صوفیه و جشنواره فیلم های عاشقانه مونس دریافت کرد. مونگیو در این فیلم کوشیده بود تا تصویری صادقانه و هنرمندانه از مشکلات، توهم ها و شادی های زندگی نسل جوان کشورش پس از برچیده شدن حکومت کمونیستی در قالب فیلمی کمدی ارائه دهد. اما توفیق همه جانبه این فیلم سبب نشد تا مونگیو شتاب زده دست به ساختن فیلم بعدی خود بزند. فیلم اخیر دومین فیلم بلند کارنامه اوست و در فاصله این دو اثر، تنها اپیزودی از فیلم گمشده و پیدا شده را در سال 2005 کارگردانی کرده است. مونگیو با دومین فیلم خود نامش را به عنوان تنها کارگردان رومانیایی برنده نخل طلا در تاریخ سینمای کشورش ثبت کرد و در بازگشت به کشورش مدالی نیز از سوی رئیس جمهور و کلید طلایی زادگاهش را دریافت کرد.
مونگیو پر افتخارترین نماینده سینمای جدید رومانی است که در سال های اخیر شاهد شکوفایی آن بودیم، از مرگ آقای لازسکو[کریستی پوییو] تا ۱۲:۰۸ شرق بخارست[کورنلیو پرومبویو] که سال گذشته در کن درخشید و حالا چهار ماه، سه هفته و دو روز که قرار است نماینده رسمی سینمای رومانی در مراسم اسکار امسال نیز باشد. فیلم در پاییز 2005 فیلمبرداری شده، اما بنا به دلایلی نامعلوم بعد از وقفه ای یک ساله به نمایش در آمده است. سرگذشت 24 ساعت از زندگی دو دختر جوان و در واقع بیشتر اوتیلیا و در باطن آخرین روزهای حکومت نیکلای چائوشسکو و اقتدار کمونیست هاست. فیلم تمامی مشخصه های سینمای جدید رومانی را داراست-برداشت های بلند، دوربینی که حرکت های آن محدود شده و دیالوگ های بسیار طبیع و شگفت انگیز- و مونگیو کوشیده تا در کنار اینها سنگینی جانکاه زندگی در آن دوران مخرب روح را با تیزبینی و ظرافت با داستانی درباره یم مشکل فردی ترسیم کند. چهار ماه، سه هفته و دو روز درباره تراژدی انسان های معمولی و حاشیه نشین شهرهاست و کم نیستند نمونه هایی همچون گابیتا یا اوتیلیا که روح شان در تندباد چنین حوادثی نابود شده است. اوتیلیا در طول این شب یاد می گیرد تا جایی که تصورش برای خودش نیز غیر ممکن است در حق دوستش فداکاری کند. آسیبی که بعد از همخوابگی ناخواسته با ببه و سپس برخوردهای آدی به او وارد می شود، زیان بارتر از سقط یک جنین نارس است. او نیز به شکلی مجازی سقط می کند و به نظر می رسد جنین مرده گابیتا در واقع تکه ای از روح اوست که در رابطه با آدی آسیب دیده است. او با این سوال به سراغ آدی می رود: اگر چنین اتفاقی برای من افتاده بود، چه می کردی؟ و عکس العمل خونسردانه آدی، و رفتار خانواده تقریباً مرفه و روشنفکر او که اوتیلیا را نادیده می گیرند، باعث می شود تا هراسان از آنجا خارج و در خیابان های خلوت شهر سر در گم شود. این نشانه ای از سرگشتگی نسل جوان دوره ای است که قرار بود عصر طلایی رومانی نامیده شود.
دانشجویان دختر فیلم در خوابگاه با خرید و فروش لوازم آرایشی غربی یا کشیدن سیگارهای خارجی که از بازار سیاه تهیه می شوند، سرگرمند. چیزی از آموزش و پرورش در محیط دیده نمی شود و هیچ چیز [حتی سکس]معنای واقعی خودش را ندارد. کافی است به صحنه همخوابگی اجباری اوتیلیا و ببه و صحنه بعدی آن نگاه کنید تا از مرد بودن خود شرمنده شوید. فیلمبرداری برجسته فیلم که فضایی سیمانی رنگ و سرد آفریده و بازی های واقعاً درخشان بازیگران ناشناس فیلم از نقاط قوت فیلم هستند. خانم و آقایان، مونگیو نامی است که کارنامه او را باید دنبال کرد. شخصاً بی صبرانه منتظر تماشای فیلم بعدی او هستم!
ژانر: درام.
پیرمردها وطنی ندارند No Country for Old Men
نویسنده و کارگردان: ایتن و جوئل کوئن. موسیقی: کارتر بورول. مدیر فیلمبرداری: راجر دیکینز. تدوین: ایتن و جوئل کوئن. طراح صحنه: جس گانکور. بازیگران: تامی لی جونز[کلانتر اد تام بل]، خاویر باردم[آنتون شیگور]، جاش برولین[لولین ماس]، وودی هارلسون[کارسون ولز]، کلی مکدانلد[کارلا جین ماس]، گارت دیلاهانت[معاون کلانتر وندل]، تس هاپر[لورتا بل]، بری کوربین[الیس]، استیون روت[مردی که ولز را اجیر می کند]، راجر بویس[کلانتر ال پاسو]، بث گرانت[مادر کارلا جین]. 122 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. برنده جایزه بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/باردم از مراسم انجمن منتقدان فیلم بوستون، نامزد جایزه بهترین گروه بازیگری، بهترین کارگردانی، بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین فیلمنامه از مراسم انجمن منتقدان رسانه ها، نامزد نخل طلای جشنواره کن، برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترنی بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین فیلمبرداری از مراسم انجمن منتقدان فیلم شیکاگو، برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از مراسم انجمن منتقدان دالاس-فورت ورث، نامزد جایزه بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین فیلمنامه از مراسم گولدن گلاب، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن نقش مکمل/مکدانلد، بهترین کارگردان، بهترین فیلم سال و بهترین فیلمنامه زا مراسم انجمن منتقدان فیلم لندن، برنده جایزه بهترین گروه بازیگری، بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه اقتباسی از انجمن ملی منتقدان فیلم آمریکا، برنده جایزه بهترین کارگردان، بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و هترین بازیگر نقش مکمل مرد از مراسم اتحادیه منتقدان فیلم نیویورک، برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین گروه بازیگری، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه اقتباسی از مراسم منتقدان فیلم فونیکس، برنده جایزه بهترین کارگردانی از انجمن منتقدان فیلم سن فرانسیسکو، برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم و نامزد جوایزبهترین بازیگر/جاش برولین، بهترین تدوین، بهترین فیلمنامه اقتباسی از مراسم ساتلایت، برنده جایزه بهترین کارگردان، بهترین گروه بازیگری، بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از مراسم منتقدان فیلم واشتنگتن و حومه.
جون 1980، وست تگزاس. آنتون شیگور توسط معاون کلانتر دستگیر می شود. اما در اداره پلیس موفق می شد او را به قتل رسانده و بگریزد. کلانتر اد تام بل که در بازگشت با جسد معاونش روبرو شده، تصمیم دارد تا قاتل را دستگیر کند. همزمان لولین ماس که برای شکار به خارج از شهر رفته با کاروانی از اتومبیل ها در میانه صحرا روبرو می شود. با نزدیک شدن به کاروان و مشاهده اجساد و اتومبیلی پر از بسته های مواد مخدر، در می یابد که یک معامله بزرگ به خون کشیده شده است. با پرس و جویی از راننده مشرف به موت یکی از اتومبیل ها و تعقیب رد پای بر جای مانده، به مردی زخمی که کیفی پر از دو میلیون دلار همراه دارد، می رسد. تبهکار بر اثر زخمی که خورده، قالب تهی کرده و هیچ مانعی بر سر راه ماس وجود ندارد تا پول ها را تصاحب کند. ماس به خانه بازمی گردد، اما همان شب با تصور این که راننده زخمی زنده مانده و درباره او سخنی بگوید، وی را وادار می کند تا شبانه به سر وقت کاروان قاچاق چیان برود. اما زمانی که به آنجا می رسد با گروهی تازه نفس روبرو می شود که گویا انتظارش را می کشیده اند. ماس موفق می شود تا از چنگ آنها بگریزد. اما اتومبیل خود را جا می گذارد و قاچاق چیان از این طریق موفق به شناسایی وی می شوند. ماس در بازگشت همسرش کارلا جین را بیدار و او را با اتوبوس راهی شهری دیگر می کند. خود نیز برای گریز از چنگ قاچاق چیان و شیگور که برای یافتن پول اجیر شده، سر به جاده ها می گذارد. همزمان کلانتر نیز در تعقیب ماجرا به منزل ماس می رسد. شیگور که با کمک سینگال دستگاهی که درون کیف پول ها تعبیه شده، به هتل محل اقامت ماس دست یافته و بقیه قاچاق چیانی را که قبل از او به هتل رسیده اند، به قتل می رساند. اما خود توسط ماس زخمی می شود. ماس نیز که زخمی شده، از مرز رد شده و به مکزیک می رود. اما کیف را ناچار در پست بازرسی مرزی پنهان می کند. وقتی در بیمارستان مکزیکوسیتی چشم باز می کند، با کارلسون ولز روبرو می شود که از او می خواهد تا پول ها را به وی تحویل داده و جان خود را نجات دهد. اما ماس امتناع می کند و از بیمارستان می گریزد. شیگور نیز به سراغ ولز رفته و پس از قتل او به سراغ ارباب وی نیز رفته و او را نیز می کشد. کلانتر تام بل نیز که توسط همسر ماس از محل ملاقات شان آگاه شده، تنها برای ختم موضوع به آنجا می رود. اما قاچاق چیان زودتر از او رسیده و ماس را به قتل می رسانند. ولی ماس قبل از مرگ تقاضایی از شیگور کرده است و مدتی بعد شیگور برای کشتن کارلا جین به سراغ او می رود…
چرا باید دید؟
جوئل کوئن[متولد 1954] و ایتن کوئن[متولد 1957] مینیاپولیس، مینه سوتا زوج کارگردان، فیلمنامه نویس، تدوینگر، تهیه کننده و بازیگر آمریکایی و مشهور به کارگردان دو سر[The Two-Headed Director]، سازنده فیلم های جنایی، راز آمیز، مهیج و خشن با چاشنی طنز سیاه که گاه از نام مستعار رادریک جینیس استفاده می کنند. آنها از 1984 با ساختن Blood Simple. شروع به فیلمسازی کردند و تاکنون 11 فیلم دیگر ساخته اند که نمایش هر کدام شان در سینمای دو دهه اخیر آمریکا حادثه ای به شمار می رود. از بزرگ کردن آریزونا و دورویی میلر تا شاهکارشان بارتون فینک؛ و سپس فارگو، بیگ لبوفسکی، ای برادر تو کجایی و این اواخر مردی که آنجا نبود و اپیزودی از دوستت دارم، پاریس که کارنامه این دو برادر با نامزدی چندین اسکار، هفت بار نامزدی برای دریافت نخل طلای کن و سه بار دریافت جایزه بهترین کارگردانی از همین جشنواره و بیش از 40 جایزه بین المللی دیگر زینت داده است.
این بار بر خلاف بسیاری از قصه های پیشین از آدم ربایی خبری نیست. یک محموله مواد مخدر، دو میلیون دلار پول نقد و چند جسد… بازماندهای یک معامله بزرگ و بد فرجام که منجر به آغاز حادثه ای سرنوشت ساز برای ماس می شوند. فیلم از زبان اد تام بل کلانتر محلی روایت می شود. او از تغییر زمانه سخن می گوید و این که در گذشته نیازی نبود تا مردان قانون[کسانی همچون پدر او] همواره با خود سلاح حمل کنند. او از توحش زمانه مدرن می نالد و این که زمانی مجبور شده نوجوانی را روانه صندلی الکتریکی کند. کسی که خواهرش را فقط به صرف این که قتلی انجام دهد، کشته بود. او این بار مجبور است با یکی از خونسردترین و وحشی ترین قاتلین کرایه ای که تا امروز در سینما دیده ایم، مقابله کند. شیگرو که برای کشتن برخی از قربانیانش یا باز کردن راه خود از تفنگ بادی مخصوص کشتن گاوها استفاده می کند. سلاحی هولناک که ردی هم از خود بر جای نمی گذارد!
پیرمردها وطنی ندارند که نامش را از رمان منبع اقتباس خود نوشته کورمک مک کارتی عاریت گرفته است[رمانی که به نوبه خود نامش را وامدار شعر سفر دریایی به بیزانتیوم ویلیام باتلر ییتز است] تا این لحظه 28 میلیون دلار در گیشه به دست آورده، که مطمئناً این رقم افزوده خواهد شد. برادران کوئن با این فیلم بار دیگر به سراغ فلسفه و نگاه و طنز سیاه خود درباره طینت آدمی و صد البته عرب آمریکارفته اند که سخت دستخوش تغییر شده است. فیلم یک وسترن جنایی مدرن است که خشونت اواخر قرن نوزدهم در مقایسه با رفتار شخصیت های آن یک بازی کودکانه بیش نیست.
شخصیت شیگور که توسط خاویر باردم به شکلی فوق العاده تجسد یافته، یکی از اصیل ترین و خطرناک ترین شرورهای تاریخ سینماست و ماس طماع و دیگران نیز دست کمی از وی ندارند. فیلم سرشار از دلتنگی برای غرب وحشی قدیم است. مرثیه ای بر دورانی که جوانمردی سکه رایج بازارش بود، چیزی که پدر کلانتر تام بل فقط یادگار رنگ و رو رفته ای آن است. درباره این فیلم نیز باید مفصل تر نوشت، اما تا آن روز شما را دعوت می کنم به تماشای بازی موش و گربه سه مرد در چشم اندازهای زیبا و خشن تگزاس با فیلمبرداری معرکه راجر دیکینز و بازی های بی نهایت خوب[چنین صوت داودی از جاش برولین انتظار نمی رفت!] با یک کارگردانی ماهرانه که فیلم را تبدیل به یکی از شانس های اصلی مراسم اسکار کرده است.
ژانر: جنایی، درام، وسترن.
پیش از آن که شیطان بفهمد تو مرده ای Before the Devil Knows You’re Dead
کارگردان: سیدنی لومت. فیلمنامه: کلی مسترسون. موسیقی: کارتر بورول. مدیر فیلمبرداری: ران فورتوناتو. تدوین: تام سوارتووت. طراح صحنه: کریستوفر نوایک. بازیگران: فیلیپ سایمور هافمن[اندی]، ایتن هاوک[هنک]، آلبرت فینی[چارلز]، ماریزا تومی[جینا]، رزمری هریس[نانت]، آلکسا پالادینو[کریس]، مایکل شانون[دکس]، ایمی رایان[مارتا]. 123 و 117 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. برنده جایزه بهترین گروه بازیگری از مراسم انجمن منتقدان فیلم بوستون، نامزد جایزه بهترین گروه بازیگری و بهترین کارگردانی از مراسم منتقدان رسانه ها، نامزد جایزه بهترین فیلمنامه اصیل از مراسم منتقدان فیلم شیکاگو، نامزد جایزه بهترین فیلمنامه، بهترنی بازیگر زن نقش مکمل/تومی از مراسم روحیه مستقل، نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد نقش مکمل/فینی از انجمن منتقدان فیلم لندن، برنده جایزه بهترین ازیگر زن نقش مکمل/ایمی رایان از مراسم انجمن منتقدان فیلم لس آنجلس، برنده جایزه بهترین گروه بازیگری و نامزد جوایز بهترین کارگردانی، بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه اصیل از مراسم ساتلایت.
اندی کارگزاری ولخرج برای خروج از بن بست مالی برادر ساده لوحش هنک- که از همسرش جدا شده و قادر به تامین نفقه او و مخارج دخترشان نیست- را اغوا کرده و از او می خواهد تا نقشه سرقت از یک جواهر فروشی را عملی کنند. نقشه بیش از اندازه ساده و عملی به نظر می رسد و قرار است تا خون از دماغ هیچ کس نریزد، چون جواهر فروشی مورد نظر به پدر و مادر آن دو-چارلز و نانت- تعلق دارد!
هنک که در خود قدرت انجام این کار را نمی یابد و از طرف دیگر به شدت تحت فشار مالی قرار دارد، یکی از دوستان تبهکار خود را اجیر کرده و در روز موعود سر وقت جواهر فروشی می روند. اما نقشه مطابق انتظار آن دو پیش نرفته و نانت به طرف سارق تیراندازی کرده و او را می کشد. هنک نیز از شنیدن صدای تیراندازی ترسیده و فرار می کند. وقتی اندی و هنک می فهمند که مادرشان به شدت زخمی شده و به کما فرو رفته، دچار ناراحتی روحی شدیدی می شوند. اما این ناراحتی با مورد اخاذی قرار گرفتن هنک و برملا شدن رابطه او با جینا- همسر اندی- وارد مراحل خطرناک تری می شود…
چرا باید دید؟
کیست نام سیدنی لومت را نشنیده باشد؟ کدام سینما دوستی است که یکی از فیلم های او میان انتخاب های عمرش جایی نداشته باشد؟ سازنده 82 ساله شاهکارهایی چون 12 مرد خشمگین، نسل فراری، سمسار، سفر طولانی روز درون شب، تپه، نوارهای اندرسون، شبکه، بعد از ظهر نحس، سرپیکو و قتل در قطار سریع السیر شرق و…. که هر کدام از اینها برای ثبت نام فیلمسازی در تاریخ سینما کافی است. مردی که در دهه 1960 با ساختن فیلم های تلویزیونی شروع به کاگردانی کرد و تا امروز نام خود را در تیتراژ بیش از 50 فیلم سینمایی و تلویزیونی حک کرده است. 5 بار نامزد اسکار بوده، دو سال قبل اسکاری افتخاری نصیب اش شده و 28 جایزه بسیار معتبر دیگر به چنگ آورده است.
بدیهی است که چنین پیشینه ای نزدیک شدن به آخرین ساخته او را پس از فیلم کمدی/جنایی محکومم کنید[2006] دشوار می کند. اما نگرانی بی مورد است. چون این بار لومت کهنه کار به سراغ قصه ای جمع و جورتر رفته که الزاماً قرار نیست حرف بزرگی نزند. قصه دو برادر و خانواده آنها که مجبور به رویارویی با دشمنی بزرگ می شوند: خودشان!
آلبرت فینی در نقش پدرسالاری که مایل است قانون به هر قیمیتی اجرا شود، بازی بسیار خوبی از خود به نمایش می گذارد. ماریزا تومی نیز در نقش زنی با یک دل ودو دلبر که دست آخر هر دو را رها می کند، بهترین انتخاب بوده است.
فیلم یک تراژدی پیچ در پیچ از روابط افراد یک خانواده که سرانجامی جز فروپاشی احساسی انتظارشان را نمی کشد. یک فیلم بی زمان و مکان همچون تراژدی های یونانی، چون می تواند همیشه و هر جا اتفاق بیفتد و اصول اخلاقی ریاکارانه را به زیر سوال ببرد. هیچ کس از اعضای خانواده بیگناه یا معصوم نیست. پدر زمانی در حق پسرانش جفا کرده و آن را پس از مرگ همسرش اعتراف می کند. این جفاکاری ناشی از همان چیزی بوده که خریدار اشیاء مسروقه به او گوشزد می کند، یعنی فرار از چنگ شیطان، در حالی که اهریمن در درون خود او لانه کرده بود.
نحوه روایت لومت نشان می دهد که او هرگز از تحولات روایی رسانه دور نبوده، با این حال ترجیح داده تا ظاهری با وقار و کلاسیک به فیلمش ببخشد. پیش از آن که شیطان بفهمد تو مرده ای یک فیلم با کلاس و درامی کلاسیک از یک کارگردان متخصص نمایش سرقت های بدفرجام است. شاید به اندازه نوارهای اندرسون هوشمندانه و بدیع نباشد، اما بی تعارف نشان می دهد که هنوز دود از کنده بلند می شود!
نام فیلم از یک جمله معروف ایرلندی گرفته شده : شاید غذا و تن پوشی داشته باشی و بالشی نرم زیر سرت، شاید 40 سال در بهشت باشی، پیش از آن که شیطان بفهمد تو مرده ای.
ژانر: جنایی، درام، مهیج.
در انتظار بهشت Cenneti Beklerken
نویسنده و کارگردان: درویش زاعیم. موسیقی: راحمان آلتین، درویش زاعیم. مدیر فیلمبرداری: مسطفا کوشچو. تدوین: اولاش جیهان شیمشک. طراح صحنه: الیف تاشچی اوغلو، سردار یلماز. بازیگران: سرحات توتوملور[افلاطون]، ملیسا سؤزن[لیلا]، مسوت آک اوستا، نیهات ایلری، محمت علی نوراوغلو، رضا سؤنمز، نعمان آجار، بولنت اینال، آلتان ارککلی، آحمت ممتاز تایلان، مصطفا اوزون یلماز. دقیقه. محصول 2006 مجارستان، ترکیه. نام دیگر: Waiting for Heaven . برنده جایزه بهترین طراحی صحنه و بهترین موسیقی از جشنواره آنکارا، نامزد لاله طلایی بهترین فیلم از جشنواره استانبول.
قرن هفدهم، امپراطوری عثمانی. افلاطون مینیاتوریست مشهور که همسر و سپس تنها پسرش را از دست داده، پرتره آنها را با روش نقاش های غربی به رسم یادگار ترسیم می کند. کاری که از نظر دولت و معممین خلاف شرع و قانون و برابر با کفر است و می تواند مجازات مرگ را به دنبال داشته باشد. اندک زمانی بعد، مامورین حکومتی به سراغ افلاطون و شاگرش رفته و آنها را نزد وزیر می برند. وزیر از او می خواهد تا ماموریتی خاص را قبول کند.ماموریتی که هم به خاطر مهارت او در نقاشی به سبک اروپایی است و هم برای گریز از مجازات آن…
افلاطون باید به همراه ماموران حکومتی به آن سوی فلات اناتولی رفته و پرتره یاغی مشهوری را پیش از اعدام ترسیم کند. چون فرستادن سر بریده محکوم امکان پذیر نیست و به احتمال بسیار زیاد در طول راه دچار عفونت و فساد خواهد شد. افلاطون ابتدا امتناع می کند، اما وقتی شاگردش توسط وزیر گروگان گرفته می شود، ناچار می پذیرد. افلاطون و همراه هانش در میانه راه به کاروان سرایی که مورد هجوم راهزنان قرار گرفته برمی خورند.تنها بازمانده حمله راهزنان دختری به نام لیلا- است که با آنها همراه می شود. در منزلگاه بعدی افلاطون یک بار دیگر زندگی لیلا را نجات داده و به زودی علاقه ای میان شان شکل می گیرد. زمانی که افلاطون و همراهان به مقصد موعود می رسند، با محکوم جوانی روبرو می شوند که خود را بیگناه دانسته و اعلام می کند که شاهزاده دانیال واقعی کسی دیگر است. تلاش های افلاطون و استدلال های وی در مامورین اثر نمی کند و محکوم کشته می شود. با سر رسیدن سپاه یاغیان به فرماندهی شاهزاده دانیال واقعی، معلوم می شود که محکوم نگون بخت پسر وی بوده است. افلاطون و لیلا به شرط افزودن تصویری تازه در بخشی از یک تابلو که شاهزاده دانیال و پسرش را نشان می دهد، آزاد می شوند. به نظر می رسد که شاهزاده دانیال که خود را نظر کرده مهدی می داند، با کمک سپاه فدائیان خودیش بر امپراطور عثمانی پیروز شده و تاج و تخت غصبی خود را تصاحب خواهد کرد. اما…
چرا باید دید؟
درویش زاعیم(آقا اوغلو) متولد 1964 فاماگوستا، شمال قبرس است. در 1988 از دانشکده علوم اقتصادی و اداری دانشگاه بوغاز ایچی فارغ التحصیل شد و سپس از دانشگاه وارویک فوق لیسانس[1994] گرفت. در 1991 فیلم کوتاه و تجربی دوربین را آویزان کن را ساخت و سپس دوره ای در انستیتوی فیلم هالیوود شعبه لندن گذراند. در 1993 مجموعه آهای امروز تعطیله را برای رادیو استانبول ساخت. در 1995 نویسندگی متن برنامه بزن بریم تعطیلات را در رادیو تلویزویون دولتی ترکیه[TRT]بر عهده گرفت. نقد فیلم نوشت و شهرت خوبی در این زمینه کسب کرد. در 1995 اولین رمانش- آرٍس در سرزمین عجایب- جایزه مهم ادبی یونس نادی را گرفت. و سرانجام در 1996 با نوشتن فیلمنامه معلق زدن در تابوت و کارگردانی آن به عنوان اولین فیلم بلندش، نفس تازه ای در کالبد سینمای ترکیه دمید. معلق زدن در تابوت چهار جایزه معتبر از جشنواره های مون پلیه، سن فرانسیسکو، تورینو و سالونیکی گرفت و پرتقال طلایی بهترین فیلم جشنواره آنتالیا را نیز دریافت کرد. چهار سال بعد، دومین فیلمش فیل ها و چمن[یک تریلر سیاسی] تصویری تکان دهنده از ترکیه معاصر از ورای رابطه مثلث گونه سیاست، مافیا و تجارت مواد مخدر به نمایش گذاشت. این بار جایزه بهترین کارگردانی جشنواره آنتالیا نصیب اش شد و جایزه فیپرشی جشنواره استانبول را به خاطر شهامت اش در نزدیک شدن به عمق مسائل سیاسی و اجتماعی و قدرتش در کارگردانی نیز ربود.
زاعیم که در مدتی کوتاه تبدیل به یکی از امیدبخش ترین کارگردان های سینمای ترکیه شده بود، سومین و شخصی ترین اثرش گِل را در سال 2003 ساخت که جایزه یونسکو را جشنواره ونیز را برای وی به ارمغان آورد. در انتظار بهشت چهارمین و آخرین فیلم زاعیم است که تاکنون تهیه کننده و نویسنده تمامی فیلم های خود نیز بوده و از این رهگذر آزادی و کنترلی کامل بر آثارش اعمال نموده است.
در انتظار بهشت فیلمی متفاوت از تمامی اثار پیشین زاعیم است. نه فقط از جهت ژانری، بلکه از نظر نوعروایت و پرداخت و تدوین آن که نشان از ارادت و شناخت عمیق وی از هنر مینیاتور و موسیقی شرقی[مخصوصاً ایرانی] و از همه مهم تر فرهنگ شیعه و اعتقادشان به ظهور منجی بزرگی به نام مهدی دارد، که قرن ها دستمایه کار دکانداران دین و شیفتگان قدرت بوده است.
زاعیم همچون بسیاری از پیشینیان خود داستان دگرگونی نقاش در طول سفر را روایت می کند، یک فیلم تاریخی/جاده ای که از عرفان شرقی و اسلامی بهره گرفته است. اما هدف زاعیم محدود به اینها نیست. او تضادهای میان دو اسلوب نقاشی شرقی[مینیاتور فاقد پرسپکتیو] و نقاشی فرنگی[برخوردار از آناتومی و پرسپکتیو دقیق] و روحیه حاکم بر این دو گونه هنری را نیز بررسی می کند. البته با استفاده از وایپ ها وقطعات انیمیشنی که به شیوه مینیاتور ترسیم شده و برای چسباندن نماها یا سکانس ها به کار گرفته می شوند، دلبستگی خود را به هنر منطقه زادگاه خود نشان می دهد. اما دست آخر موجبات تلاقی دو گونه را فراهم کرده و برخورد تاریخی شان را نیز به نمایش می گذارد. ترکیب واقع گرایی نقاشی فرنگی با چهره مهدی که از داخل یکی از مینیاتورهای افلاطون بریده و توسط لیلا به تابلوی شاهزاده دانیل چسبانده می شود، در نهایت برخورد دو دنیاست. که دومی بر خلاف اولی، به گریز از واقعیت تمایل دارد و نقد دنیا را به نسیه آخرت می فروشد.
در انتظار بهشت فیلمی عمیق با طراحی صحنه و دکور بسیار واقعگرایانه است که کارگردانش کوشیده تا سبک روایتی خاصی نیز برای آن ابداع کند. کاری که مرحوم حاتمی در شخصی ترین اثر خود خواستگار برای رسیدن به آن کوشیده بود. بعید نیست این فیلم با توجه به مضمون اسلامی اش و داستان عفیف اش سر از جشنواره فجر امسال در نیاورد، که اگر چنین شود زهی سعادت فیلم دوستان ایرانی تا یکی از فیلمسازان خوش ذوق کشور همسایه را بشناسند!
ژانر: درام.
مرید The Flock
کارگردان:لائو وای کئونگ. فیلمنامه: هانس بائر، کریگ میچل. موسیقی: گای فارلی. مدیر فیلمبرداری: انریکه چدیاک. تدوین: تریسی ادامز، مارتین هانتر. طراح صحنه: لستر کوهن. بازیگران: ریچارد گیر[ارول بابج]، کلر دنیس[آلیسون لاوری]، کا دی استریکلند[وایولا فرای]، ری وایز[بابی استایلز]، راسل سیمز[ادموند گرومز]، آوریل لاویگنی[بئاتریس بل]، کریستینا سیسکو[هریت ولز]، دواین ال. برنز[وینسنت رنیسون]، مت شولز[گلن کوستیس]، اد آکرمن[لویس کسلر]، مت سانفورد[جیمز ری وارد]. 105 دقیقه. محصول 2007 آمریکا.
ارول بابج، کارمند اداره سلامت عمومی در آستانه بازنشستگی است و باید دستیاری جوان به نام آلیسون لاوری را قبل از خاتمه خدمتش تربیت کند. وظیفه بابج کنترل خلافکاران جنسی ثبت شده در منطقه خویش است. کسانی که دست به ازار و اذیت زوج های خود زده یا آنان را به قتل می رسانند. بابج سخت شیفته شغل خویش است و زمانی که قوانین را برای ممانعت از این مجرمین کافی نمی یابد، شخصاً دست به اقدام می زند. از این رو بازنشستگی زود هنگام خود را اخراج از سوی مدیران بی مسئوولیت ارزیابی می کند و چندان راغب به یاد دادن رموز حرفه خود به دستیار جوانش نیست. همزمان یافته شدن جسد دختران جوانی که قبل از مرگ به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند و گمشدن دانش آموزی نوجوان سبب می شود تا بابج تلاش برای یافتن قاتل را در میان خلافکاران منطقه آغاز کند. او که سال ها قبل نتوانسته، دخترکی را از چنگال قاتلی بی رحم نجات دهد و همواره خود را سرزنش می کند، این بار مصمم است تا دختر ربوده شده را زنده پیدا کند. کاری که خالی از مخاطره نیست و مجبور است تا به آلیسون تازه کار نیز اعتماد کند….
چرا باید دید؟
لائو وای کئونگ یا آن طور که غربی ها بهتر می شناسندش اندرو لائو، متولد 1960 هنگ کنگ با دستیار کارگردانی در فیلم های رزمی چینی آغاز کرد، در دهه 1980 فیلمبرداری را آغاز کرد و در سال 1990 اولین فیلمش را با نام علیه همه کارگردانی کرد. او تاکنون امضای خود را پای37 فیلم گذاشته، جوایز متعددی برای فیلمبرداری فیلم های خود و دیگران گرفته، و سینما دوستان بسیاری او را به خاطر پنج گانه جوان و خطرناک و سه گانه روابط جهنمی[که مارتین اسکورسیزی از دست رفتگان را با اقتباس از آن ساخت] می شناسند. روابط جهنمی برای لائو موفقیت هنری فراوانی به همراه داشت و جوایزی متعددی را نیز نصیب او ساخت و سرانجام باعث راه یافتن اش به هالیوود نیز شد. آخرین موفقیت عمده لائو پیش از ساخت مرید نامزدی جایزه بزرگ جشنواره مونترال در سال گذشته برای کارگردانی گل مینا [درباره یک پلیس، یک آدم کش و یک گل] بود.
مرید آن چنان که از نامش برمی آید قصه تربیت کارآموزی جوان است که در نهایت تبدیل به مرید استاد کهنه کار خود می شود. هر چند در آغاز با روسای او همداستان شده و مبارزه خودگمارده او در راه قانون و اجرای عدالت را تقبیح می کند. البته نام فیلم که می شود معنای گله را نیز از آن مستفاد نمود اشاره به خیل متجاوزانی دارد که بابج همچون چوپان دقیق بایستی آنها را زیر نظر داشته باشد و در عالم واقعیت نیز چنین متجاوزانی کم نیستند. لائو در آغاز فیلم با استفاده از میان نوشته به این واقعیت اشاره می کند که در امریکا بیش از نیم میلیون خلافکار جنسی ثبت شده وجود دارد و برای تحت نظزر داشتن هر هزار نفر آنها فقط یک مامور وجود دارد! [تصورش را بکنید که آمار غیر رسمی شامل چه رقمی می شود! هولناک است، مگر نه؟]
اما قرار نیست تا لائو و فیلمنامه نویس اش نقبی به شخصیت و روان آدم های دو سوی قصه بزند و دلایلی روانشناختی و جامعه شناسانه ارائه کند. لائو یک تریلرساز است و این بار نیز قصه ای از مبارزه با زمان را روایت می کند. بابج و همکارش باید قبل از آن که دیر شود، مظنون و مخفیگاه او را بیابند. بنابراین تمام هم و غم لائو نیز صرف ساختن قهرمان از یک نگهبان خودگمارده قانون با استفاده از 35 میلون دلار بودجه می شود. اما حاصل کار گویا به مذاق تهیه کنندگان خوش نیامده و نیلز میولر را مامور فیلمبرداری مجدد از چند سکانس می کنند. برای محکم کاری و محک زدن بازگشت مالی فیلم نیز ابتدا آن را در برزیل اکران کرده اند تا بعد چه پیش آید[شاید مستقیماً روانه بازار دی وی دی شود]. هر چند تصور نمی کنم با پخش گسترده کپی غیر قانونی آن از طریق اینترنت دیگر کسی رغبتی به تماشای آن در سالن های سینما داشته باشد.
بازی ریچارد گیر نقطه قوت فیلم است و به نظر می رسد که لائو موفق شده تا نظر مثبت اربابان هالیوود را برای باز گذاشتن دست خود در پروژه های آتی جلب کند. چون هم اکنون تولید پنج فیلم توسط او در سه سال اخیر اعلام شده و بای منتظر بود و دید که این بار کارگردان خوش سابقه هنگ کنگی در ینگه دنیا چه خواهد کرد. عجالتاً تا آن روز اگر فیلم قابلی دم دست ندارید برای سرگرم شدن و کسب آدرنالین مرید را تماشا کنید. اطمینان می دهم که صد در صد بی ضرر است!
ژانر: جنایی، درام، راز آمیز ، مهیج.
نیترو/خداحافظ مکس Nitro
کارگردان: آلن دس روشر. فیلمنامه: آلن دس روشر، بنوآ گیشار. موسیقی: FM Le Sieur. مدیر فیلمبرداری: بروس شون. تدوین: اریک دروین. طراح صحنه: دومینیک دس روشر. بازیگران: گیوم لمی تیورژ[مکس]، لوسی لوریه[مورگان]، مارتن ماته[وکیل]، ریمون بوشار[مگ]، میریام تالار[آلیس]، آنتوان دس روشر[تئو]، مارتین دیوید پیترز[دامپزشک]، گاستون لپاژ[جراح الیس]، تونی کنته[جینو]، رئال بوسه[هماهنگ کننده انتقال عضو]، جف استینی[وینی]. 90 دقیقه. محصول 2007 کانادا. نام دیگر: Adieu Max .
مکس زندگی خوبی با همسرش آلیس و پسرشان تئو می گذراند. تا اینکه بیماری کهنه آلیس عود می کند و اگر عمل انتقال قلب روی وی انجام نشود، خواهد مرد. مکس که از این وضعیت به سختی پریشان شده، به تئو قول می دهد تا آلیس را نجات دهد. اما قلبی که بتوان آن را جایگزین قلب بیمار آلیس کرد، در دسترس نیست. زمان به سرعت سپری می شود و مکس که سابقاً یک راننده حرفه ای بوده، در اوج نومیدی برای تامین پولی که بتواند هماهنگ کننده انتقال عضو را وادار به همکاری کند، به سراغ پدرش می رود. بعد از گرفتن اتومبیلی پر سرعت راهی محلی می شود که جایگاه جوانان عشق سرعت و مسابقات آنهاست و شرط بندی های کلانی نیز در آنجا صورت می گیرد. مکس موفق می شود تا مقداری پولی تهیه کند، اما این مبلغ کافی نیست. ناچار به سراغ کسی می رود که در گذشته با وی برخوردی خشونت بار داشته است. مردی معروف به وکیل که در پوشش اداره یک سکس کلاب دست به هر کاری می زند، حتی فروش اعضای بدن انسان… اما وکیل مدت ها قبل مکس را تهدید کرده که در صورت ملاقات مجددشان، وی را خواهد کشت….
چرا باید دید؟
آلن دس روشر در دهه 1980 از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه مونترال در رشته سینما فارغ التحصیل شده و با ساختن ویدیو کلیپ برای هنرمندان کانادیی چون میشل ریوار و میتسو به دنیای فیلمسازی راه یافته است. اولین فیلم کوتاهش را در سال 1990 با نام در ستایش از سینما ساخت که نامزد دریافت خرس طلایی بهترین فیلم کوتاه از جشنواره برلین شد. شش سال بعد با کمدی کوتاه L’Oreille de Joé سینمای داستانی را آزمود. سال بعد اولین فیلم بلندش را به نام بطری کارگردانی کرد که در مراسم جنی نامزد دریافت جایزه بهترین کارگرانی شد، اما در طول هفت سال گذشته ترجیح داد تا با ساختن سریال های تلویزیونی روزگار بگذارند. نیترو دومین فیلم بلند اوست که موفق شده تمامی رکوردهای فروش در تاریخ سینمای کانادا را بشکند!
یک اکشن تمام عیار کانادایی که توانسته پشت حریفان قدری چون فیلم های اکشن بروس ویلیس یا انیمیشن های پیکسار را در اکران داخلی به خاک برساند. با این حال فیلم داستان آشنایی دارد و اندکی کلیشه ای است. مردی که گذشته سیاه خود را فراموش کرده و این بار برای نجات جان عزیزی مجبور به رجعت به سوی آن و انجام آخرین سرقت می شود.
آلن دس روشر به خوبی از دستمایه عاطفی خود استفاده کرده و سکانس های زیبایی در قالب فلاش بک برای مکس و همسرش تدارک دیده است. از طرف دیگر رابطه پدر مکس با او و نوه اش یا مورگان-دختری که در گذشته محبوب وی بوده و هنوز از دنیای خلافکارن خارج نشده- نیز به عنوان پیرنگ های عاطفی قوی به نیترو افزوده شده اند. اما بدون شک دلبستگی مورگان به مکس که هنوز پس از گذشت سالیانی دراز حاضر به فداکاری برای اوست، پر رنگ ترین پیرنگ عاطفی فیلم است. پیرنگی که بازی لوسی لوریه در نقش مورگان[ در روزنامه های کبک به شدت مورد ستایش قرار گرفته] به آن جذابیتی دو چندان بخشیده است.
به نظر می رسد سینمای کانادا در طول چند سال گذشته با الگوبرداری از فیلم های اکشن آمریکایی و تولید نمونه های با کیفیت و گران قیمت آنها در قالب آثاری چون پلیس خوب، پلیس بد و اینک نیترو در صدد یافتن راهی برای خرروج از بن بست مالی است. ترفندی که ظاهراً در زمانی خوب اندیشیده و به کار بسته شده است! در اهمیت این فیلم همین بس که روزنامه معتبر Globe and Mail نیز مقاله ای درباره آن و این گونه تولیدات چاپ کرده است. نیترو به عنوان یک محصول ملی برای سینمای تجاری کانادا تولیدی قابل افتخار و برای مشتاقان فیلم اکشن خوراکی بی همتاست. هنگام تماشای فیلم مراقب فشار خون باشید!
ژانر: اکشن.