می پرسد چرا اصلاح طلبان در انتقاد از دولت و بلائی که بر سر کشور آمده کار چندانی نمی کنند و دور را سپرده اند به دست جناح راست تا همصدا با مردم شوند و قهرمان نجات کشور از دست بدمستی ها. به زبان دیگر جناح راست شروع کرده به فغان از شوری آشی که خود پخته اند – یا دست کم وقتی پخته شد خود را وسط انداختند و دست هایشان را بالا بردند به علامت پیروزی – اما حالا که از دیگشان چنین معجونی سر برآورده فریاد برداشته اند و زبان به مذمتش گشوده اند تا علمدار رهائی مردم شوند، و کاپ پیروزی در مسابقه نجات کشور را هم به دست آورند.
جواب دادم این جا میدانی است که به قول مولانا می ربایند از کله داران کلاه، زبانی به کارست که کار هیچ آبروداری نیست ماندن در آن، توپخانه ای مهیاست که کار هیچ گنجشگ نیست نشستن در برابر لوله اش. اصلاح طلبان با کدام وسیله به چنین میدان مهیبی درآیند. روزنامه شان کو، که صدایشان را به گوش خلق برساند. اصلا آیا مطمئن هستید که جامعه ایران قصد اصلاحات دارد. نکند در دوم خرداد هم به خیالی دیگر رفته بودیم شکار.
می گوید تو که چنین نومید نبودی هرگز، پس چه شد، آیا دل امیدوار تو هم گم شد در این راه.
در به در به دنبال قادر
جواب می دهم اگر شده بود هم شکایتی نداشت اما چنین نیست. من هنوز هم راهی جز صندوقی و رای دادنی به آرامش و ملایمت و مردمی برای تغییر سرنوشت جامعه نمی شناسم. و هیچ از مخالفان اصلاح گلایه ندارم. آنان اگر در دوران پادشاهی بودند همان ها بودند که چه فرمان یزدان چه فرمان شاه می گفتند، بر منبر فغان سر می دادند که زنبورها هم شاه و ملکه دارند. اگر چپ بودند همان ها بودند که نه آرمانخواهی و عدالتجوئی مارکسیسم و آن علم بی تردید، بلکه قدرت و هیبت زرادخانه و کاگ ب مطلوب و منظورشان بود. اگر راست بودند در گوش سفیران آمریکا و انگلیس می خواندند که این ملت قابل دموکراسی نیست. ساده اید شما، شرقی را اگر بر سر نزنی همه چیز را به هم می ریزد. جناح راست همان است که از چوب هم شده دیکتاتور می سازد. چنان که ساختند از پسر محجوب و ضعیف احوال، و سویس رفته رضاشاه. وقتی هم ورق برگشت رفتند و گشتند میان متون بلکه راهی بیابند برای حکومت اسلامی و بعد هم هنوز می گویند - گیرم نه مثل آیت الله حسنی علنی و در خطبه های نماز جمعه بلکه در پسله – که انتخابات چیست تجملی غیرلازم. ولایت فرمانی می دهد این رییس جمهور می شود، آن قاضی القضات و آن دیگری رییس مجلس مشورتی. همان ها که اگر سمت گرفته اند و شده اند نگهبان قانون اساسی هم باز رحمی به دلشان نیفتاده. در دل هیچ اعتقادی به هیچ قانونی ندارند. برای اینان دموکراسی و انتخابات و صندوق رای تنها ارزش آن را دارد که به مقصودشان برساند.
وقتی رسیدند نردبان می شکنند و صندوق را به آتش می افکنند و شادمانی سر می دهند که ما اکثریتی داشتیم و با آن اکثریت نظارت استصوابی آوردیم و خیالمان را برای همیشه آسوده کردیم که جز ما از صافی این استصواب کس رد نشود. اینان از هر فرصت بهره می گیرند تا قدرت را در جائی متمرکز کنند. و چون موفق آمدند آن گاه به دستبوس آن قدرت متمرکز می روند که کاری جز این نمی شناسند. در ساختمان ذهنی آن ها راحت ترین کارها تعظیم به قدرت متمرکز و زورگفتن به دیگران است. این می شود تصویر جناح راست. از اینان که جز این انتظاری نیست.
می پرسد یعنی هیچ کار نمی توان کرد.
می گویم چطور به این نتیجه رسیدی از حرف من. از قضا وقتی که شناخت این گروه و جناح و این روانشناسی شان ممکن شد دیگر راه درازی نیست، نباید گذاشت دشمنان آزادی، آزادی را نردبان کنند.
می پرسد چطور. یعنی با همان روش های آنان . امکانش نداریم
.
پاسخ روشن است: نه نه با روش ها آنان بلکه با همان روش ها که آزادی و دموکراسی مجاز می داند. یعنی صندوق رای.
می گوید رسیدیم به همان جای اول. نمی گذارند خب.
دوم خرداد گذاشتند
اما نمی گوید چطور در دوم خرداد انجام شدنی شد. نمی گوید در دوم خرداد مردمی به حرکت آمدند و شد، حالا اگر کسانی بی حوصله بودند و شتاب داشتند و هیچ چیزی نشده به این نتیجه رسیدند که به آن ها خیانت شده، چون با اولین پرش ازمانع نگذشتند، چون در اول قدم نظرشان بر کرسی ننشست، مایوس شدند. اما اینان مردمان عادی نبودند. طبقه متوسط شهری – یادگاران تحولی که مشروطه در دل جوامع ما به وجود آورد – دوم خرداد مصلحت خود دانست و به اصلاحات رای دادند. و این رای سرنوشت همه را دگرگون کرد. اما چنان نکرد که گروهی می خواستند.
می گوید همین دیگر. آن دفعه از دستشان در رفت و گذاشتند این دفعه نمی گذارند دوم خرداد شود.
گفتم خطا همین جاست آن بار هم اگر می دانستند نمی گذاشتند.
باری گفتیم و گفت تا بدان رسید که گفتم این همه گفتار درباره اردوی رقیب برای چه. اول اردوی خود آرام کنید بعد به سراغ اردوی رقیب بروید، آن هم رقیبی که امروز به همت و دلاوری احمدی نژاد چنین پریشان احوال است. برای رسیدن به این آرامش اول باید به خود بگوئیم اصلاحات دوم خرداد وقتی گل داد که سوم تیر شد و جانشین آقای خاتمی شد کسی مانند احمدی نژاد. مگر نه این که این گروه که با آقای احمدی نژاد به دولت رسیده اند اگر دوم خرداد نشده بود محال بود که به دولت برسند…
گوینده گیج شده بود. می خواست به طعنه بگوید اگر پیروزی احمدی نژاد پیروزی دوم خردادست پس لابد پیروزی دکتر معین یا کروبی شکست اصلاحات بود. به خنده گفتم نه شکست اصلاحات وقتی بود که بخواهد برای بار سوم آقای خاتمی را رییس جمهور کند و با چنگ و دندان و استفاده از روش های خلاف برای دادن رای به خود به میان آورد. به هر وسیله در انتخابات مجلس برنده شود. آسان تر از همه در شورای شهر تهران. این ها شکست بود. اما اصلاحات چون قصد آموختن داشت از هیچ کوچه عبور ممنوعی عبور نکرد. وقتی اکثریتی از جامعه کم حوصلگی نشان داد، طبیعی آن بود که بیفتد و بیند سزای خود. نه آن که خزانه حراج شود برای فریفتنش. مهم این بود که برای سپردن کرسی انتخابی به اصلاح طلبی دیگر، هیچ آرمان فروشی نشد، هیچ کدام از شعار ها به حراج گذاشته نشد، و به این پایداری بود که درز پیراهن شورای نگهبان و قانون انتخابات و قانون مطبوعات و نظارت استصوابی آشکار شد.
آن ها راضی نشدند
جوانانی که به اقتضای جوانی دستاوردهای اصلاحات راضیشان نمی کرد- صبر نداشتند تا اکثریت شوند و می خواستند در همان اندازه که هستند جامعه به میلشان بچرخد – سال آخری ایستادند در چشم خاتمی و تندی کردند، و از او شنیدند بگذارید ببینیم سال دیگر کسی را پیدا می کنید که پای صحبت هایتان بنشیند. و امروز آنان و دیگران این بخت دارند که ببینند وقتی قهر کنند چه اتفاق می افتاد. دانستند که تنها مادرست که سفره را برای فرزندی که قهر کرده است باز نگاه می دارد.
گوینده هنوز درگیر این جمله ام بود که گفتم احمدی نژاد ریاست خود از اصلاحات دارد وگرنه همچنان قطار می رفت و نتیجه انتخابات دهم هم از پیش معلوم بود که الان نیست.
لحظه ای در این ادعای من تامل کنید. انتخابات دوم تا ششم ریاست جمهوری را در نظر آورید همیشه برنده از پیش معلوم بود. سلسله از پیش تعیین شده در انتخاباتی که حضور در آن تنها به منزله اثبات همبستگی با نظام بود و تکلیف شرعی. اگر آن وضعیت ادامه می یافت متصور نبود که احمدی نژادی به ریاست برسد. پس غلط نیست اگر گفته شود که ریاست احمدی نژاد به بار نشستن نهضت دوم خرداد بود، اصلاحات گل داد. اگر کمی تحمل خود را افزون کنید می توان گفت مانند انقلاب که مقصد و مقصودش این بود که یکی به جای همه تصمیم نگیرد. و به نتیجه رسید. با انقلاب مردمی تصمیم گیرنده شدند که قبلا هرگز به این مقام درنیامده بودند. چه عجب اگر بهترین مسیر را انتخاب نکردند. آن چه داشتند را حفظ نکردند. چه عجب اگر شعار های درست ندادند. اگر به قفس شامپانزه همسایه چوبکی کردند تا به خشم در آید. چه جای حیرت اگر ندانستند چگونه استقلال طلی خود را نشان دهند، از دیوار سفارت بالا رفتند. چه جای سئوال که چرا انرژی اتمی را ظلم شاه به کشور خواندند و انبارهای اسلحه را نشان وابستگی او خواندند. وقتی در زندان ها باز شد آن ها که سال ها بود در اوین بودند نزدیک بود در بزرگراه چمران زیر ماشین بروند. کم نبودند که به هیچ روی شهر را بلد نبودند. این بار هم همین شد.
می گوید یعنی پیام دوم خرداد را مخالفان شنیدند.
پیامی که مخالف شنید
می گویم اگر چنین باشد که عجب ندارد. باید پرسید چرا موافقان اصلاحات پیام را نشنیدند.
سال قبل نوشته بودم حکایت دکتر مجتهدی مرد بزرگ عرصه آموزش ایران را که در مدیریت مدرسه البرز وقتی پدر یکی از محصلان گله آورد که معلم فیزیک با بچه من بدست و الان دو سال است که دارد او را تجدیدی می کند و ما از تعطیلات تابستانی مانده ایم. سال قبل پسرم نه آورد و این معلم به او یک نمره نداد که تجدید نشود. امسال فقط نیم نمره کم دارد و او ارفاق نمی کند. دکتر مجتهدی با آن لهجه شیرین گیلکی گفت خب تیمسار چرا این پسر شما هیچ وقت چهارده نمی گیرد که نشود با او بدجنسی کرد. چرا همه اش نه و نه و نیم می آورد.
حالا حکایت ماست در جمهوری اسلامی، هواداران توسعه سیاسی و همکاسه گی با جهان و تسامح و مدارا اگر نه و نه و نیم نمره بگیرند موفق نمی شوند. و از قضا شرایط برایشان مهیاست برای گرفتن چهارده. طبقه متوسط شهری ایران مهیاست برای نشستن در مکانی که حتی اگر معلم فیزیک بخواهد هم کاری هم نتواند بکند. اما گویا ما خو کرده ایم به این که در انتظار دستی باشیم تا از غیب برآید و کاری بکند. و اگر هم برنیامد دستی، در خیال می سازیمش آن قدر که بتوان تقصیر هر کوتاهی و شکست را به گردن آن دست انداخت.
گفت همه گفتی اما نگفتی چرا اصلاح طلبان در صف نخست خرده گیران از دولت نیستند و این جا را جناح راست پر کرده است.
گفتم اگر هنوز تاب داری برایت بگویم که چون احمدی نژاد از مردم برآمده . مردم است و مردم همین اند. و دوم خردادی ها نمی توانند به مردم پشت کنند حتی وقتی، به هر دلیل و از اثر هر ترفند، از آن ها دور شده باشند.
و چه سخت جانی می خواهد گفتن این سخن و هم شنیدنش. ما مردمانیم و چون مردمانیم خطاکارانیم. و چون خطا می کنیم آدمیانیم. تنها دیوها و فرشتگان قصه ها و افسانه ها هستند که خطائی نمی کنند. آنان نیز هنوز آفریده نشده اند.