صبح پنجشنبه رفتم بیرون که قدمی بزنم. طبق معمول دم دکه روزنامهفروشی ایستادم به تماشا. دم دکه روزنامهفروشی هم روزنامهها را تماشا میکردم و تیترها را میخواندم، هم جلد رنگی مجلهها را نگاه میکردم، هم توی نخ مردمی میرفتم که داشتند همان کار مرا میکردند. مردمی که با دیدن حروف درشت تیترها یک دفعه ابرو در هم میکشیدند، چشمها را به نشانه تعجب گشاد میکردند و به ندرت لبخند میزدند. از تماشای جلد یک مجله آشپزی تازه فارغ شده بودم که چشمم به جلد یکی از این رنگیننامههای خوش آب و رنگ افتاد. ابروهایم در هم رفت و چشمهایم گرد شد. روی جلد عکس دختر سه، چهار سالهای بود که بدجوری چشم را خیره میکرد. طفلک را مانند زنی آراسته بودند. مژههایش بلند و پرپشت دور چشمهای درشت عسلیاش سایه انداخته بود. لبهای کوچکش سرخ بود و موهایش با آرایشی عجیب، صورت قشنگش را قاب گرفته بود. انگار یکی از این هنرپیشههای ماهوارهای را آوردهاند و عکسش را برای پشت جلد یک مجله خانوادگی ایرانی گرفتهاند. وحشتناک بود. فکر کردم چطور مادر و پدر یک دختر کوچک اجازه میدهند عکس دخترکشان به این صورت تکثیر شود. چطور مجلهها از کودکان استفاده میکنند و اصولا پشت چنین حرکتی چه فکری میتواند باشد و باز هم اصولا پشت چنین حرکتی اصلا فکری هست یا نه؟ عصر جلوی تلویزیون نشستم. طبق معمول مشغول تماشای اخبار شدم. خبر درباره مهاجران بود. مهاجران آواره. یکباره عکسی روی صفحه ثابت ماند. مردی با لباس فرم در کنار دریا ایستاده بود و پسرکی را که از آب گرفته بود روی دست داشت. پاهای پسرکی سه ساله پوشیده در شلواری آبی و کفشی قرمز، از کنار ساعد او آویزان بود. یکباره صورت او در فکرم جان گرفت و آهم برآمد. پسرک بههمراه مادر و برادر پنج سالهاش در آبهای ترکیه غرق شده بود. شاید این دو تصویر به نظر بیارتباط باشند، اما از یکسو تضادی را آشکار میکنند که مشخصه دوران ماست. تضادی که اگر همیشه هم بوده، بدون ماهواره و اینترنت و رسانهها این چنین برهنه و برنده ظاهر نمیشد و چون سیلی بر چهره ما فرود نمیآمد. و از سوی دیگر بسیار به هم شبیهاند، چون نمایانگر قربانیشدن معصومیت کودکان هستند.
منبع: aspx?NPN_Id=817&PageNO=20 - - “Opens external link in new window”>شرق، پانزدهم شهریور