گفت و گوی روز

نویسنده
رهیار شریف

نوشتن با کمترین کلمات…

 

آقای عبدی، اگر موافقید، گفت و گو را با روزگار نوشته شدن این قصه ها آغاز کنیم. این قصه ها در چه سالهایی نوشته شده اند؟

فکر می کنم اولین قصه ای که من نوشتم، لولوها بود که در این مجموعه هم چاپ شده و اگر اشتباه نکنم این قصه را در سال هفتاد و چهار نوشتم. یعنی شانزده – هفده سال قبل.

 

یعنی، اولین دغدغه های داستان نویسی در آن زمان به سراغت آمد؟

نه، دغدغه ی داستان نویسی از همان روزهای اولی که نوشتن برای مطبوعات را شروع کرده بودم، با من بود. از همان زمان که چهارده – پانزده سال داشتم و شروع کردم به نوشتن درباره سینما و به سمت نقد سینمایی گرایش پیدا کردم، دغدغه داستان و نوشتن درباره ی داستان با من بود.

 

چرا به فکر چاپ دوم مرگ یک روشنفکر افتادی؟

کتاب مدت ها قبل در ایران چاپ شده بود و دیگر امکان چاپ مجدد در ایران را نداشت؛ یعنی اجازه نمی دادند که چاپ شود. بعضی از قصه های کتاب مثل موبایل، در این شرایط امکان چاپ در ایران را ندارند. وانگهی تشویق آدم هایی مثل ابراهیم گلستان خون تازه ای بود در رگ های من. این قصه ها را خیلی خوش اش آمد، آنقدر که باورم نمی شد. خب آقای گلستان با کسی هم تعارف ندارد، برای همین تائیدش برایم خیلی مهم بود و انرژی تازه ای به من داد برای نوشتن کارهای تازه و چاپ مجدد این کتاب.

 

خب، حالا یک سوال تکراری… یعنی سوالی که معمولاً به ذهن همه می آید ولی به نظر من هنوز هم جذاب است؛ این قصه ها را چطور می نویسی؟ یکباره یا تکه تکه؟

بگذار جوابت را اینطور بدهم که نوشتن برای من همیشه یک حس عجیب و دوست داشتنی بوده. یعنی باید هنگامه ی نوشتن فرا برسد. انگار یک قصه می خواهد متولد شود و دنبال آدمی می گردد که از طریق او گفته شود و خب من هم می نشینم و می نویسم. و این البته بر خلاف گفته ی مارکز است که می گوید نویسنده باید هر روز از هشت صبح بنشیند پشت میزش و ساعت های متمادی بنویسد. برای من نوشتن هیچگاه این طور نبوده. شاید بتوان گفت داستان برای من جور دیگری از شعر است. یک آن می آید و نوشته می شود و تمام…

 

 من می توانم متوجه این موضوع بشوم که یک داستان کوتاه، به ذهن می آید و نوشته می شود، ولی وقتی بنا بر نوشتن های بلند تر باشد چی؟ یعنی حتی سوای از خستگی ذهن و اینها، گاهی اوقات تن نویسنده هم دیگر توانایی نشستن و نوشتن را ندارد خواهی نخواهی باید کار را کنار بگذارد. می خواستم بدانم چطور می شود این تجربه ی یکباره نوشتن را برای داستان بلند و رمان نیز به کار گرفت؟ هیچ در این زمینه تجربه داری؟

بله. ظرف دو سه سال اخیر در لندن مشغول نوشتن یک رمان بودم درباره ی زندگی متفاوت چهارخواهر. خب نوشتن این رمان هم برای من به همین صورت بوده است. یعنی یک لحظه هایی حس کرده ام که من نیاز دارم که بنشینم و بنویسم. نمی دانم می شود اسمش را چه گذاشت، شهود، الهام، حالا هر چه… یک آن می آید و نوشته می شود. حالا البته وقتی بحث رمان پیش می آید، فکر و ساختار و قصه و زمان و اینها هم همه اهمیت پیدا می کنند. یعنی طی یک زمان طولانی به قصه ات فکر می کنی، در ذهنت شکلش می دهی و سرانجام می نشینی و می نویسی… منظورم این است که اینجا تلفیقی از خودگاه و ناخودآگاه برای نوشتن برقرار است.

 

 ممنون. برسیم به حال و هوای فکری تو، وقتی که این قصه ها را می نوشتی… چاپ اول این قصه ها چه زمانی به چاپ رسید؟

هشتاد و یک…

 

یعنی این قصه ها در فاصله ی سالهای هفتاد و چهار تا هشتاد و یک نوشته شده اند؛ می خواستم از حال و هوای ذهنی آن روزهایت بدانم. اساساً دغدغه های امروزت را آن موقع هم داشتی؟

من فکر می کنم آره. خب ببینید اگر بخواهیم تم ها و دغدغه های اصلی این داستان ها را پیدا کنیم، به موضوعاتی می رسیم که کاملاً انسانی اند…

 

یعنی مرز زبان و جغرافیا و فرهنگ نمی شناسند…

بله. دقیقاً. خب دغدغه ی این قصه ها مگر چیست؟ مرگ و هویت و تنهایی و درگیری های همیشگی آدمیزاد با محیطش. حالا اتفاقاً یاد یادداشت خانم پارسی پور عزیز بر این کتاب افتادم. خب ایشان به اشتباه نوشته که این قصه ها در لندن نوشته شده اند و یک جورهایی غم غربت در آنها مشخص است؛ در صورتی که اصلاً همچین چیزی نیست. من اساساً آنموقع در ایران بودم!

 

برسیم به شیوه ی روایت کردن این دغدغه ها. من البته این قصه ها را سالها پیش خوانده ام اما آنچه در ذهنم مانده، سبک مینیمالیستی در نوع روایت کردن قصه ها بود، سبکی که امثال فاکنر و سلینجر و اینها به اوجش رسانیده اند… سوال بعدی من درباره ی تاثیر پذیری تو از این نویسندگان است…

ببینید، به هر حال سبک کاری من وامدار نویسنده های بزرگی مثل چخوف و همینگوی است و بیشتر از آنها سلینجر و ریموند کارور. هر دوی اینها به عقیده ی من در روایت کردن بی نظیرند. البته من هیچگاه سعی نکردم که مثل اینها بنویسم اما خب امکان دارد که یک جاهایی ناخودآگاه رد پای این تاثیرپذیری هویدا شده باشد. اما در این میان یک تفاوت عمده وجود دارد و آن اینکه قصه های من تا جای ممکن کوتاه شده اند. یعنی حتی گاه یکی دو صفحه. سعی می کنم اضافات را دور بریزم. در این راه گذشته و آینده ی کاراکتر برای من هیچ اهمیتی ندارد و من تنها می خواهم یک برش کوتاه از زندگی کاراکترم را قصه کنم.

 

می شود کمی بیشتر از این “ اضافات ” بگویی؟ به نظر تو چه چیزهایی در قصه گفتن اضافی به حساب می آیند؟

ببین خب، این قضیه همین اصل مینیمالیسم است. یعنی تو تا جای ممکن از اضافات پرهیز می کنی، مثلاً از به کار بردن صفت خوددداری کنی. چیزی را توضیح ندهی. از شرح زائد دادن فرار کنی. از ذکر گذشته شخصیت پرهیز کنی. اینها همه می روند کنار. بعد، باید آنچه در ذهن داری را با کمترین کلمات و کوتاه ترین جملات بیان کنی….

 

یک موضوع دیگر هم هست. به گمان من هر لحظه ی کوتاهی از زندگی، نمایه ای از کلیت زندگی را حمل می کند. من همیشه فکر می کردم که مثلاً یکی مانند بورخس به همین دلیل هیچوقت رمان ننوشته، چون می تواند گوشه ای از تمامیت زندگی را در همان داستان کوتاهی که شرح می دهد، بیان کند؛ حالا تو با این نظر موافقی؟

آره. دقیقاً. من فکر می کنم داستان کوتاه به خودی خود خیلی کامل است. یعنی مفهومی که مثلاً پیشتر در یک رمان پانصد صفحه ای گنجاده می شد، حالا در یک قصه ی دو صفحه ای می آید. یعنی حرف و نکته در همین زمان کوتاه به تمامی بیان می شوند…

 

ممنون. سرآخر کمی هم از انتشارات مردمک بگوییم. چه شد که کتابت را با این سیستم تازه شکل گرفته چاپ کردی؟

خب من هشت تا کتاب در آورده ام. همه هم در ایران چاپ شده. بعد از مهاجرت اما احساس می کردم چاپ کردن کتاب در خارج از کشور آنقدرها کار سودمند و پرفایده ای نیست. یعنی بر این باور بودم که کتاب به دست مخاطب واقعی خودش نمی رسد. خب اینجا کتاب ها در یک تیراژ پایین چاپ می شوند و بعد همین تعداد کم هم به درستی توزیع نمی شود. اما کاری که مردمک می کند، این است که کتاب را در سایت آمازون می گذارد و اینطور خب لااقل همین چهار پنج میلیون ایرانی خارج از ایران می توانند به راحتی به کتاب دسترسی پیدا کنند؛ حالا اگر این طیف کتابخوان نباشند، آن دیگر بحث دیگری است!

 

مخاطبان داخل ایران چه؟ خب سایت آمازون توانایی ارسال کتاب به ایران را ندارد، تو خودت هیچ راهکاری برای دسترسی علاقه مندان داخل ایران به این کتاب ها سراغ داری؟

خب، بله، گویا در گام بعدی بناست تا فورمت دیجیتال این کتاب ها در سایت های اینترنتی قرار داده شود تا همگان بتوانند با پرداخت یک مبلغ ناچیز به متن کتاب دسترسی پیدا کنند. من با بچه های سایت مردمک که صحبت می کردم متوجه شدم که گویا آنها بنا دارند تا این موضوع را هم پیگیری کنند و این امکان را هم به توانایی های سایت اضافه کنند و شاید تا الان که داریم با هم حرف می زنیم این امکان هم راه افتاده باشد.