نگاه ما

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

۹+۱نکته درباره آرش سبحانی

 

یک: گروه کیوسک بی تردید ماندگارترین، پرکارترین، حرفه ای ترین و خوش رفتارترین گروه موسیقی راک ایرانی بعد از دهه هفتاد است که به خلق آثار موسیقی در حوزه موسیقی راک و تلفیقی پرداخته و حتما در تاریخ موسیقی راک ایران جزو پنج گروه اول ثبت می شود. اما مثل بسیاری گروههای موسیقی راک متکی به یک نفر است. آرش سبحانی محور گروه کیوسک است. از همان آغاز بوده و تا به امروز مانده. من علیرغم چاهها وچاله هایی که پیش پایش ایجاد شده و مثل همه ما گاه با هشیاری از آن گذشته و گاه چند صباحی گرفتارش بوده این پیگیری و تداوم او را می ستایم. و این تنها چیزی نیست که در او می ستایم. آرش سبحانی مثل اغلب اعضای گروهش سالهای کودکی دهه پنجاه را کودکانه لمس کرده، دهه شصت را با خشونت مدرسه ایدئولوژیک گذرانده، دهه هفتاد به کشف راههای کار خوب پرداخته، دهه هشتاد علیه وضعیت عصیان کرده و هفت سالی است که شش آلبوم را با موهایش که سفید شده ماندگار کرده، بعضی درخشان، بعضی میانه حال، ولی بی انصافی است بگویم که کار بد دارد. اولین بار آرش را در خانه خودش یا رامین بهنا دیدم، مثل همیشه پر از انرژی بودم و فکر می کردم می توانم کمک شان کنم. بعدا در کنسرت های شان در تهران از صدای موسیقی راک که در آن روزها در شهر در می آمد لذت بردم و قرار شد کارهایی بکنیم. یکی دو سالی بعد به اجبار نکبت سیاست هر دو از سرزمین دور شدیم، من به اروپا آمدم و او به آمریکا رفت. همیشه داستانها نصفه می ماند.

دو : موسیقی راک قبل از انقلاب همیشه از ترانه سرایی رنج می برد. نوازنده های خوب و حتی آهنگسازان خوب فراوان بودند، در بازخوانی ترانه ها نیز این گروهها، از اسکورپیو بگیر تا تکخال ها و ربلز و بلک کتز موفق بودند، ولی جای ترانه راک خالی بود. ترانه ای که گویای این گونه موسیقی باشد. آرش راز را کشف کرد. نمی دانم در راز شب یا پس از آن در کیوسک، ولی کشف کرد. یافت و دریافت که موسیقی اعتراض لازمه راک است. مهم تر از همه همراهی او با گروههایی بود که همه روزهای جوانی شان را می گذراندند. با گروه تاتار دو همراه شد، بعد در آلبوم دارقالی در کنار رامین بهنا قرار گرفت و نقش مهمی یافت. در تالار حرکت با گروه آور روی صحنه رفت و با گروه میرا یکی از گروههای نوستالژیک آن سالها همراه شد. در زی با زی با بهنا کار کرد و با بزرگترهایی مثل محمد نوری و شهریار مسرور همکار شد. روزهای خوش راک بود، بی آنکه موسیقی اعتراض در کار باشد، اما ریتم و ضربآهنگ راک را می شد شنید. حسرت به دلمان نماند که موسیقی راک را در تالاری با سه هزار مخاطب مشتاق بشنویم. در همه این روزها آرش همراه گروههای راک بود و نقش او در راک دهه هشتاد نه تنها انکارناپذیر که نقشی اصلی اصلی است. بالاخره بعد از ساعتها کار روی یک آدم معمولی، در استودیو بم در گوشه پرتی در تهران، ماهی وجودش از تنگنای تنگی که در آن گرفتار بود، طاقت نیاورد و درست یک روز بعد از روی کار آمدن میمون باغ وحش جهانی از ایران بیرون آمد و به شهری رفت که موسیقی راک از درودیوارش می بارید. یک استودیوی کوچک در سانفرانسیسکو، جایی برای ساختن، حتی اگر تنها باشی. چند سالی بعد طی سفری به خانه اش در سانفرانسیسکو رفتم. اراده اش از اندازه محیط اش و امکاناتش کوچکتر بود، ولی وقتی که دلت بخواهد، واقعا وقتی که دلت بخواهد…..

سه : حوزه زیبایی و هنر حوزه کار اوبود. مثل خیلی از بچه های معماری که فیلمساز شدند، یا آهنگساز یا نقاش. همیشه ساختن یک ساختمان بزرگ دشوارتر از یک قطعه ترانه یا یک فیلم کوتاه است. سفارش دهنده های لعنتی، مسخره های زیبایی نشناس و پول و پول و پول. آرش چند چیز را می شناخت، زیبایی را به معنای اعم آن، نگاه کنید به طرح روی جلد ترانه هایش و چینش صحنه هایش و تنظیم ترانه هایش و ساده خواهد بود اگر این زیبایی را در زندگی ترانه سرا و آهنگساز تعریف کنیم. او از سوی دیگر کتاب خوانده بود، همان چیزی که اغلب هنرمندان ما نمی خوانند. وقتی می توانی با مرور روح و جان ات شاهکاری، نه، اثری، خلق کنی، کتاب یعنی چه. همین می شود که بسیاری از هنرمندان ما و تقریبا همه آنها، کتاب نمی خوانند، بی سوادی همیشه رنج شان می دهد و وقتی هم که برحسب تصادف کلاسی می روند و کتابی می خوانند، یادشان می رود که دنیایی در پس این همه است. آرش چنانکه دریافتمش اهل خواندن و دانستن بود. اثرش را در آثارش می شود دید و از نقشی که در سالهای کاری اش بازی کرد.

چهار : اولین آلبوم “ آدم معمولی” را با طراحی عالی روی جلد خانه فرشاد بیان دیدم که آن روزها سایت گویا را داشت و مسائل ایران را بشدت دنبال می کرد. لحن طنز آلبوم، ریتم عالی آن و فضای ایرانی آن مجذوبم کرد. صد بار، سیصد بار گوش دادم و همیشه از آن لذت بردم. فریاد نمی زد، یک جورهایی داشت گزارش می داد. اسامی قطعات موسیقی، ترانه ها، فرم کار و همه چیز نو و زیبا بود و برای من که تا پیش از آن فقط نهال حیرت اوهام را در این گونه شنیده بودم، یک اتفاق تازه. آدم معمولی شاید برای خیلی از مردم دنیا فقط یک آدم معمولی باشد. ولی برای من ایرانی که همه آدمهای دوروبرم سوپرمن و زورو و گودزیلا بودند، یک اتفاق بود. مثل اینکه در جنگلی پر از حیوانات محشی یک دفعه به یک کافه تریا بربخورید. آدم معمولی خیلی هم معمولی نبود. سرنوشت 20 میلیون موجود معمولی بود که نمی خواستند کار عجیبی بکنند یا انقلابی باشند یا دنیا را نجات دهند. می خواستند معمولی باشند و شاید از معمولی بودن خیلی عذاب هم نمی کشند. وقتی همه می خواهند فداکاری کنند، کسی که می خواهد زندگی عادی کند، یک جواهر است. یک نکته مهم.

پنج : آدم معمولی وقتی منتشر شد که معمولی بودن یک حادثه بود. آرش سبحانی بزودی کارهای جدیدش را منتشر کرد. عشق سرعت ،باغ وحش جهانی، و سه تقطیره. اولی یعنی عشق سرعت نشان از تمایل او به رادیکالیزم داشت. اتفاقی که هر ایرانی بعد از بیرون آمدن از کشور دچارش می شود. اما باغ وحش جهانی که کنایه از دهکده جهانی داشت، به وضع دوگانه روشنفکر مهاجر اشاره می کرد، روشنفکری که از یکسو از جهان استبداد گریخته و به جهان آزاد رفته است و از طرف دیگر از هجوم جهان قدرتمند به دنیای استبدادی خشمگین است. این ناسازه البته نشان از حفظ ماهیت روشنفکری داشت، اما نشان می داد که هنرمند ما در سرزمین مهاجر پذیر نشست کرده است. افزودن موسیقی کولی ها که بخشی از آن حاصل روی آوردن یکی دو عضو گروه به این نوع موسیقی بود نیز به نوعی گریز از منحصر ماندن در جهانی سازی قابل تعبیر بود. آلبوم سه تقطیره که در پی این سه آمد، در حقیقت گزینشی از تجربیات قبلی بود و تاملی برای تطابق با وقایعی که بسرعت رخ می داد. در فاصله باغ وحش جهانی تا سه تقطیره، جنبش سبز، بهار عرب و حوادثی رخ داد که اتخاذ موضع در قبال آن کمی دشوار بود. اگر هنرمند می خواست تنها به بیان احساس اش بپردازد، طبیعی بود که مثل جون بائز باید سه روز پس از دیدن تصویر ندا ترانه ای بخواند که ناشی از خشم یا کابوس یا رویایش بود. البته تک ترانه های آرش سبحانی در این دوره سرودهای اعتراضی برای جنبش اعتراضی ایران شدند. ولی تبدیل به یک مانیفست یا آلبومی داستانگو که به روایت این واقعه بپردازند نشد. آرش سبحانی سرگردان در میان هویت اجتماعی و سیاسی اش و هویت هنرمندانه اش که این دو براحتی جدایی ناپذیر نبود ماند.

شش : نتیجه مذاکرات، ضربه نهایی ( فینال کات) او بود. هنرمند موضع سیاسی روشن و قطعی گرفت. نمی شود از او گلایه کرد که چرا چنان و چرا چنین. حتی گفتگو نیز چیزی را حل نمی کند. هنرمند ترانه اش را می خواند، ترانه ای که با احساس سرخوردگی و خشم او سازگار است، و گفتگویی منطقی می کند که الزاما این گفتگو منجر به موسیقی تازه ای نمی شود. یه هر حال برای شعر نمی شود منطق تعیین کرد. آلبوم نتیجه مذاکرات علیرغم سه ترانه تند و منتقد جنبش سبز، از نظر کار موسیقی کاری گرانقدر بود. درست برخلاف فینال کات راجر واترز که خشمش موجب کاهش کیفیت اثرش شد، اگرچه موجب وحدت درونی آن گشت. به هر حال چه کسی خشمگین نمی شود و وقتی خشمگین شد هنرمند جز اثرش کجا را برای بروز خشمش دارد؟ من علیرغم علاقه شخصی که به محتوای آلبوم نتیجه مذاکرات ندارم و به هزار دلیل ثابت می کنم که نباید چنین می شد، نمی توانم دربرابر خلاقیت او در این کار سر تعظیم فرود نیاورم.

هفت : آلبوم ششم و تور بعدی آرش سبحانی در راه است. خوش است که او با یک فاصله دو ساله به کار اصلی اش ادامه داده و خوش تر آن خواهد بود که این مسیر را جدی بگیرد. ترانه تصور کن جان لنون و خشتی دیگر در دیوار راجر واترز به اندازه دهها رمان و صدها کتاب در جهان تکرار شده و طنین انداخته است. مطمئنا صدای آرش سبحانی صدای پاواروتی نیست که ما در حسرت نداشتنش بسوزیم، اما یقین دارم که او بلد است ترانه بسازد، آهنگ تنظیم کند، گروه گرد بیاورد و ریتمی تازه برای ما روی صحنه یا در یک البوم اجرا کند. گروه کیوسک تا به اینجای کار جدی ترین، خلاق ترین، فعال ترین و نوگرا ترین گروه موسیقی راک فارسی است. شاید آرش سبحانی نمی داند که هر ماه از زندگی او که تبدیل به ترانه ای می شود چه لطمه هنگفتی به ما می زند، ولی من همیشه منتظر می مانم تا کار جدید او را بشنوم. چه حکایت “ آدم معمولی” باشد یا “ زوربای ملایری” یا “ نامه به سردار” یا “ بی تربیت” یا “ افسوس و صد افسوس” که هنوز اجرایش را در ساختمان شماره ۱۱۲۵خیابان فلان سانفرانسیسکو به یاد دارم.

هشت : خلاق بودن به تنهایی کافی نیست، نبوغ هم به تنهایی کافی نیست، حتی مهم نیست حرف تازه ای داشته باشی، شاید مهم نباشد که موسیقی زیبایی خلق کنی. همه اینها مهم است، اما یک چیز مهم تر است، این که تو بدانی باید کار کنی. ماها نابغه نیستیم، متاسفانه من این نکته را با شرمساری بسیار دریافتم، ما فقط خلاق و احتمالا باهوشیم. آنچه کار ما را متداوم می کند، زحمت کشیدن، تمرین، تداوم و تجربه های تازه است. اینها را در آرش سبحانی دیده ام و می دانم کار بعدی او گامی به پیش خواهد بود.

و نهم : برادر من! رفیق من! یادت نرود که ما در این سرزمین تنهاییم. من در شهری کوچک زندگی می کنم و تو در شهری بزرگ، اما فرقی نمی کند. اغلب مخاطبان ما در سرزمینی دیگرند و از آن خاک کا را گریز نیست. حتی اگر شبی مستانه و از سر خشم دورش خط بکشیم، باز هم دخترها وپسرهای ایرانی در همه جای جهان مخاطب ما هستند. می دانم که هنرمند برای خودش می نویسد و می سازد، اما از هر چه بگذری آنها هستند که صدای ما را می شنوند، نوشته ما را می خوانند و هزار بار….

۱۹ دی ۱۳۹۱