حقیقت و هویت

تقی رحمانی
تقی رحمانی

هویت‌ها پاک‌کردنی نیستند و حتی زدودنی. اما هویت‌ها پالایش می‌شوند تعامل‌گر یا ستیزه‌جو. ولی همیشه با ما هستند اگر از در بیرون‌شان کنی از پنجره خود را نشان می‌دهند. هویت با انسان خلق می‌شود با او زندگی می‌کند همینطور با جوامع. پس سخن از هویت گفتن و هم حقیقت گفتن نادرست نیست. اما حقیقت در برابر هویت نمی‌نشیند البته می‌توان هویت را طوری شکل داد که مطلقیت را مدعی شود و جای همه حقیقت بنشیند.

اما مگر همه حقیقت به دست می‌آید تا بتوان بر سر آن توافق ایجاد کرد؟ تازه اگر فرض کنیم همه حقیقت به دست آید می‌توان همه را در مورد آن به اجماع رساند؟ در وهله اول چگونه می‌توان با روش یکسان به حقیقت رسید و آیا امکان آن دارد که با متد فراگیر همه‌گیر و مورد اجماع همگان به گوهر حقیقت دست‌یافت؟ چرا که متد یا روش متاثر از زمان و مکان تدوین می‌یابد و چارچوب می‌یابد؛ به عنوان نمونه سکولاریزم به مفهوم بینشی و اعتقادی آن محصولی زمانی ـ– مکانی در چند جامعه غربی است که در شرایط خاص رخ داده است. این تحول به شکل مشابه در جوامع دیگر قابل تحقق نیست.

نباید فراموش کرد اگر روش‌ها و متدها مقبول شوند، باز موقعیت افراد و جوامع چندان با متد مقبول هماهنگ نیست تا همه در یک زمان، یک حقیقت را طوری تفسیر کنند که همگان برسر فهم یکسان از آن به اجماع برسند. چرا که موقعیت انسان‌ها و جوامع با یکدیگر متفاوت است. حساسیت بر سر یک موضوع در جوامع متفاوت قابل اجماع نیست.

مهمتر از همه عوامل که اجماع بر سر فهم از حقیقت را مشکل می‌کند، مسئله منافع انسان‌ها و جوامع است. فهم با زبان و نمادها مطرح می‌شود. تفکر محصول تفکر، اندیشیدن است که بیان می‌شود. تجربه به منافع و موقعیت آغشته است، در نتیجه تفاهم بر سرحقیقت غیرممکن می‌شود.

در این صورت چاره چیست؟

فهم کلی از حقیقت لازم است، اما سخن این است که حقیقت دست‌یافتنی است یا نه؟ بی‌گمان این سخن بسیار مناقشه ‌برانگیز است به طوری که حافظ می‌گوید:

آنی است که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین واقعه پیشین تا روز پسین باشد

به عبارتی رندوخام در این وادی یک شعبده می‌گرداند؛ اینکه حقیقت آن جام جهان‌بینی است که به آدمی بدهند تا برای همیشه آن را در یابد تا بتواند راز گنبد مینا را بخواند چندان ممکن نیست. اما این نکته هم هست که می‌گویند:

یک نکته نیست قصه عشق وین عجب

 از هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

این شعر به ما می‌گوید که جمعی بر این باورند که فهم کلی از حقیقت وجود دارد. همین فهم است که تجربیات نوع آدمی را برای یکدیگر قابل فهم می‌کند اما قابل درک همدلی نه. مثالی می‌زنم. می‌دانیم که زیبایی دلنواز و چشم‌نواز است. عرفا می‌گویند حقیقت، خیر و زیبایی غایت کمال انسانی است اما آن زمان که سخن به تفسیر این سه مقوله می‌گشاییم داستان و تفاوت‌ها شروع می‌شود. اختلاف در جزئیات است که موضوع فهم و درک به مفاهیم می‌شود. تفسیرها از مقوله‌های کلی تجربه و دانش را می‌سازد و سرمشق‌های متفاوت برای فهم مقولات چون حقیقت و خیر و زیبایی می‌سازد. ایستادن در وادی کلیات یعنی حتی بیان دیدگاه‌های کلان در مورد حقیقت، خیر و زیبایی با زبان و فهم درک زمانی و مکانی ما صورت می‌گیرد. یعنی همین مقولات هم با زبان و ادبیات و لحن و باور و فرهنگ و عرف زمانه توصیف می‌شود. تفسیر زیبایی و حقیقت در نگاه مولوی و سهراب سپهری متفاوت است و همچنین در نگاه شاملو و سهراب سپهری که معاصر هم‌اند. بیان شریعتی از تجربه معنوی مذهبی با بیان سورن کی‌یر‌که‌گارد دانمارکی هم متفاوت است.

اگر نیک بنگریم کلیات هم با زبان حال و بینش مشخصی تفسیر می‌شود. پس ما در چنبره یا محاصره حقیقت‌ در سپهر هویت‌ها زندگی می‌کنیم. پس حقیقت‌ها قابل حذف کردن نیستند. اما مهم این است که غائله‌ها، ماجراها، از جنگ یا دوستی هویت‌ها برمی‌خیزد.

هویت‌ها، چگونه؟

حال که ما در سپهر هویت‌ها حقیقت‌ها را تفسیر می‌کنیم و چون هوا در پارادایم هویت‌ها در محاصره هستیم، که این هم زیبا و هم متنوع و هم سخت است و هم آسان و دل‌انگیز، چون هویت‌ها جلوه‌های فاجعه‌انگیز و جلوه‌های زیبا با هم دارند اما آدمی با هویت زندگی می‌کند و شناخته می‌شود و از هویت‌هاست که جنگ و صلح برمی‌خیزد.

حال که هویت با ماست حتی در تفسیر حقیقت باید صورت مسئله آن را پاک نکرد. اسلام، حقیقت یا اسلام هویت یا سکولاریزم حقیقی یا سکولاریزم دروغین را ملاک تعامل اجتماعی قرار نداد. البته هر کس حق دارد از باورهای خود دفاع جانانه کند اما باید تصریح کند که او از حقیقت دین این گونه فهمیده است و شاهد مثال آورد که درک او درست بوده است. در این مورد می‌تواند به کتاب مرجع، رفتار پیامبر، الگوها، محصول آن عقیده و دین استناد کند اما باید توجه کند که دیگران با استناد به همین عوامل نتایج متفاوتی بگیرند.

چرا که باید بپذیریم بیشترین جدال‌ها و سخن‌ها و اختلافات در میان برادرانی است که دشمن یکدیگر می‌شوند پس آنان که در هویت به هم نزدیک‌ترند گاه سخت‌تر بر هم می‌‌آشوبند چون معتقدند حقیقت مذهب یا مسلک خود را از دیگری بهتر فهمیده‌اند. اینجاست که باید از تعامل هویت‌هاو لطیف‌کردن آنها سخن گفت و در این راه تلاش کرد. چرا که اگر آدمی را خلاصی از هویت‌ها ممکن نیست و هر تفسیری فهم زمانی و مکانی و جغرافیایی، منافع و موقعیت مفسر را در خود دارد، در نتیجه می‌باید میان فهم از مقوله‌های مشترک به گفتگو نشست. لازمه گفتگو که کشمکش میان هویت‌هاست پذیرفتن این اصل مهم است که دیگری هم وجود دارد و قرار نیست که او همانند من شود اما قرار است که من با او در عرصه عمومی و اجتماعی یا در صجنه جهان (زیست جهان) رابطه داشته باشیم. این رابطه قاعده‌ای لازم دارد. رقابت و اقناع کردن در میان هویت‌ها لازم است اما باید حق بدهیم که هر کس آزادانه انتخاب کند.

 

حوزه‌های تمدنی و هویت‌ها

هر حوزه تمدنی توان آن را دارد که جلوه‌های خوب خود را به اشتراک و تعامل با دیگر حوزه‌های تمدنی بگذارد و مدعی شود که نور از دل خود بر آفاق جهان و دیگران می‌اندازد. هر حوزه تمدنی جلوه‌های یکسره شیطانی یا رحمانی ندارد. چون هر حوزه تمدنی از انسان‌ها و جوامع شکل گرفته است و انواع انسان‌ها و انواع جوامع را در تاریخ خود دارد. در نتیجه باید سره از ناسره آن حوزه‌های تمدنی را از هم جدا کرد که بی‌گمان خوبان جهان چنین کنند.

اما از یاد نبریم که در این جهان از ازل تا به ابد به تعبیر زبان مذهبی شیطان به اندازه کافی حضور دارد. به عبارتی شر منافع بیشتری در انسان‌ها و جهان ایجاد می‌کند. چرا که هر انسانی از منافع، غرایز و موقعیت سرشار است. حتی باورها و تربیت‌های درست در اندیشه‌های انسانی تا حدودی می‌توانند قلمرو خودخواهی، سلطه‌طلبی، کینه‌توزی و قدرت‌ها را عقب بزنند. چون اساسا نوع آدمی در نوسان خوبی و بدی است پس باید هر انسانی در هر حوزه تمدنی با حفظ هویت خود دو کار انجام دهد. به روز کردن هویت خود، بازخوانی انسانی و رحمانی از این هویت.

به عنوان یک مسلمان، خدای من مظهر حقیقت، خیر و زیبایی است. به تعبیر شریعتی اگر از دروازه شریعت مذاهب عبور کنیم به طریقت آن می‌رسیم که همانا حقیقت، خیر و زیبایی است. به عنوان یک ایرانی، ایران حوزه تمدنی قوی‌ای داشته است. در این حوزه هم کوروش است هم شاه‌صفی اول که خونخوار بزرگی است. اما کوروش یک فرمانروای مداراگر در زمان خود بوده است. در حوزه تمدنی من ادبیات شعر، توانسته است فرهنگ ایرانی را حفظ کند. ما باید بتوانیم با بازخوانی و بازپروری جنبه‌های اعتلایی این حوزه تمدنی، ایرانی مداراگر و بااخلاق را به نمایش بگذاریم.

فراموش نکنیم در هر حوزه تمدنی آنان که سکندری می‌کنند، کلاه قدرت کج می‌نهند و رسم سروری پیدا می‌کنند کم نیستند. چرا که کلاه‌کج‌نهادن و راه و رسم قلدری پیشه کردن، قدمتی به درازای تاریخ دارد اما به تعبیر امام علی ظلم همیشه در گذشته است. ما را وظیفه این است: چیزی را که زمین می‌ماند برگیریم که معمولا مدارا و دوستی، عشق وانسانیت، فراوان در جهان مشتری ندارند. در حالی که دکان قدرت، کشکول تزویر و کاخ استبداد همیشه پر از مشتری است. در همه حوزه‌های تمدنی چنین است اما فراموش نکنیم شاه جهان شدن از هر حوزه تمدنی ممکن است. نور به آفاق نشاندن از هر جای جهان امکان‌پذیر است نام‌های فراوانی اما نه زیاد در جلوی چشم‌مان رژه می‌روند. گاندی، نلسون ماندلا، ونسان سوکی، مادر ترز، اوی پی یق فرانسوی، و… بسیار سخت است چون اینان شدن اما ممکن است.

پس محو هویت‌ها امکان‌پذیر نیست، حقیقت با هویت‌ها تفسیر می‌شود. در جهان داوطلبان شر بسیارند. هویت‌ها را باید لطیف کرد. به تعبیر سهراب سپهری چشم‌ها را باید شست و با خود و با جهان و با دیگری مهربانانه سخن گفت و افتاده اما استوار با دیگری مراوده داشت. هویت‌ها منشوری دوارند و جلوه‌های گوناگون دارند. مهم این است که تو کدام را برگزینی.