تسخیر خانه خشونت طلبان

مسیح علی نژاد
مسیح علی نژاد

دانشجوی معترض! اینبار به جای تسخیر لانه جاسوسی، خانه  خشونت طلبان وطنی را تسخیر کرده ای

هربار که بحرانی دامن کشور را می گرفت، دیواری کوتاه تر از دیوار کوی دانشگاه تو نبود.  نخستین خانه، خانه تو بود که  با حمله جریانی موسوم به لباس شحصی ها آورا می شد  روز سر تو باقی براران و خواهران ات و تا کنون هیچ دادگاهی  هویت واقعی این جریان را هویدا نکرد. با این همه اما در مقام یک دانشجوی زخم خورده، هرگز به زخم زدن بر نیامدی  و خشونت را با خشونت پاسخ ندادی چه آنجا که به جای بالا رفتن از در و دیوار سفارت و روزنامه های معلوم الحال، مستقیم از وارد بیت بزرگان شدی و در جوار آقای خامنه ای نشستی و مودبانه زبان به نقد گشودی و چه آنجا که در راهپیمایی خرداد ماه و آبان ماه به کمک بسیجی محاصره شده در حلقه مردم شتافتی و همه خشم خود فرو خوردی تا نامت در کنار نام خشونت طلبان  ننشیند.  در سیزده آبان هزار و سیصد و هشتاد هشت نیز ، درست سی سال پس از تسخیر سفارت آمریکا، خانه خشونت طلبان وطنی را تسخیر کردی. حضور و حماسه ای که تو آفریدی هیچ کم از بازتاب تبلیغاتی وسیع سیزده آبان روزهای انقلاب نداشت آنگاه که تمام رسانه های دنیا به جای شنیدن یک صدا و به آتش کشیدن  پرچم یک کشور مشخص، از همان رسانه ملی خودمان گرفته تا رسانه های معتبر تمام دنیا، فریاد علیه دیکتاتوری حاکم در خود ایران را شنیدند و به پایین کشیدن تصویر خشونت طلبان داخلی خود ایران را دیدند؟

دانشجوی معترض!

 درست است که سخنران رسمی و صاحب تریبون اصلی سالگرد این حادثه تاریخی، حداد عادل رییس کمیسیون  فرهنگی مجلس شورا بود و در سخنرانی اش، هراسیده و ترس خورده تلاش کرد تا فریاد زند:  “تسخیر لانه جاسوسی، ترکیدن بغض در گلوی ملت بود”،  اما تنها چند قدم آن سو تر،  این صدای ترکیدن بغض در گلوی تو بود که سخنران خودش را به نشنیدن می زد. تو به جای آنکه از دیوار هیچ خانه و لانه ای بالا روی در همان کوچه پس کوچه های خانه خودت، حریم و حاشیه امن حاکمیت دروغ را تسخیر کردی. سفیر صلح شدی و تمام ایران را این روزها به نام آزادیخواهان و راهپیمایی کنندگان آرام اش می شناسند. اگر  ابراهیم اصغرزاده و معصومه  ابتکار و محسن امین زاد و محسن میردامادی  و باقی دانش آموزان روزهای انقلاب با تایید موسوی خوینی ها و آیت الله خمینی و آیت الله منتظری و رهبران دیگر روزهای انقلاب از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و این روزها بعد از گذشت سی سال، بخش هایی از این مبارزان نسبت به آن شیوه مبارزه خود ابراز پشیمانی می کنند، تو با همراهی و رهبری تک تک شرکت کنندگان در همین راهپیمایی، چنان مصمم و مطمئن به میدان مبارزه آمدی که سی سال بعد، ممکن نیست ذره ای از ظرافت کردارت پشیمان باشی. در سیزده آبان امسال ما به و دنیا به جای آنکه گزارش دهیم دانشجویان ایرانی بهر علیه خشونت اسرائیل  شعار دادند  پرچم آمریکا  را به آتش کشیدند، اعتراض تو به دولت و حاکمیت خشونت کشور خودمان را گزارش کردیم. آنچه که در تمام این سالها هرگز رخ نداده بود و این یعنی روز دانش آموز دیگری در تقویم سیاسی ایران ثبت شد.

 

هم میهن!

هم اینان  که بی سابقه ترین شیوه های حمله به مردم معمولی را در سیزده آبان امسال به کار گرفتند ، شاید نمی دانستند که اینبار تاریخ نویسان جوان ایرانی پاسخ خشونت را با خشونت نمی دهند. نمی دانستند که تو هم کلاسی هایت در  مراسم دعا و مهمانی های خود نقشه بالا رفتن از دیوار دولت و بیت بزرگان را  نمی کشید. برنامه ای برای پوشاندن پرچم هیچ کشوری را بر تن حیوان ها و چهارپایان بی زبان و به رژه واداشتن شان در خیابان های تهران را ندارید. برای همین، کسانی که در قاموس شان همه را مثل خود می پندارند پیش از برگزاری راهپیمایی سیزده آبان با خیال اینکه که مبادا جمعی به سبک سیاق خودشان به بهانه برگزاری  دعای کمیل دارند نقشه حمله به حریم امن دولت شان را می کشند، فرمان دستگیری فله ای را صادر کردند. ولی باز هم خیالشان آسوده نشد و تنها یک شب پیش از برپایی راهپیمایی  به خانه دانشجویان معترض حمله ورد شدند و تنی دیگر از معترضان را به حبس بردند این هم دل و دنیای ناامن پریشان خاطران را سامان نداد و در روز راهپیمایی  نیز تمامی راههای ارتباطی را در دنیای مجازی و حقیقی بستند و بر سر در سفارت خانه های کشور دوست (روسیه) نگهبان و آژان  گذاشتند و در کیسه کاسبان شان باتوم و گلوله و گاز اشک آور ذخیره کردند و در شهر رهایشان کردند تا به جان دختران جوان شهر بیافتند.

 

دخت ایران!

دخمه ای که در آن همکلاسی هایت را به بازجویی نشانده اند، باتوم به دستانی درست شبیه همین کسانی دارد که تو در سیزده آبان هشتاد و هشت در خیابان دیده ای. به همان آرامی که تو با آن برادر نظامی حرف می زدی و او به جای جواب دادن با تمام توان باتوم را در برابر صورتت  بالا می کشید، هم کلاسی هایت نیز برای بازجوهایشان با همان آرامی حرف می زنند اما هر آنچه آنجا می گذرد هرگز مجال انتشار و به تصویر در آمدن نمی یابد. حق بده به همکلاسی هنوز به بند نشده ات که گاهی بترسد و پا پس بگذارد و تا ته خیابان انقلاب با تو نیاید. درست وقتی که باتوم به صورت ات کشیدند و تو آرام گیج خوردی و نقش زمین شدی باید به او حق بدهی که آرام به همراهانش می گوید اینها که در برابر این همه شاهدان عینی ابایی ندارند و باتوم را به سر و صورت رهگذران می کشند، در خلوت کهریزک  و حاشیه امنی که هیچ چشم ناظری نیست با ما چه خواهند کرد؟ لابد هر آنچه در آنجا می گذرد، آینه اش را در خیابان دیده ای اما جهان هم دیده است حاکمیتی که می خواست از کارکرد تبلیغاتی راهپیمایی های متعددی چون قدس و سیزده آبان و… برای مشروعیت بخشیدن به دولت اش بهره ببرد چگونه همان راهپیمایی های رسمی اش را از دست داده است و همان کارکرد تبلیغاتی دیگر تنها به کار معترضان شان می آید. یعنی از این پس تمام  خیابان ها و راهپیمایی ها و مناسبت هایی که می توانست ابزار تبلیغاتی یک حکومت باشد درست به ضد خودش تبدیل شده است. چرا که  اینبار تو  و باقی همکلاسی هایت به جای تسخیر سفارت خانه های خارجی،  وجب به وجب خانه خشونت طلبان کشور خودمان  را تسخیر کرده اید و از هم اکنون این جریان دلش نگران حضور همین جمعیت در حسینه های شهر است و مردمی که یک “یاحسین” اگر بشنوند صد “یا میرحسین”  فریاد خواهند زد.

 

یار دبستانی!

یادمان باشد  که به دنیا بگوییم فرقی برایمان نمی کند اوباما با ما باشد یا با آنها. ما خودمان با هم هستیم و خوب می دانیم که چشم امید به کشور دیگری داشتند  تنها در مرام همانان است که هنوز خورشید از پشت کوه بیرون نیامده، به نام قانون  برای خوش خدمتی و نگهبانی از سفارت روسیه، بسیج می شوند اما همان قانون در زمان  دیگری اجازه حمله به سفارت خانه های دیگر را هم صادر می کند و در بزنگاهی دیگر درهای زندان  شان را  به روی  کسانی که روزی سفارتخانه شیطان بزرگ را در ایران تسخیر بودند نیز باز می کنند.  خطاب نامه امروزم قرار بود همان دانشجویان دربندی باشند که روزی حادثه سیزده آبان را ساختند اما حماسه ای که تو و همکلاسی هایت در سیزده آبان امسال ساختید، افتخاری به مراتب بزرگتر آفرید که باید به کرات آن را تکرار کرد: دانشجوی ایرانی به جای آنکه برای گرفتن حق خود از دیوار “دشمن” بالا رود، آرام  و قانونمند وارد بیت  بزرگان می شود و همانجا چشم در چشم می ایستد و حرف اش را می زند. دانشجوی ایرانی به جای آنکه  از دیوار دولت دروغ بالا رود، سینه به سینه دولتمردان می ایستد و آزادی  دوستان زندانی خودش را خواستار می شود. دانشجوی ایرانی کسی است که وقتی می بیند نیروی خشمگین و عصبانی هوادار دولت تحمل یک راهپیمایی سکوت را هم ندارند، به جای آنکه دست هایش را برای تلافی باتوم فرود آمده بر صورت خواهرش  بالا ببرد، دست هایش را برای توصیه به همکلاسی هایش بالا می برد تا همه را به آرامش دعوت کند و به همکلاسی هایش بگوید: بگذار از دست ما عصبانی باشند و از این عصبانیت بمیرند اما ما نمی کشیم.