نقد کردن بهترست تا مجیز گوی افراد باشیم

نویسنده
سارا سماواتی

» اصلاح طلبان در گفت و گو با عباس عبدی

وقتی از اصلاح طلبان داخل کشور صحبت می کنیم، قاعدتاً یک مجموعه تقریباً همسانی به لحاظ نظری و به لحاظ سیاسی را در نظر می آوریم ولی همواره بعضی نامها به دلایلی تأملی برمی انگیزند. عباس عبدی یکی از این نامها است که نحوه حضور و قیام و قعودش در مجموعه اصلاح طلبان یک منتقد داخلی را تصویر می کند. زمانی که او انتقادات خود را به اصلاح طلبان شروع کرد، آنها هنوز در قدرت بودند و کسی، حداقل خودی ها به آنها ایراد نمی گرفت؛ ولی عباس عبدی در مقابل محدودیتهایی که اصولگرایان بر سر راه پیشرفت اصلاحات ایجاد می کردند و به قول خودش تزلزل در تصمیم و برخورد اصلاح طلبان، ناگهان پیشنهاد خروج از حکومت را داد؛ پیشنهادی که تا مدتها در درون و بیرون بر سر آن بحث های مخالف و موافق در می گرفت. در انتخابات مجلس نهم نیز او به تصمیم اصلاح طلبان برای عدم شرکت در انتخابات ایراد گرفت و خود در انتخابات شرکت کرد و همچنین در انتخابات اخیر ریاست جمهوری، در حالیکه هیچ کس انتظار نداشت با کاندیداتوری هاشمی رفسنجانی مخالفت کرد. با او بر سر برخی از این بزنگاهها که کار اختلاف اش با اصلاح طلبان را به عرصه رسانه ها کشانده، گفتگو کرده ام.

 

آقای عبدی چرا هر از گاه، مسائلی که طرح می کنید در میان خودی ها، اگر نگوییم جنجالی، به نوعی مسئله ساز می شود؟ خوب و بدش مطرح نیست. مشکل کجاست؟

واقعیت این است که بخشی از این مسأله به بنده مربوط می‌شود. چرا فقط بخشی؟ اجازه دهید مثال بزنم وقتی زلزله بیاید ساختمان‌ها هم خراب می‌شود، ولی خراب شدن ساختمان‌ها فقط تا حدودی ناشی از زلزله است، بخشی هم مربوط به ضعف‌ ساختمان هاست. البته این فقط برای فهم موضوع بود و قصد دیگری از بیان مثال نداشتم. می‌خواهم بگویم قضیه یک‌طرفه نیست بلکه دو طرفه است.

 

 بخش شما کدام و بخش آنها کدام است؟

 بخشی از این مسأله مربوط به نحوه گفتار بنده می‌شود. برخی از دوستانم این نحوه گفتن با نیش و کنایه را عامل منفی در تأثیرگذاری مطالبم می‌دانند. این را می‌پذیرم ولی اصراری به تغییر آن ندارم. چرا؟ اگر این استدلال را در برابر یک فرد عادی بکار گیریم، پذیرفتنی است، ولی هنگامی که افراد فعال و مدعیان سیاست و عقلانیت، بجای پرداختن به اصل نقد و استدلال، خود را در بند یکی دو تا نیش و کنایه کنند، در این صورت این انتقاد پذیرفتنی نیست، بیشتر نوعی توجیه برای فرار از پذیرش مسئولیت است، یا حداقل اینکه به نظر بنده نمی‌رسد که باید تا این حد مبادی آداب خودساخته بود. شاید بگویید که چرا ادبیات خود را تغییر نمی‌دهم؟ به این دلیل که قبل از این، چنین ادبیاتی را بکار نمی‌بردم، حتی آشکارا هم انتقاد نمی‌کردم ولی نتیجه کمتری گرفتم. اینها فقط بهانه‌ای است برای نشنیدن نقد دیگران، والا انسان آگاه که به این توجیهات متمسک نمی‌شود.یکی دیگر از مواردی که اخیراً مطرح می‌کنند این است که فلانی (یعنی بنده) عادت یا دوست دارم خلاف جریان آب شنا کنم؛ و آنان چون خود را جریان طبیعی آب می‌دانند، با چنین برچسبی می‌کوشند که طرف خود را خلع سلاح کنند. ولی واقعیت چیست؟ کاری به گذشته دور ندارم ولی در همین ۲۰ سال اخیر، یعنی از دوره روزنامه سلام تا سال ۱۳۸۱ در همه موارد همدل و همسوی چیزی بوده ام که آن را جریان اصلی آب می‌نامند. تمام پیروزی‌های اصلاح‌طلبان هم در همین دوره رخ داده است. از فعالیت‌های مدنی و مطبوعاتی آنان پیش از دوم خرداد گرفته تا دو دوره انتخابات ریاست جمهوری (۱۳۷۶ و ۱۳۸۰) تا شورای شهر اول و مجلس ششم. در این دوران نه تنها همسو با این جریان بودم، بلکه از بروز کوچکترین اختلافی نیز پرهیز می‌کردم. روزنامه‌نگاران خوب می‌دانند که فعالیت در فضای رسانه‌ای ایران تا چه حد ظریف و دردسرساز است، ولی طی ۱۲ سالی که حضور مستقیم در سردبیری مطبوعات داشتم (۱۳۶۹ تا ۱۳۸۱) در هیچ اختلاف و چالش شخصی، نقش حتی کوچکی هم ایفا نکرده‌ام. در حوزه سیاست هم مقیّد بودم کاری نشود که دوستان ناراحت شوند، برای نمونه در انتخابات مجلس ششم وقتی آقای هاشمی تصمیم به ورود گرفت، به دوستان گفتم اگر نقد ایشان را نمی‌پسندید، انجام نخواهم داد. در انتخابات سال ۱۳۸۰ علی‌رغم مخالفت با ورود آقای خاتمی بیشترین فعالیت را در حمایت از ایشان کردم. بطور کلی انضباط حزبی را کاملا رعایت می‌کردم. ولی از سال ۱۳۸۱ که زاویه دوستان با راهبرد اصلاحات به نظرم بیش از اندازه شد بناچار بنده نیز به اصطلاح در مسیر خلاف جریان آب شنا کردم. آیا در این دوره حتی یک موفقیت هم نصیب دوستان شده است؟ مثلا در شورای شهر دوم در سال ۸۱ و شورای شهر سوم؟ در مجلس هفتم در سال ۸۲؟ در ریاست جمهوری ۱۳۸۴؟ در مجلس هشتم در سال ۸۶؟ در خرداد ۱۳۸۸؟ این آب در کدام مورد در مسیر درستی بود که باید هم‌جهت با آن شنا می‌کردم؟

 

و مشکل دوستان شما چیست؟

 پس این یک طرف مشکل، که بنده باشم. یک طرف دیگر هم این است که ساختمان طرف مقابل هم آن قدر هم که نشان می‌دهند مقاوم و استوار نیست تا در برابر کوچکترین زلزله به لرزه و خرابی نیفتد، لذا بجای پاسخ منطقی و مستدل عصبانی می‌شوند و تهمت می‌زنند. از جمله می‌گویند که بنده با فلانی و فلانی مسئله شخصی دارم. امیدوارم که بعدا در این باره مفصل بنویسم تا معلوم شود که تا چه حد این ادعا عاری از حقیقت است، ولی برفرض هم که مسأله شخصی داشته باشم، مگر مسأله شخصی داشتن ربطی به اصل منطق و استدلالِ منتقد دارد؟ مگر این همه افرادی که منتقد حکومت هستند، با آن مسأله شخصی ندارند؟ آیا باید به واسطه مسأله شخصی داشتن انتقادات آنها از حکومت را مردود کرد؟ اگر حکومت هم به منتقدینش بگوید که شما مسأله شخصی دارید، چه پاسخی خواهند داد؟ برای مثال بگویند که انتقادهای زندانیان درست نیست چون از حکومت لطمه خورده‌اند و مساله شخصی دارند؟ به علاوه نقد کردن افراد از موضع مسأله شخصی داشتن، صد برابر بهتر است از اینکه شیفته کسانی باشیم و مجیز آنان را بگوییم. اتفاقاً در ایران خیانت اصلی به سیاستمداران را نه دشمنان یا مخالفان مسأله‌دار آنان، بلکه دوستان کم‌دانش و شیفته آنان می‌کنند،(در این باره ضرب‌المثل هم هست!) مگر نه اینکه همین ادعا را در برابر حکومت داریم که دوستان نادانش ضربه‌های بیشتری به آن می‌زنند؟ مشکل این است که برخی دوستان اکتیویست گمان می‌کنند که تاکتیک‌های آنان در غیاب یک تحلیل و راهبرد منسجم حرف آخر را می‌زند و مسیر آب را هم خودشان تعیین می‌کند، و همه باید از آن تبعیت کنند.

 

 اجازه بدهید مراحل مختلف اختلافات شما را با همراهان اصلاح طلبتان از آغاز نگاهی بکنیم. شروع مشکلات از کجا بود؟

پاسخ: بنده از ابتدای سال ۱۳۸۱ نسبت به راهبرد کلی اصلاح‌طلبان نقد داشتم.(در این زمینه گفتگویی با مهرنامه انجام داده‌ام و به علت نقد خود اشاره کرده‌ام) پیش از آن هم نقد داشتم ولی چون آن نقدها تاکتیکی بود از آنها عبور، یا فقط در درون اصلاح‌طلبان مطرح می‌کردم و به خط‌مشی کلی آنان وفادار بودم. برای مثال با آمدن آقای خاتمی در دور دوم انتخابات(۱۳۸۰) مخالف بودم، ایشان هم بعداً حداقل سه بار (تا آنجا که من مطلع شده‌ام) بر درستی این نظر تأکید کرده‌اند، ولی علی‌رغم این مخالفت، هنگامی که وارد انتخابات شدند، بیشتر از اکثر افراد دیگر در این زمینه فعالیت تبلیغی و حمایتی داشتم. ولی از ابتدای سال ۱۳۸۱ به این نتیجه رسیدم که اصلاح‌طلبان از راهبرد کلی خود عدول کرده‌اند، و لذا کم‌کم میان ما فاصله پیش آمد؛ زندان رفتن من فقط موجب تأخیر در بروز این فاصله شد. بعد از زندان تا مدتی سعی کردم که باب گفتگویی راهبردی باز شود لذا متن «سرنوشت محتوم» را که حدود صد صفحه است نوشتم و در جلسات متعددی که دوستان را به منزلم دعوت کردم محتوای آن را ارایه دادم، ولی در پایان هیچ خبری نشد، دریغ از یک صفحه پاسخ. تا اینکه سال ۱۳۸۷ شد و آغاز شکاف بیشتر. بنده نقد خودم را درباره کوشش برای آوردن آقای خاتمی به میدان انتخابات به دوستان جبهه مشارکت نوشتم (نامه به آقای دکتر میردامادی) ولی آن را تا چند ماه پیش منتشر نکردم (یعنی پس از ۴ سال) قبلاً هم مطالبی نوشته بودم که منتشر نکرده بودم (از جمله نامه‌ای برای امروز که متن سانسور شده آن در تارنمای آینده در دسترس است). از این مرحله به بعد برخی پرسش‌های انتقادی خود را در نشریه شهروند امروز طرح کردم که با واکنش تند برخی از افراد اصلاح‌طلب مواجه شد که بی‌پاسخ نگذاشتم. ولی باز هم گفتم اگر آقای خاتمی بیاید علی‌رغم آنکه آن را قبول ندارم سکوت می کنم و فعالیتی به نفع سایر نامزدها نمی‌کنم.

 

 ایشان نیامدند اما شما به حمایت اصلاح طلبان از آقای موسوی هم انتقاد داشتید. اینطور نیست؟

 نه اصلاً چنین نیست، بلکه از آمدن ایشان استقبال هم کردم. ولی در این باره به دیدار دو تن از دوستان اصلی خود رفتم و توضیح دادم که در حمایت از آقای موسوی چنان رفتار نشود که او را جایگزین آقای خاتمی کنید. پیشنهاد من این بود که دوستان خیلی در پی تغییر رییس جمهور نباشند، آرام از هر دو نامزد حمایت کنند و انتخابات را فقط یک فرصت برای طرح مسائل و رفتن یک گام به جلو ببینند چون الان در شرایط موازنه قوا نیستند، ضمن اینکه به لحاظ تحلیلی هم معتقد نبودم که دوستان رای دارند و وارد این دعوا شدن را خطرناک و دامی برای برچیدن اصلاح‌طلبی و نه حتی اصلاح‌طلبان می‌دانستم. منطق این نگاهم در نامه به آقای دکتر میردامادی وجود دارد. ولی دوستان به نحوی عمل کردند که آقای موسوی را به اولترا خاتمی تبدیل کردند، گویی حکومت فقط با حضور شخص خاتمی مخالف بود!! به همین دلیل شد آنچه که شد و هزینه آن را همه دادند. در این باره تحلیل‌های متعدد نوشته‌ام، می‌توان به آنها مراجعه کرد. جالب اینکه همین دوستانی که چنین کردند ابتدا و پس از آمدن آقای موسوی چه تندی‌ها که در جلسات خصوصی علیه ایشان نمی‌کردند و صریحاً ایشان را نامزد نظام می‌دانستند، ولی به یکباره رفتند پشت ایشان، و شد آنچه که شد و در مسیری افتادند که با هیچ منطق اصلاحی قابل جمع و توجیه نبود، و اگر فضای خاص سیاسی پس از خرداد ۸۸ نبود، خیلی زودتر از اینها انتقاداتم را در این زمینه علنی می‌کردم.

 

 انتخابات مجلس نهم یکی دیگر از مقاطعی بود که باز شما به اصلاح طلبان ایراد گرفتید. این بار چرا؟

خوشبختانه مکاتبات این مرحله هنوز در دسترس است و می‌توان آنها را دید. دوستان از ابتدا تحریمی بودند، منطق تحریم آنان را نگاه کنید در همین دوره هم تمام دلائل آن تحریم وجود دارد و حتی بدتر از آن هم که رد صلاحیت هاشمی است دیده می‌شود در حالی که شرکت کردند، ولی در انتخابات مجلس با نشستن در خانه مثلا تحریم کردند و بعد شروع کردند به عدد و رقم سازی علیه انتخابات تا کار خود را موجه کنند. آقای خاتمی نیز رفت و رای داد، همه آچمز و غم‌زده شدند چند روز بعد هم به دفاع از رفتار ایشان پرداختند! خوب اینها چه معنایی داشت؟ در نتیجه وقتی به انتخابات مجلس در سال ۹۰ رسید شکاف بیشتر شد، ولی دریغ از یک پاسخ مستدل. در نتیجه شروع به انگ زدن شد، غافل از اینکه به تنها چیزی که توجه نمی‌کردم، همین حرف‌ها بود.

 

و به انتخابات اخیر می رسیم آقای عبدی که ظاهراً نتیجه کار اصلاح طلبان خوب بوده. اما شما این بار هم ایراداتی داشتید؟

در انتخابات اخیر هم اولین ایراد این بود که این دوستان بدون یک راهبرد روشن و فقط برای جبران خطاهای گذشته، در پی یک پیروزی مفت و مجانی بودند تا بر گذشته قلم نسیان بکشند. روزی شعار خاتمی یا هیچکس می‌دهند و بعد تبدیل به هاشمی یا هیچکس می شود! تا وقتی که در بر همین پاشنه می گردد ما وظیفه‌ای جز نقد نداریم.

 

ولی چرا با هاشمی و خاتمی مخالفت داشتید؟

مخالفت من با آمدن آقای هاشمی یا خاتمی بر این مبنا استوار بود که در روز 25 خرداد ممکن نیست که رییس جمهوری به نام خاتمی یا هاشمی داشته باشیم. این را چند بار علنی قید کردم زیرا این رویداد متناسب با واقعیت قدرت جاری در ایران نیست و آمدن این دو نفر بازی را غیر انتخاباتی می‌کند. لذا پیشنهاد داشتم که نیروی دیگری که منطقا هم قابل دفاع باشد طرح شود که متاسفانه در این راه کم کاری کردند.

 

یعنی شما معتقد بودید از همان آغاز به جای تلاش برای آوردن آقایان هاشمی و خاتمی به سمت آقای روحانی بروند؟

البته آن زمان من نظر به دوستان دیگری داشتم.در واقع دوستان اصلاح طلب ما هم به دنبال عارف و روحانی هم نرفتند. بلکه بعد از کاندیداتوری آنها از ایشان حمایت کردند. با وجود این از نتیجه انتخابات راضی و با جریان انتخابات همسو هستم؛ جریانی که سه سال مداوم در حال فعالیت هستم تا دوستان را قانع به حضور در آن کنم. جالب اینکه بعضی ها به هر دلیلی در عرض چند ماه از تحریم کامل به حمایت از روحانی رسیدند و البته هنوز بخشی از آنان صادقانه تحریمی هستند. نتیجه این همراهی نیز اولین پیروزی اصلاح‌طلبان پس از ۱۲ سال است. البته دلیل این تعییر سیاست را نیز در مهرنامه شرح داده‌ام چندان هم به اختیار خودشان نبود.

 

 و بالاخره رابطه، یا بهتر بگویم نسبت شما امروز با اصلاح طلبان چیست؟

 من از اصلاح‌طلبی تمام عیار با همه لوازمش دفاع و گمان می‌کنم هر کس که نام خود را اصلاح‌طلب می‌گذارد باید به این لوازم ملتزم باشد. نمی‌توان همزمان از منابع متضاد ارتزاق کرد. در این صورت چوب هر دو منبع را خواهند خورد بدون اینکه نان هیچ یک را بخورند. انتقاد اصلی من نیز به دوستان اصلاح‌طلب این است که به نحو ملموسی از این خط‌مشی عدول کرده‌ و از آن فاصله گرفته‌اند. با اصلاح‌طلبان هم مثل گذشته رفیق هستم و در هر جلسه‌ای که دعوت کنند، حاضر می‌شوم، و البته حرف‌های خود را به صراحت می‌زنم. هیچ تعهدی به تصمیمات غیر شفاف و تحت فشار روانی آنان برای خود قایل نیستم. انتقادات خود را در امور تاکتیکی، لزوماً به صورت علنی بیان نمی‌کنم، ولی تا وقتی که از راهبرد اصلاح‌طلبی فاصله بگیرند، از بیان نقدهای راهبردی کوتاهی نخواهم کرد. برای هر نوع گفتگوی انتقادی هم آماده‌ام، حتی اگر فکر می‌کنند که حرف‌های مهمی دارند که بزنند و برای آنان هزینه دارد، می‌توانند بدون ذکر نام وارد بحث شوند. هنوز هم معتقدم مهم‌ترین نیرویی که می‌تواند به حل مشکلات کشور و خروج از بحران کمک کند، اصلاح‌طلبان هستند، و تجربه انتخابات اخیر درستی این گزاره را نشان داد؛ گزاره‌ای که دهها بار بر آن تاکید شده است، آنان دارای پایگاه مردمی مهمی هستند، به لحاظ سلامت اخلاقی از بسیاری نیروهای دیگر برتر هستند، و به لحاظ عینی نیز بهترین موقعیت را دارند. اگر این اعتقاد را نداشتم، زحمت انتقاد کردن به آنها را به خود نمی‌دادم. فقط شرط لازم این است که اسم آنان با رسمشان تطابق داشته باشد.