در اوج انتفاضه دوم فلسطینیها که مرحوم یاسر عرفات ضمن اعلام وفاداری خود به روند صلح با اسرائیلیها، بر عملیات انتحاری علیه اهداف اسرائیلی نیز چشم میبست، در جایی نوشتم که:
حرف من به فلسطینی ها این است که اگر میخواهید صلح کنید این راهش نیست و اگر میخواهید بجنگید باز هم این راهش نیست.
اگر به خاطر آوریم که امروزه دیگر نه تنها عملیات انتحاری فلسطینیها علیه اسرائیل متوقف شده بلکه حکومت اسماعیل هنیه رهبر حماس در نوار غزه، آن دسته از شبه نظامیان فلسطینی را که به شهرکهای اسرائیلی موشک فسام شلیک میکنند، خائن به آرمان فلسطین میداند و آنان را دستگیر و مجازات میکند، پی خواهیم برد که منطق امور چگونه خود را به ناباوران به آن تحمیل میکند.
امروز نیز میتوان سخنی را که دیروز به فلسطینیها گفته شد خطاب به برخی از گروههای اصلاح طلب ایرانی بخصوص جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب تکرار کرد و گفت:
دوستان عزیز! اگر مقصودتان از انتخابات ریاست جمهوری، ایجاد یک حرکت بزرگ اجتماعی است، این راهش نیست و اگر منظورتان ورود بی خطر به عرصه قدرت است، باز هم این راهش نیست!
تاکنون من میپنداشتم که دوستان اصلاح طلب طی این سه سال دوری از قدرت، به تامل در علل و عوامل ناکامی هشت سال اصلاحات و نقد بنیادی آن، به نتایج تازهای دست یافتهاند که در انتخابات ریاست جمهوری دهم آن را رو خواهند کرد، اما گویا نه تنها چنین اتفاقی نیفتاده بلکه انگار اصولا حادثهای به نام هشت سال اصلاحات نیز در کشور رخ نداده است.
ظاهرا همه چیز در حال تکرار است. به کارگیری عواطف، نادیده گرفتن نقدها، تکرار وعدهها و رفتارهای واکنشی.
گویی برای برخی از این دوستان، نوشتههای مستهجن کیهان به خودی خود حجتی است تا حرکت در جهت عکس آن معیار درستی راه باشد.
به نظرم کیهان نیز به این کارویژه خود به خوبی پی برده و همانطور که در طول هشت سال ریاست جمهوری آقای خاتمی، اصلاح طلبان را به این سو و آن سو کشاند، باز هم دست به کار شده است تا به تصمیم های آنان به شیوه خاص خود جهت دهد.
متاسفانه شیوه عمل این دسته از دوستان اصلاح طلب، مرا وا میدارد که به خانه نخست برگردم و همان پرسشهای دهها بار طرح شده را بار دیگر پیش روی آنها بگذارم.
این دوستان در درجه نخست لازم است به این پرسش پاسخ دهند که آیا تجربه هشت سال اصلاحات را موفق ارزیابی میکنند و یا ناموفق؟ اگر موفق ارزیابی میکنند، لازم است توضیح دهند که چرا ابتدا مجلس هفتم و بعد رئیس جمهور دوره نهم از این موفقیت زاده شد؟
اگر دوستان تجربه آن دوره را ناموفق میدانند، آیا برای جلوگیری از تکرار آن نباید جمع بندی روشن خود را در باره علت شکست به مردم ایران ارائه کنند؟
از زبان برخی از دوستان اصلاح طلب میشنویم که برخی از تندرویها سبب ناکامی اصلاحات شده و از قلم برخی دیگر میخوانیم که برخی فرصت سوزیها و احتیاطها و کندروی ها به این فاجعه منجر شده است.
از دوستان اصلاح طلب میپرسم که سرانجام علت ناکامی اصلاحات تندروی بوده یا کندروی؟
مسلما تنها از طریق پاسخ به این پرسش است که اصلاح طلبان می توانند جهت حرکت آینده خود را تعیین کنند.
اگر کندروی علت شکست اصلاحات معرفی شود، در آن صورت آیا نباید در پی چهرهای برای ریاست جمهوری بود که در آزمون مقاومت و ایستادگی بر روی برنامه و سیاست خود نمره قبولی گرفته است؟
آیا جناب آقای خاتمی با همه فضیلتهایی که در او سراغ داریم واقعا همان چهرهای است که قرار است با مقاومت و ایستادگی خود، بر کندرویها غلبه کند و راهی نو بگشاید؟
اما اگر تندروی به عنوان عامل ناکامی اصلاحات مطرح شود، در آن صورت آیا نباید در جستجوی چهرهای بود که از طریق جلب اعتماد صاحبان اصلی قدرت و پرهیز از تحریک آنها، از 20 درصد قدرتی که برای قوه مجریه فرض میشود، در جهت منویات خود بهره گیرد؟
آیا براستی آقای خاتمی همان شخصیتی است که می خواهد دل صاحبان قدرت را به دست آورد و حرفی در جهت برانگیختن حساسیت آنها نزند؟
از نظر من، جناب خاتمی نه آن است و نه این و شاید بتوان گفت هم آن است و هم این و معنای این سخن آن است که او برای هیچکدام از این دو سناریو آفریده نشده است.
کلام آخر آنکه رفتار دوستان جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب همچنان تناقضآلود و فاقد انسجام است و تا هنگامی که آنان به انسجام لازم دست نیافتهاند لازم نیست با این همه حرارت و اعتماد به نفس جناب آقای خاتمی را وارد عرصهای کنند که ظهور نخستین آن تراژیک بوده است و بیم آن میرود که ظهور دوباره آن کمدی شود!