خیلی خوش شانس هستم
مت [ماتیو پیج] دیمن متولد 8 اکتبر 1970 کمبریج، ماساچوست آمریکاست. پدرش مامور مالیات و مادرش استاد کالج بود. اولین تقشی که مت در برابر دوربین بازی کرد، ادای یک جمله در فیلم Mystic Pizza بود. در آن زمان مت 18 سال داشت و کسی تصور نمی کرد یک روز بدل به یکی از بزرگترین ستارگان پول ساز هالیوود شود. تا این که استعدادیاب های هالیوودی قدرت بازیگری وی را در فیلم شجاعت زیر آتش[1996] کشف کردند. نقش کهنه سرباز آمریکایی جنگ عراق باعث شد تا توجه کارگردان ها به او جلب شد. یک سال بعد بازی در Chasing Amy به همراه همبازی دوران کودکی اش بن افلک باعث شد تا از سوی کاپولا برای بازی در باران ساز جان گریشام دعوت شود. این اولین نقش بزرگ مت بود، اما شهرت و موفقیت جهانی در همین سال با فیلم ویل هانتینگ عزیز[گاس ون سنت] به سراغ او و افلک آمد. زوج افلک/دیمن در بسیاری از نقدها مورد ستایش قرار گرفته و نامزد دریافت جوایز متعددی شدند. دیمن که سهمی عمده در نگارش فیلمنامه ویل هانتینگ داشت، با این فیلم توانست اولین قدم های موثر را در پی ریزی یک کارنامه هنری اساسی بردارد. دریافت جایزه چندین جایزه برای بازی در نقش اول این فیلم و دریافت جایزه گلدن گلاب و اسکار بهترین فیلمنامه و نامزدی دریافت جایزه بهترین فیلمنامه از اتحادیه نویسندگان آمریکا آغاز درخشش این بازیگر بلند قامت[178 سانتیمتر] آمریکایی بود.
مت تا پایان قرن بیستم بخت همکاری با سینماگران برجسته ای از جمله استیون اسپیلبرگ در نجات سرباز رایان، جان دال در قماربازان، آنتونی مینگلادر آقای رپلی زیرک و بار دیگر گاس ون سنت در یافتن فارستر را یافت. بازی در نقش تام ریپلی[مخلوق پاتریشیا های اسمیت، قاتلی زیرک] توانایی های او را بیشتر به معرض نمایش گذاشت و نامزدی گلدن گلاب را برای وی به دنبال داشت. اماهمکاری با ون سنت سهمی بزرگ در برجسته کردن کارنامه وی داشت. دیمن که علاقه داشت تا در دیگر رشته های تولید فیلم تجربه کسب کند، دو سال بعد با نوشتن فیلمنامه Gerry[گاس ون سنت] و تدوین آن قدم بزرگ بعدی را برداشت. او در این فیلم بار دیگر با بن افلک همبازی بود. زوجی که در فیلم دوگما نیز به خوش درخشیده بودند. توفیق گری در جشنواره های بین المللی چهره تازه ای از دیمن به تماشاگران معرفی کرد. اما پول سازان نیز از چهره و قدرت بازیگری او غافل نمادند. انتخاب او برای بازی در فیلم دسته 11 نفری اوشن از سوس سادربرگ و موفقیت مالی عظیم آن باعث شد تا قسمت های بعدی نیز وارد چرخه تولید شود. بدیهی است که دیمن نیز از اعضای ثابت این طرح بود.
با فاصله کوتاهی پس از نمایش گری، اولین قسمت از ماجراهای جیسون بورن به نام هویت بورن پخش شد. برای تماشاگران خو کرده به قراردادهای ژانر جاسوسی که عموماً قهرمانانی میان سال و با تجربه را در راس ماجراهای خود داشتند، آشنایی با جاسوسی جوان ولی با تجربه و دچار فراموشی تجربه ای تازه بود. جیسون بورن به نسل جدید ابرجاسوس های سینما تعلق داشت و به جرات می شود گفت که اولین نمونه از این نوع بود. کارگردانی داگ لیمان و حضور بازیگران بین المللی سبب شد تا فیلم در سوی اقیانوس به شدت مورد توجه قرار بگیرد. وقتی دو سال بعد قسمت بعدی ماجرای بورن به نمایش در آمد، کارگردان کارکشته تری به نام پل گرین گراس جای لیمان را گرفته بود. همین اتفاق باعث شد تا دیمن که در دو سال قبل نتوانسته بود نقش قابل اعتنایی به چنگ بیاورد، برنده جایزه بهترین بازیگر در مراسم امپایر شود. برتری بورن موفقیتی مضاعف از جهت مالی و هنری برای تولید کنندگانش به ارمغان آورد و بدیهی است که مت دیمن سهمی عمده در این توفیق داشت. در فاصله قسمت دوم و سوم بورن، یعنی سه سال گذشته، مت شانس حضور در پروژه های کارگردانانی نام آور چون تری گیلیام[برادران گریم]، سیریانا]استیون کوگان] و رابرت دنیرو[شبان نیکو] را پیدا کرد و در دو قسمت دیگر از ماجراهای پول ساز اوشن بازی کرد. اما بزرگ ترین موفقیت دیمن بازی در فیلم از دست رفته/مردگان مارتین اسکورسیزی بود که جایزه انجمن ملی منتقدان آمریکا را نصیب او و دیگر همبازی هایش نمود. مت دیمن هم اکنون قسمت سوم بورن را در سراسر جهان[غیر از ایران!] روی پرده دارد و سرگرم به پایان رساندن سه فیلم دیگر به نام های مارگارت، زندگی سلطنتی در شهر ایمرالد/زمرد و جنگجو است. دیمن در سال 2005 با لوسیانا باروسوی آرژانتینی تبار ازدواج کرده و از وی صاحب یک فرزند است.
وقتی هویت بورن ساخته داگ لیمان به نمایش در آمد , سه چیز را یاد گرفتیم .1- اگر سربه سر ویل هانتینگ بگذارید می توانید ظرف دو ثانیه دماغ تان را از ریخت بیندازد . 2- یک فیلم جاسوسی وقتی قهرمانش با شیاطین دست و ینجه نرم می کند جذاب تراز آن است که دشمن قهرمان فیلم یک آدم معمولی با سلاح لیزری باشد .3- مت دیمن یک ستاره است و در نقش یک قهرمان اکشن آن چنان متقاعد کننده است که با یک بلیط یک سره جمیزباند را راهی موزه می کند .سال گذشته دانیل کریگ و کازینو رویال[مارتین کمپبل 2006] سعی زیادی کردند تا جمیزباند را وارد مرحله تازه ای بکنند، اما سومین اولتیماتوم بورن آنها را دوباره زمین گیر کرد . پل گرین گراس که با برتری بورن انتظارها را بسیار بالا برده بود بهترین قسمت این مجموعه را ساخته است : 1 ساعت و56 دقیقه تریلرعالی که ما بین نیوریوریک، لندن و طنجه می گذرد و مت دیمن عاقبت دراین تنگنا هویت اصلی خودش را کشف می کند. این شما و این هم دیداری با محبوب ترین جاسوس کم سابقه عالم …
تمام فیلم های اکشن امروز وام دار جیمزبورن هستند که اغلب از او به عنوان قهرمان نمادین قرن بیست ویکم یاد می شود. درمورد این موضوع چه فکر می کنید؟
هرقسمت از مجموعه با دیگر قسمت ها متفاوت است و بازتابی از جهانی است که در آن ساخته شده است . وقتی شروع به بازی در اولین قسمت این مجموعه کردم کلینتون هنوز رئیس جمهور بود. درمدت زمانی که سر فیلم کار می کردم جمهوری خواهان در انتخابات به پیروزی رسیدند … جان کلام فیلم؛ صحبت از گروهی است که به صورت غیرقانونی قتل هائی را حتی از میان اعضای سیا طراحی و اجرا می کند . بعداز 11 سپتامبر این قتل ها در آمریکا رسمیت یافتند. سیا می تواند هرکسی را بدون آنکه هیچ مجازاتی را تحمل کند به قتل برساند .اگربخواهیم قسمت اول را امروز بسازیم بی معنا خواهد بود. دراین مدت جمیزبورن تبدیل به نمادی از شخصیت آمریکائی شده است. درقسمت سوم او را می بینیم که اسلحه اش را به طرف شخصیت منفی گرفته و می گوید : شما مرا به بهانه های واهی در گیر جنگی کردید که به من ارتباطی ندارد. این یک ارجاع مستقیم به مسائل روز است، اگر سه سال پیش بود ما نمی توانستیم از این جمله را در فیلم استفاده کنیم.
ماجراهای جمیزبورن بیشتر به نظر بازتابی از جنگ عراق می آید تا یازده سپتامبر. آنها آشکارا محصول کشوری هستند که دیگر به دولت خود اعتماد ندارد…
دقیقاً. درسومین قسمت می بینیم که مسئولین به قهرمان دستورکشتن مردی را می دهند. او از آنها می پرسد که این مرد چه جنایتی مرتکب شده است، ولی هیچ کس به او جواب نمی دهد . برقراری ارتباط بین حوادث فیلم و واقعیت چندان پیچیده نیست. قانون اساسی آمریکا در حال برباد رفتن است. در قانون از چندین حق بنیادین نام برده شده است: پیش فرض بیگناهی افراد، حق رودروشدن مستقیم با متهم کننده در دادگاه که امروز بی وقفه زیرپا گذاشته می شود. هرگز این جمله داگ لیمان را به هنگام فیلمبرداری هویت بورن فراموش نمی کنم: من یک رمان جمهوری خواه را به دست گرفتم تا یک برگردان دموکرات از آن بسازم[می خندد].کتاب رابرت لادلوم به زندگی مردی می پردازد که حافظه اش را ازدست داده و می فهمد که توانائی کشتن دیگران را دارد. او می ترسد که پیش از دست دادن حافظه اش کسی را کشته باشد . در پایان خیالش راحت می شود چون کشف می کند که به خاطر دولت دست به قتل می زده است . در برگردان ما این مطلب واقعا موجب آسودگی خاطرش نمی شود!
از بازی در فیلمی از پل گرین گراس چه احساسی دارید ؟احساس آن را داشتید که درحال ساحت یک فیلم مستند هستند که به شما این حق را می دهد که همراه آینده زندگی تان را خفه کنید؟
[می خندد] بله . تا حدی همین طور بود . همان اولین روز فیلمبرداری متوجه شدم پل چه جور کارگردانی است . ما در مسکو بودیم و در پایان روز؛ قبل از دست دادن نورخورشید باید حتماً صحنه ای را ظبط می کردیم . در آن صحنه مثلاً لحظه ای قبل گلوله ای به شانه ام خورده بود ومن باید درتونل لحظه ای توقف می کردم تا به دست خون آلودم نگاه کنم . همه عصبی بودند چون داشت شب می شد . از فیلمبردار درباره کادر پرسیدم تا وقتی به دستم نگاه می کنم، خارج از کادر نباشد. پل صدای مرا شنید و درحالی که به سمت ما می آمد برسر فیلمبردار فریاد کشید: نه، نه، نه… دستش هرجا که باشد وظیفه توست که به دنبالش بروی. این برای بازیگر عالی است. دریک آن فهمیدم که لازم نیست دغدغه دوربین را داشته باشم. فیلمبردار باید هر آنچه که انجام می دادم ظبط می کرد. این قضیه یک آزادی غیر قابل تصور را فراهم می سازد. اکثر بازیگرها عادت بد پیدا می کنند و آن بازی کردن برای دوربین است درحالی که اصل مطلب را فراموش می کنند: تمرکز کردن برروی شخصیت خودشان و طبیعی جلوه کردن تا بیشترین حد ممکن .
معمولاً وقتی سر صحنه یک فیلم بزرگ آمریکائی بروید متوجه می شوید که بازیگر باید علائم رسم شده روی زمین و فواصل اندازه گیری شده با دقت میلیمتری را رعایت کند.
چیزی که من می دانم … پل با مستند شروع کرده است. او در یک برنامه تلویزیونی به نام World in Action کارکرده است که به او یک دوربین می دادند و می گفتند : خب تو می روی السالوادور، نیکاراگوئه، بیروت … او از تیرباران و بمباران های بسیاری فیلم گرفته است. سبک کاری او در مدت زمان پوشش تصویری به وقایع این کشورهای بحران زده آبدیده شده است . دوربین او درارتباط با وقایع عمل می کند، نه برعکس . ما هرگز نمی دانیم کی یک بمب منفجر خواهد شد. وقتی او فیلم می گیرد دوربین هرگز نسبت به آنچه که پیش خواهد آمد، پیشدستی نمی کند . این چیزی است که سینمای او را جذاب می سازد. می دانید که اتفاقی خواهد افتاد، ولی نمی دانید چه زمانی! تور ایمنی هم در کار نیست. [اشاره به توری که زیرمحله نمایش آکروبات ها درسیرک از بابت ایمنی نصب می شود]
قبل از فیملبرداری هویت بورن شما یک تبدیل شده بودید به ویترین برادران واین استاین و دوشکست پیاپی داشتید: همه آن اسب های زیبا[بیلی باب تورنتن] و افسانه بگروانس[رابرت رد فورد]. فکر می کردید این فیلم چنین تاثیری در کارنامه تان بگذارد؟
هرگز . وقتی همه آن اسب های زیبا و افسانه بگروانس شکست خوردند. اعتباری که با ویل هانتینگ به دست آورده بودم ته کشید .دیگر هیچ پیشنهادی به من نمی شد. ازهمه بدتر هویت بورن به مشکل خورده بود و ما باید یک سری از صحنه ها را دوباره می گرفتیم ونمایش فیلم یک سال به عقب افتاد. وقتی به من گفتند که فیلم در طول اولین آخر هفته نمایش اش تقریبا 30 میلون دلارفروش کرده است محتیرشدم. دوشنبه همان هفته بیست تا پیشنهاد کار به من شد. صادقانه باید بگویم که موفقیت این فیلم بیش از حد انتظاز من بود. آن موفقیت امروز این امکان را می دهد که یک فیلم تنها بر روی اسم من شکل بگیرد. به من اجازه داد که درسیریانا و شبان نیکو بازی کنم .فیلم های خوب و مهمی که برای تسخیر کردن گیشه ها برنامه ریزی نشده اند.
اگر شما چنین آزادی را در هالیوود امروز دارید، بیشتر از هر چیز به این علت است که تهیه کننده ها می دانند که اکر با شما مخالفت کنند می توانید یکی دو تا دنده شان را بشکنید…
می شود گفت که همکارانم کمتر از قبل سربه سرم می گذارند.
نکته ای که هر بار درمصاحبه هایتان تکرارمی شود: شما اظهارمی کنید که برای خلاصی از دست رسانه ها خودتان را همیشه در نقش خسته کننده ترین افراد جا می زنید. قصدتان محفوظ ماندن از چه چیز است؟
وقتی در یک مصاحبه شرکت می کنم هرگز این را ازنظر دورنمی کنم که این گفتگو بعداً توسط هزاران نفر خوانده می شود. در گذشته کمی زیادی از زندگی شخصی خودم تعریف کردم و بعدها از چاپ شدن شان افسوس خوردم .واقعا می ارزد که زندگی خصوصی تان را به خاطر تبلیغ مطمئن تر برای یک فیلم به خطر بیندازید؟ من فکر نمی کنم . همین که شروع می کنید به باز کردن دری به سوی خلوت تان، مطبوعات عامه پسند همه چیز را می بلعد و دیگر ول کن تان نیستند. این چیزی است که برای بن [افلک] پیش آمد و درسی برای من شد . او هرروز در روزنامه ها بود . دوشنبه: بن قهوه می نوشد و سه شنبه: او یک کتاب می خرد ، چهارشنبه آه او هم مثل خودمان است. او هم به مراکز خرید می رود! آیا واقغا حاضرید با این احوال جمعه شب 10 دلار برای خرید بلیط و دیدن فیلم او بدهید؟ اگر این اتفاق بیفتد، مایه تعجبم خواهد شد. مخصوصاً وقتی که سه تا جمله هم کنار عکس او روی جلد مجله ها درحال خاراندن باسنش چاپ کنند….
به نظر شما وقتی یک بازیگر تبدیل به یک شخصیت آشنا و دم دست می شود. درخطر خواهد بود؟
قویاً به این مطلب اعتقاد دارم. کسی مانند ادوارد نورتون را بسیار تحسین می کنم که خودش را در پشت شخصیت هائی که بازی می کنند کاملاً محو می سازد. اگر زندگی خصوصی او را می دانستم پذیرفتن او در چنین نقش های متفاوتی برایم مشکل می شد . رابرت دونیرو جمله خیلی درستی به من گفت: وقتی که یک هنرمند تابلوئی می کشد . سه هفته تمام دوردنیا راه نمی افتد تا تابلویش را مقابل رسانه های جمعی توضیح بدهد. تابلویش را به دیوار می آویزد و خودش ناپدید می شود.
اسکورسیزی، گیلیام، دونیرو … با بزرگترین نقاشان متاخر کارکرده اید.
خیلی خوش شانس هستم. این یک حقیقت است.
اکثر بازیگران برای یافتن نقش های خوب مجبورند که به سینمای مستقل رو بیاورند . درحالی که شما در هالیوود این نقش ها را به چنگ می آورید . چگونه این کار را می کنید؟
باید کمربندها را سفت کرد . سیریانا را درنظر بگیریم که علیرغم ظاهرش یک فیلم استودیوئی است. وقتی جرج کلونی و استیون سادر برگ - تهیه کننده های فیلم- سناریو را به من دادند تابخوانم، از آن بسیار خوشم آمد . تنها راه شروع چنین پروژه ای که بودجه اش با تمام این احوال 60-70 میلیون دلارمی شد، کاهش دستمزد ها بود . جرج دستمزد خودش و من را کاهش داد و ما عملا پولی دریافت نکردیم و در عوض قرار شد در صدی از سود فیلم به ما تعلق بگیرد. دست آخر به ما گفتند که سیریانا تنها خرج خودش را درآورده است و هیچ سودی برنگردانده است. این تنها راه ساخته شدن این فیلم بود…خانه ام درکنار دریاچه می تواند باز کمی انتظار بکشد …. [می خندد] درضمن یک جور قرار ناگفته با استودیو وارنر بود که سرمایه گذاری فیلم را تقبل کرده بود. ما به آنها یک یازده یا سیزده اوشن می دهیم و وقتی یک پروژه داریم که کمتر عامه پسند است به آنها می گوئیم: حالا نوبت شماست .
شما با تمایل در پروژه اوشن ها شرکت می کنید و یا اینکه تنها عبارت است از یک معاوضه برای فراهم کردن امکان ساخت فیلم های دیگر؟
اوشن ها شخصا برای من یک مدرسه سینمائی هستند. با نگاه کردن به سادربرگ در حال کارکردن، از او کارگردانی یاد می گیرم. در مقام بازیگر حداقل چالش را می طلبد . سرصحنه اوشن ها بیش از هرچیز محلی است برای تفریح وخستگی درکردن.
منقدین به شدت به سومین قسمت حمله کردند.
کلاً در آمریکا استقبال خوبی از آن شد.
مطبوعات فرانسه آن را تخریب کردند.
واقعاً ؟ مطبوعات آمریکا سر قسمت دوم دق دلشان را خالی کردند. نظر فرانسوی ها در مورد آن چه بود ؟
از آن زیاد بدشان نیامد.
درحالی که در آمریکا روترش می کردند ومی گفتند : آه این هم یک فیلم که فرانسوی ها دوست خواهند داشت![می خندد]
ده سال از اسکار مشترکی که با بن افلک برای فیلمنامه ویل نتینگ دریافت کرده اید گذشته است. تصور می کنید که یک روز باز برای نوشتن یک فیلمنامه با هم همکاری کنید؟
ین چندی قبل یک فیلم را کارگردانی کرده است … که شانس دیدنش را داشتم و از آن خیلی خوشم آمد . شغل جدیدش جان دوباره ای به رابطه مان بخشیده است. از این پس می توانیم فیلمنامه یک فیلم را با هم بنویسیم و او آن را بسازد و من در آن بازی کنم و یا برعکس . فرصت های زیادی وجود دارد و این موضوع هیجان برانگیزاست .
این موضوع شما را تشویق به رفتن از جلوی دوربین به پشت آن می کند؟
البته . اما ترجیح می دهم کمی صبر کنم . کارگردانی یک فیلم و آماده سازی آن برای مونتاژ می تواند دو سال از زندگی تان را به خود اختصاص دهد. شاید از خوش شانسی ام است که به عنوان بازیگر از امکان کارگردان شدن استفاده نمی کنم و خودم را بر روی بازیگری متمرکز کرده ام .
پروژه های آتی تان کدام هستند ؟
نمی دانم در جریان هستید یا خیر، در هالیوود اعتصابی برای اول ژوئیه 2008 برنامه ریزی شده است و این موضوع روی همه پروژه ها اثر گذاشته است . 15 آوریل من باید فیلمی به نام خبرچین را شروع کنم که حتماً قبل ار اعتصاب به پایان برسد. دراین میان امیدوارم در فیلم آینده پل گرین گراس هم بازی کنم. ع اقتباسی از راجیو چاندراسکاران به اسم زندگی سلطنتی در شهر ایمرالد که درفضای عراق بعد از صدام حسین و زیر تسلط دولت آمریکا می گذرد. اگر پل بتواند کار را قبل از 14 آوریل تمام کند خیلی خوب می شود.
صحبت هایی هم درباره فیلم دارن آرنوفسکی به اسم جنگجو در کنارمارک والبرگ هم به گوش می رسد.
هنوز فیلمنامه را دریافت نکرده ام. اما با مارک و دارن صحبت کرده ام. هرسه می خواهیم این کار را با هم انجام بدهیم . داستان دوبرادر است که در اطراف بوستون بزرگ شده اند، جائی که خود من و مارک بچگی مان را در آنجا گذرانده ایم . این چیزی که تاثیری شخصی برما می گذارد . دارن تنها یک ایده نسبت به سبکی که به فیلم می خواهد بدهد در سردارد: چیزی مثل کارهای برادران داردن… جالب است، نه؟