“بار خدایا، تو گواه باش، من که عمری درد دین داشتهام و درس دین داده ام، از بیداد این نظام استبداد آئین برائت می جویم و اگر روزی به سهو و خطا اعانتی به ظالمان کردهام از تو پوزش و آمرزش می طلبم.” جمله مذکور فرازی از نامه نامی و تاریخی فیلسوف فرهیخته سده اخیر ایران دکتر عبدالکریم سروش میباشد که در ماه جاری به رهبری نظام دینی فقهی، آقای خامنهای ارسال شد. نامه ای که بسان سایر مکتوبات آن حکیم مملو از حکمتهای حکیمانه بوده و همواره در دو دهه اخیر تاثیرات ژرف و شگرف بر اکثر روند تحولات ایران بر جای گذارد و نکته در خور توجه این که زودهنگام تر از سایر هم عصران و هم نسلانش به واگویی و واکاوی امهات امور و راز زدایی نقاط تاریک گذرگاههای تنگ توسعه گرایی ایران امروز همت متعالی نهاد. چه، که، به همان تناسب که بخش عظیمی از بسترسازی ها در ابعاد فلسفی و اندیشهای در حماسه حیرت آور جنبش دوم خرداد و رویداد آغازین خیزش ایرانیان برای تغییر، بعد از انقلاب، مرهون تلاشهای روشنگرانه دکتر سروش بوده، تثبیت و پیروزی پایانی و نهادینه شدن رژیم ایدئولوژیک فقها در سال ۵۷، نیز مرهون نظریه آذینی و تئوری سازی خرد گرایانی چون سروشها بوده است. تا جائی که بنابر پایبندی ایشان به آموزه تکامل در سیر زمان و ضرورت قبض و بسط معرفت، در راستای رشد و تعالی، با شهامت و شجاعتی ارزشمند از کرده پیشینی خویش در مدد به ظالمان حاکم در ایران پوزش و آمرزش طلبید. نوآوری کلامی که خصلت خاصه خودشان بوده و هست. زمانیکه به قبض و بسط تئوریک شریعت کوشیدند تا اخلاق خدایان را در سفره آشتی بخش دین و دموکراسی هم آغوش نماید و در قماری عاشقانه اندکی از فربهی ایدئولوژیک بکاهد، تا روزی که در جسارتی کم انتظار به فرصت سوزی های آن خواجه خنده رو نهیب افکند و تا هنگامه ای که که در پیوستش به کمپ کروبی، آن شیخ را بسان آب دانست که نه رنگ داشته و نه بو، پس نتیجه آن که؛ نظام را ظرفیت تمایل به تعامل با ایشان بیشتر است، همه و همه حکایت گر درایت دور اندیشانه اش بوده است و در این راه، صد البته راقم این سطور با تاسی از آن استاد، با پایبندی به پلورالیسم معرفتی، به ارزیابی میپردازد.
در مرداد مرگ آگین سال ۸۵ چند صباحی از کودتای اول حکومت موسوم به مهرورز نگذشته بود که پس از ۱۲۰ روز تحمل حبس انفرادی، شاهین بخت بر دوش اقبال نشست و همین طور که مشغول خواندن چند باره کتاب فربه تر از ایدئولوژی دکتر سروش بودم، به ناگاه و در نهایت ناباوری، زندانبان کوتاه قد و میانسال و مو جوگندمی که در تمام طول آن مدت بارها و به نوبت غذایم را آورده بود و از پشت درب به گونه ای تحویل می داد که تا شناخته نشود و یا نبینمش، با کمی گشاده رویی درب را باز کرد و گفت: لوازمت را جمع کن! گفتم آزادم؟ پاسخ داد از این جا آره. پس از تحویل برخی از لوازم شخصی که در روز بازداشت جبرا به آن جا برده بودم، راهی قرنطینه شدم و فردایش اندرزگاه ۳۵۰ میزبانیم را پذیرا شد. ناصر زرافشان نخستین چهره از تبار مبارزین رژیم پیشین بود که باز شناختمش و اکبر محمدی از معترضین جوان و آزاده ای که با تفاوتهای اساسی با پیشینیان پشیمان، در بستر زمانی امروز (پس از انقلاب) رشد کرده بود و هنگام انقلاب خردسالی بود که همینک برای آزادی جانش را گذاشت، رفیق نیمه راه بود و پس ازیک هفته برای همیشه آزاد شد. پس از گشتی در کریدور و اتاق ها، پشیمان پیشینی دیگری دیدم که البته به خاطر شهامت و شجاعت همواره ارادتم به محضرش محفوظ بوده و هست. حشمت الله طبرزدی، همان منتقدی که پیام دانشجویش، شاکله مشی برخوردهای پالایشی علیه فسادهای مالی در سالهای آتی بود. آغازین مبارزی که علیه رئیس نظام در سایه وقت - هاشمی- نقد علنی اعلان نمود و صد البته در این راه، با یک خطای تاریخی، برای نخستین بار، در همان نشریه خامنه ای را امام نامیده بود، که شاید تاکتیکی بود تا از گزند احتمالی گرگها ایمن بماند.
هر چند در آن مقطع که ایشان از بالای بام خامنهای ریگ میانباشت و بر حیاط هاشمی میافکند، کمتر کسی تصور می کرد، روزی فرارسد که آن بام به دام بدل شود و آن حیاط این بار ناامن تر از هر بار. طبرزدی، حشمت هاشمی را شکست، و اما هنوز باورمند به اصل نظام و معتقد به حقانیت انقلاب ۵۷ به رهبری خمینی می نمود. در میانههای این راه از کوی پیشینیان و پشیمانان اکبری آمد با صندوقی سرشار از سر و گنجی راز آلود که این بار دیوار شکسته حشمت را بر هاشمی آوار نمود. که صد البته از منظر راقم این سطور این همه نیز در راستای تمرین میمون و مبارک دموکراسی در دهه طی شده بود و هست. و اما تا اعلام آن پوزش رسمی سخن را دنبال میکنیم. در ادامه پس از مدتی همنشینی در بندهای مختلف طبقه زیرین اندرزگاه، با پیرمردی سالخورده و کهنسالی برخوردم که پیشانیش از نمازهای شبانه روزی فرو رفته بود و پاهایش متورم و کبود بود از شستن های شبانه. از مبارزین و زندانیان رژیم پیشین بود و نهمین سال حبس خود را در زندانهای رژیم فقهی فعلی می گذراند. اما این پشیمان پیشینی، بر خلاف آن یکیها، قائل به مشروعیت اصل انقلاب ۵۷ بدون حقانیت خمینی بود. گویا مهرش به مریم بود و مسعود را می ستود.
و اما در میانه حبس، شبی از شب های زمستانی که ایامی سخت و لیالی صعب می نمود و پس از نمایش نماهنگی آمیخته به فن فوتوشاپ و تکنیک تریدیمکس انقلابشان را منفجر شدن نور نامیدند، و به روال معمول و رسم مرسوم آن ایام غوغایی، رسانه رسوای رژیم فقهی برای دعوت مردم به خیابان ها - که این روزها وارونه بود و از آن بیمناک - متوسل به هر ابزاری می شد. چه، که دکان فقاهت کالای بلاغت و حقیقت تمام کرده بود و بازار بی زری شاه کشان اسباب بیزاری شهروندان را پدید آورده بود و خرده خریدارانش هم از پشیمانان شدند و در آستانه سی سالگیشان تدبیر دگر میطلبید. در این راستا، از چهرههای مغضوب آغازین رژیم انقلابی که نسبتا محبوبین امروزین مردم بودند و حتا زمانی نه چندان دور در همان شبکه هویت ساز و ماهیت کش به کشتن شان می کوشیدند، از جمله پس از بازی با برگ بازرگان، این بار دادگاه دفاعیات خسرو گلسرخی را که به اتهام آدم ربایی و تروریسم محاکمه می شد نمایش کامل دادند و آن هم نه یک بار بل بنا بر اعلام خودشان حسب خواست مردم به بازپخش اش هم اقدام کردند. و همه حیرت زده از این که شاه ظالم و ستمکار و ناقض حقوق بشر و بیدادگاههای ستمشاهی که می گفتند و صدها صفت هولناک و مهیب دیگر که این سی سال شنیده بودیم، این گونه دادگاه علنی برگزار می نمود تا شخصی که اصلا قابل مقایسه با اصلاح طلبان در بند امروز نبود و نیست و در اساس به اتهام جنایی دستگیر شده بود آن گونه از خود دفاع نموده و آن مبارز کهنه کمونیست، همسان همه هم مسلکان توده فریب اش، در چرخشی حیرت آور از ماتریالیسم و الحاد، با شعار شیعه گری و فقهی، حسین ابن علی را سرور آزادگان دانست و از مولای متقیانش حضرت علی تاسی جست و در چشم بر هم زدنی مارکس را فروخت. با این تفاوت که هم نسلانش امروز زیر شکنجه و انفرادی هابرماس و مارکس و جرج سروس را. اسفا به حال ملت ایران، که، چه زیانبارانه تاوان بازی آن روزهای سیاه را که بر نسل ما تحمیل کردند را می پردازند. نگارنده این سطور که از آخرین سال رژیم پیشین، تنها توزیع شیر رایگان سه گوش پاکتی تیتاپ و موز را به خاطر دارد که بیرون درب مدرسه کسانی از مخالفین رژیم می گفتند شاه این ها را سمی کرده نخورید که مسموم می شوید، در شگفت آمد که آن براندازان بی اندام کم اندیش را چه پیش آمد که آن گونه شوریدند و شوراندند تا جائی که عده ای از اوباشان آن روز که شراب نوشان هر شب و روز بودند، شیشههای شراب می شکستند و غافل از این که فردایشان را شرابی نیست و حسرتا و دریغا که همان اوباشان که با رهنمودها و نطقها و تحریکات تئوریسینهای انقلاب به خیابانها می ریختند سرکوبگران سازمان یافتهشان شدند و آن بازی هولناک تاریخ ایران تاکنون ادامه یافته است
حال عصاره عصیان این نوشتار: راقم این مقال که در خانوادهای انقلابی و انقلاب دوست پرورش یافته است و از عنفوان جوانی نارسایی ها و نارضایی های شهروندان دردمند و دغدغه دارش می ساخت، قبل از اینکه به ناکارآمدی ذاتی حکومت دینی بیندیشد و یا ناتوانی پادشاه کشور را در مهار بحران به نقد بکشاند و بر خوی مخملینش خرده گیرد که چرا چنین صلاح ملک و ملت را وانهاد، و یا حتا بر دخالت های آشکار قدرتهای غربی و نقشه راهشان در گوادالوپ گلایهای نمایم، به روشنفکرانی می اندیشم که بر چه مبنای محاسباتی چنین تاریخ تراژیکی را برای کشورشان رقم زدند و عنان ملک به قومی مغول وار و غارتگر و قشری اغواگر و یغمائی بسپارند.
در این میان تلخ تر آنکه، بعضی از این پشیمانان و مبارزین دیروزی که با اعتراضات جدیدشان در زمره مبارزان امروزین هم جای دارند و در تحمیل هولناکترین حاکمیت جهان بر ایرانیان نقش نخست داشتند، نه تنها به آن عذر خواهی زمین مانده تاریخ وقعی نمی نهند بلکه کماکان آن فقیه تقیّه گر و تزویرآموز را مشروع می شمارند و صداقت و شهامت عبور از تابوی بی بنیان تلاششان در بر پایی حاکمیت اوباشان در سال ۵۷ را ندارند.
حال فضایی و فرصتی فراخ آمد تا پیشینیان پشیمان شده امروز که به نحوی از انحا در بروز و ظهور وضعیت وخیمه حال و تثبیت و تشکیل این آدمی خواران بی همتای تاریخ نقشی داشته اند، عذر خواهی زمین مانده تاریخیشان را انجام دهند تا نهاد نا آرام این جانیان در حال جان کندن توان ویران سازی احتمالی به هنگام رفتن ابدی و افول ازلیشان علیه آشیانه و کاشانههای ایرانیان را نداشته باشند و حتا حس این که حقانی و مشروع بودند هم در باطنشان باطل شود. حال که بخشی بزرگی از انقلابیون قبلی، صراحتا و علنا از عدم نقض حقوق بشر و همچنن مدیریت متمدنانه تر رژیم پیشین، هر روز، پردهای تازه، کنار می زنند که برای نمونه به بازشماری و یاد آوری نکات نیکوی رژیم پیشین در قبال معاندین و منتقدینش از سوی خواهر شهیدان باکری، اشاره می شود که یکایک خانواده محترمشان، علیرغم دشمنی آشکار با ساختار حاکم، پست و سمت میگرفتند، تحصیلات تکمیلیشان را بی هیچ مشکلی می پیمودند، یا در برگزاری مراسم مذهبی آن مرحوم اعدام شده هیچ مشکلی نداشتند، و در پایان نظر به اعتذار زرین و پوزش پر پیام استاد مسلم دین و آئین و فیلسوف سرآمد عصر حاضر دکتر سروش که با انتشار شهامت آمیز نامه نامی و مانای خویش و با تلخندی تراژیک و تاریخی زوال استبداد دینی را تبریک گفت و از هر گونه نقش و کمکش پوزش و آمرزش طلبید و دریچه تازه در فضای تاریخی کشور بازگشود، جای آن ست که تا تمامی روشنفکران و بانیان و سبب سازانی که در بر پایی بساط یکی از ظالمانهترین حکومت مذهبی نقش داشتهاند، از محضر ملت و تاریخ ایران و به ویژه نسل حدودا سی میلیونی سی سال اخیر، عذرخواهی عظیم زمین مانده تاریخ را که بر دوش وجدانشان هر روز سنگین تر می شود، بر زمین نهند