چند هفته پیش نوشته بودم که بسیاری می گویند اصلاحات و میانه رویی، که این سال ها به آن افزوده شده، روی دیگر استبداد حاکم بر ایران است. شاید دوستان اصلاح طلب من دلگیر شوند اما مساله فراتر از سهم و خواست تک تک آدم هاست. استبداد حاکم همیشه با هوشیاری گروهی را از صحنه بیرون می کند و گروهی را نگه می دارد. البته بگذریم از گروه هایی که هیچ وقت حضور ندارند مثل برخی ادیان و مذاهب و زنان و نیروهای سیاسی مذهبی و غیر مذهبی مستقل. حاکمیت از طریق این بیرون راندن و به درون خواندن جناح ها و افراد تازه، خود را با تغییرات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی روز هماهنگ می سازد و نیاز به چهره های تازه را برطرف می کند و همزمان کسانی را که به نوعی مورد نفرت مردم هستند از پیش چشم بر می دارد. این گردش طبیعی قدرت و لایه های اجتماعی مردم در یک سیستم سیاسی بسته است. این هم به هر حال نوعی از شکل دادن جناح بندی های لازم برای شکل گیری رقابت در سیستم انتخاباتی است؛ تحولی که برای گذار به یک سیستم عقلانی و عمل گرایانه و نه آرمان گرایانه انتخاباتی ضروری می نماید.
تا این حد مشارکت اصلاح طلبان و میانه رو هایی که در محیط جمهوری اسلامی به سر می برند هم قابل درک است و هم به نوعی اجتناب ناپذیر. برای همین هم به طور مثال آنان که از کمند زندگی در محیط جمهوری اسلامی رسته اند یا در انزوا از کنش سیاسی پذیرفته شده در قوانین ایران به سر می برند، هنوز به رای و حق انتخاب به عنوان حقی مشروعیت بخش نگاه می کنند و مردمی هم که در ایران زندگی می کنند به عنوان یک ابزار عملی آن را می بینند که در نتیجه آن ممکن است چیزی از دست حکومت در برود و به دست مردم برسد، نه بیشتر. برای همین هم تا روزهای آخر می مانند که ببینند چطور بازی کنند و به که رای بدهند یا ندهند. اما از همین جاست که بسیاری از مردم که اول باید صد عذر و بهانه بیاورند برای رای دادن، چند روز بعدش می شوند عاشق سینه چاک یک کاندیدا و یا رییس جمهوری و هر روز فضایل تازه ای در او پیدا می کنند و و قتی احتمال برد افزایش یافت و یا طرف برنده شد همه می شوند یار غار و کاشف اسرار و شریک روز بخت او.
تا اینجا هم طبیعی است: وقتی کسی می خواهد به خود امید مشارکت بدهد یا فرصتی برای مشارکت پیدا می کند، باید خود را از لحاظ عاطفی و اخلاقی قانع کند تا بتواند با شرایط جدید هماهنگ شود و فردی را بپذیرد که باید از او تبعیت شود. بنابراین می توان فهمید که چرا بسیاری که تا دیروز می گفتند روحانی را قبول ندارند یا نمی شناسند یا او را چهره گرداننده برنامه های امنیتی می دانستند یا نظایر این، حالا به سرعت به هوادارانی مبدل شده اند که تاب شنیدن کوچک ترین انتقاد یا مطالبه ای از آقای روحانی را ندارند و دربست به او اعتماد می کنند. به هر حال این هم بخشی از فرهنگ حاکم بر سیاست در جوامع مبتنی بر سنن قومی و سیستم های سنتی خویشاوندی است.
اینک اما همین هواداران آقای روحانی در سطوح گوناگون در حال شکل دادن ترکیب بندی تازه ای در میان گروه های سیاسی ایران هستند. به نظر می آید این گروه ها با طیف های اصلاح طلبی که پیش از این در ایران در چنین شرایطی ایفای نقش می کردند متفاوت هستند. اگر بخواهیم رنگین کمانی از این نیروهای سیاسی به دست دهیم می توانیم از لایه های اجتماعی شروع کنیم که در فضای نسبتا تند سیاسی اصلاح طلبان وارد سیاست نمی شدند اما حالا در حال و هوای ملایم تر سیاست می توانند وارد این گود شوند. این گروه به نظر من بدنه توده ای هواداران آقای روحانی را شکل می دهند. همین جا توضیح دهم که من ”هواداران آقای روحانی” را به معنای هواداران آقای هاشمی رفسنجانی یا خاتمی نمی دانم، بلکه به نظر م نومانکلاتورای جدیدی در ایران در حال شکل گیری است که حاصل پیوند بخش هایی از جناح های بر سر کار آمده در دوران احمدی نژاد با جناح هایی از اصولگرایان سنتی و بخش های غیر سیاسی تر کارگزاران و اصلاح طلبان است. پس از گروه های تازه وارد به سیاست، بخش هایی از طبقه متوسط حضور دارند که از ناکارآمدی اصلاح طلبان ناخرسندند و به بازگشتشان به قدرت امیدی ندارند و به واقع بینی میانه روها بیشتر اعتماد می کنند. بخش های دیگری از این طیف هواداران نیروهای سیاسی و رسانه ای اصلاح طلبان و میانه رو ها هستند که به تقلیل سطح مطالبات سیاسی و فرهنگی به بهای حفظ کردن حداقل شرایط کار و سیاست رضایت داده اند. این گروه به تدریج به سازندگان نظریه های جدید عقلانیت و اعتدال سیاسی در چارچوب پذیرش رهبری آیت الله خامنه ای تبدیل خواهند شد و امیدهایی را برای تضمین ریاست جمهوری چهار سال بعد آقای روحانی جستجو می کنند.
ممکن است بخشی از هواداران آقای روحانی همان هواداران آقای هاشمی رفسنجانی یا خاتمی باشند اما این گروه ها بی گمان همان سهم و کارکرد دوران پیشین را نخواهندداشت. آن ها از مرتبه حضور در فرآیند تولید مفاهیم و اشکالِ گوناگونِ کنش سیاسی و فرهنگی به حمایت از توافق های گروه های بالا دستی تغییر موضع داده اند. به تعبیر دیگر اصلاحات و نوسازی و میانه روی در ایران به تدریج خاستگاه خود را از طبقه متوسط به سوی طبقه رانتی جدیدی تغییر داده است که توانسته خود را با تغییر و تحولات پس از آمدن احمدی نژاد و سرکوب جنبش سبز هماهنگ کنند. این گروه ها به نظر من حتی به تدریج به هاشمی رفسنجانی و خاتمی هم به عنوان مزاحم های سیاسی نگاه خواهند کرد که بی دلیل اسباب تنش سیاسی می شوند. نخستین کارکرد این گروه ها تقلیل سطح مطالبات دموکراتیک به نام حفاظت از میانه روی و اعتدال است.
انتظار می رود به تدریج نیروهای سیاسی و فعالان فرهنگی و مدنی که زمینه های مشارکت مردم را در انتخابات فراهم کردند در تصمیم گیری ها، جای خود را به گروه دیگری از میان جناح های امنیتی معتدل در دستگاه امنیتی بدهند که از قدرت چانه زنی با نهادهای امنیتی و نهادهای زیر نظر رهبر برخوردارند. این گروه، واسطه گفت و گوی آقای روحانی با رهبر جمهوری اسلامی خواهند شد و بیشترین سهم را در شکل دهی کابینه جدید خواهند داشت.
هواداران آقای روحانی به اقتضای موقعیت تازه اندک اندک از بحث در باره مطالبات و پیامد های ناشی از تداوم سیاست های ناقض حقوق بشر به بحث در باره سازوکار شکل دادن دولت جدید مشغول می شوند و فاصله اجتماعی بیشتری از گروه هایی می گیرند که هنوز به دلیل محدودیت های ساختاری قانون اساسی و ادامه روندهای مغایر با حقوق بشر از صحنه مشارکت سیاسی کنار مانده اند و خواهان مطرح شدن این موضوعات در سیاست ایران هستند.
جدا شدن تدریجی هواداران آقای روحانی از مطالبات اجتماعی در دو بستر شکل می گیرد. یکی اینکه این باور را ترویج می کند که بدون توجه به خواسته هایی مانند آزادی بیان و آزادی رسانه ای یا باز شدن فضای سیاسی یا مثلا آزاد شدن رهبران سیاسی زندانی، می توان به خواسته تغییر سیاست در مذاکرات هسته ای و برداشتن تحریم ها و بهتر شدن روابط با غرب و بهتر شدن تدریجی وضع معیشت مردم امیدوار بود و دوم اینکه سیاست سانسور مخالفان مستقل در رسانه و فضای بسته رسانه ای و تداوم منع تجمع های مدنی، همچنان حفظ شود.
این ها همه نگرانی هایی است که نیروهای تحول خواه و دموکراسی جوی ایران را، صرف نظر از اینکه به آقای روحانی رای داده باشند یا نه، در بر گرفته است. همچنین هشداری ست به بخش هایی از هواداران آقای روحانی که فکر می کنند بدون وجود جریان اجتماعی فعال اجتماعی و سیاسی می توانند به گفت و گو با آقای خامنه ای و لایه های امنیتی حاکمیت امیدوار باشند. همان توهمی که سال ها آقای هاشمی رفسنجانی را در موقعیتی انفعالی قرار داد. ساده نگری است اگر فراموش کنیم که این بروز جنبش سبز بود که بار دیگر به هاشمی رفسنجانی و خاتمی فرصت های تازه ای برای ایفای نقش فعال داد.
در چنین وضعیتی، تبدیل شدن اصلاح طلبان و میانه رو ها به روی دیگر استبداد حاکم در ایران، به این معناست که این گروه به تدریج پاسخ های رسمی دولتی به مطالبات را به عنوان پاسخ های مورد انتظار مردم به آن ها قالب می کند و به توجیه گر ناکارآمدی و بی عدالتی های رایج تبدیل می شود و به نام میانه روی و اعتدال و مخالفت با تندروی و رادیکالیسم حق ابراز و آزادی بیان را از مردم می گیرد. این زمینه ساز بازگشت نوعی پوپولیسم ـ این بار میانه روـ در ایران است. بنا بر این هواداران آقای روحانی در میان یک دو راهی قرار دارند: راهی که به یک پوپولیسم میانه رو آخوند محور ختم می شود و نسلی از روحانیون و چهره های زمان انقلاب و روزگار آیت الله خمینی را دوباره به صحنه سیاست ایران باز می گرداند تا برای هشت سال بتوانند فشار های بین المللی برمردم ایران و همزمان رژیم جمهوری اسلامی را کاهش دهند. یا راهی که به شکل گیری دموکراسی همراه با افزایش آزادی بیان و آزادی رسانه ای منجر می شود که به عنوان رکن اصلی دموکراسی اعتدالی ایفای سهم می کند و همزمان با کاستن از تحریم ها، امید های داخلی به مشارکت واقعی مردم را افزایش می دهد.
امید بسیار گاه خطرناک است چون آدمی چشم بر تاریکی های ادامه مسیر می بندد.