کسری رحیمی
در کتاب حزقیال مثلی هست که میگوید؛ “نوشتن در نقاب، به نویسنده نگاهی میدهد کلگرا و بیپروا.” اگر این مثل از حزقیال هم نیامده باشد، توصیفی است بسیار دقیق از وضعیت نویسندگانی که ماییم و با آنکه بنا به جبر سیاسی ناگزیریم از نام مستعار استفاده کنیم، اما خود را مجبور کردهایم تا بتوانیم بر آنچه که مینویسیم، شهادت داده و از آن دفاع کنیم.
برای “روز” نوشتن و روزنامهنگار “آزاد” بودن موجبات این استتار ناگزیر را فراهم آورده و نویسندهای که در ایران زندگی میکند و مینویسد ناگزیر است تا از امضای حقیقی خود چشمپوشی کرده و تحت نامی مستعار بنویسد. گویا هرگاه پای استعاره به میان میآید، خطری نیز در کمین است؛ چنان که حافظ برای جستن از ترکش سانسور در عصر خود، به استعاره پناه برد و اسراری که میتوانست جانش را به خطر بیندازد، در استعارههایی جاودان پیچید. این مستعار نوشتن برای نویسندهای که باید در بطن اجتماع و محیط پیرامونش، تمرین نوشتن و ارتباط مستقیم با دیگران کند، کاری است بسیار دشوار و فرسایشی. او نمیتواند امید داشته باشد که آثارش با امضای حقیقی خودش به نقد و نگاه برسد و در این میانه او نمیداند که تکلیف “من” چه میشود. این منِ مستحییل شده در “من”ی جدید که همزمان حکم سپر محافظ را هم دارد، باید تا پایان نظام استبدادی به زندگیاش ادامه دهد و پس از آن آیا او میتواند همان منِ حقیقی و پیشین باشد؟ کسی میداند؟
گمان میکنم که نویسندگان روز که در ایران زندگی میکنند، همه دغدغههایی اینچنینی را تجربه کرده باشند؛ فکر کنید که هنرمندی مجبور باشد پای اثری که خودش خلق کرده، نام دیگری را بگذارد و این نامگذاری نه تنها بلندمدت باشد، بلکه آیندهای مبهم و نامعلوم هم داشته باشد. این نام برای خودش هویتی پیدا میکند، گسترده میشود و میتواند بر فکر و نگاه صاحبش نیز اثر بگذارد و به آنها شکلی تازه بدهد. او در این فرایند ناگزیر است از حذف کردن نقش فردی خودش تا از منظری کلنگر و همهجانبه به همهچیز نگاه کند.
نظام استبدادی که همچنان لباس قجری معهودش را به تن دارد، با اعمال فشار و سانسور بر اندیشهها دو را بر سر راه نویسندهی منتقد و متعهد باقی میگذارد؛
او یا باید با امضا و هویت حقیقیاش بنویسد و یا باید از نام خود بگذرد و برای حفظ جان و تداوم فعالیتاش، تحت نقابی از نامهایی غیر حقیقی به فعالیتاش ادامه دهد.
در مورد دوم، کاری که نویسنده میکند، ایثاری است بیمثال؛ او در این میان، خودش را به خاطر هدف و اندیشهاش به طور کلی نادیده میگیرد و بی آن که رد پایی از خودش به عنوان فردی که در اجتماع زندگی میکند و حقوقی دارد، در اثرش باقی بگذارد، یکسره با اثرش در میآمیزد. این یعنی به تمامی وقف شخصیت دادن به یک سوژه شدن و مصداقاش میتواند عکاسی باشد که صحنهای را ثبت میکند و اگر قیمت انتشار آن صحنه، حذف نام و امضایش باشد، آن را میپذیرد و به همین قدر که آن صحنه را همگان ببینند، قناعت میکند.
کسی چه میداند، شاید روزی آفتاب بدمد و همگان بدانند که نویسندگان چهره در نقاب کشیدهی «روز» در کجای این جغرافیای فرهنگی-کلامی ایستادهاند. به امید رسیدن آن روز.