فیلم های روز سینمای جهان مطابق معمول هر شماره، انتخاب و معرفی شده اند.
فیلم های روز سینمای جهان
هزارتوی پانEl Laberinto del Fauno/Pan’s Labyrinth
نویسنده و کارگردان: گیلرمو دل تورو. موسیقی: خاویر ناوارت. مدیر فیلمبرداری: گیلرمو ناوارو. تدوین: برنات ویلاپالانا. طراح صحنه: یوجینو کابالارو. بازیگران: آدریانا گیل[کارمن ویدال]، ایوانا باکرو[اوفلیا]، سرگی لوپز[سروان ویدال]، ماری بل وردیو[مرسدس]، داگ جونز[پان/مرد رنگ پریده]، الکس آنگلو[دکتر فری یه رو]، مانولو سولو[گارسس]، اسکار وئا[سرانو]. ۱۱۹ و ۱۱۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ مکزیک، اسپانیا، آمریکا. نامزد اسکار بهترین طراحی صحنه، فیلمبرداری، چهره پردازی، موسیقی، بهترین فیلم خارجی و فیلمنامه اصیل، نامزد بهترین طراحی صحنه از اتحادیه طراحان صحنه، نامزد جایزه بهترین جلوه های ویژه، فیلمبرداری، طراحی لباس، چهره پردازی، طراحی صحنه، فیلمنامه، صدا برداری و بهترین فیلم خارجی از مراسم بافتا، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری و بهترین فیلم خارجی از انجمن منتقدان فیلم بوستون، برنده جایزه طلای بهترین فیلمبرداری از Camerimage، نامزد نخل طلای بهترین کارگردانی از جشنواره کن، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری و بهترین فیلم خارجی از انجمن منتقدان فیلم فلوریدا، نامزد ۱۳ جایزه گویا، نامزد ۹ جایزه از انجمن نویسندگان سینمایی اسپانیا، نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی از مراسم گلدن گلاب، نامزد جایزه بهترین کارگردانی و فیلمنامه از انجمن منتقدان فیلم لندن، برنده جایزه بهترین طراحی صحنه از انجمن منتقدان فیلم لس آنجلس، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری از انجمن ملی منتقدان فیلم آمریکا، برنده جایزه بهترین فیلم خارجی و بهترین فیلمنامه از انجمن منتقدان فیلم آن لاین، برنده جایزه بهترین فیلم خارجی از انجمن منتقدان فیلم سن فرانسیسکو و…
سال ۱۹۴۴. جنگ داخلی اسپانیا با پیروزی ژنرال فرانکو به پایان رسیده، اما هنوز گروه هایی هستند که در مقابل فاشیست ها مقاومت می کند و نبرد در قسمت های شمالی کشور جریان دارد. همزمان اوفلیای ده ساله به همراه مادر آبستن اش کارمن عازم مناطق شمالی است تا به پدرخوانده اش سروان ویدال بپیوندد. سروان ویدال با مامور پاک کردن منطقه از وجود نیروهای مقاومت مردمی است و در این راه از ابراز هرگونه خشونت و ددمنشی ابا ندارد. او سخت شیفته قدرت است، از اوفلیا خوشش نمی آید و منتظر است همسرش پسری برای وی به دنیا بیاورد؛ حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. اوفلیا که دلبسته دنیای افسانه ها و قصه های پریان است با رسیدن به اقامتگاه تازه خود هزار تویی اسرار آمیز را در نزدیکی آن کشف می کند. یک شب با هدایت یک پری به داخل هزارتو پا گذاشته و با پان روبرو می شود. پان به او می گوید که اوفلیا فرزند پادشاه دنیای زیر زمین است و برای پیوستن به خانواده اش باید سه کار را قبل از کامل شدن قرص ماه انجام دهد. اوفلیا می پذیرد، اما هنگام اجرای دومین دستور العمل خطایی کوچک از وی سر می زند. پان او را ترک می کند. در دنیای واقعی نیز نبرد میان نیروهای مقاومت و افراد سروان ویدال به شدت جریان دارد. کارمن نیز به علت ضعف تحت نظر دکتر قرار گرفته و اتاق وی از دخترش جدا شده است. تنها همدم اوفلیا خدمتکار ارشد خانه به نام مرسدس است که پنهانی با پارتیزان ها ارتباط دارد. کارمن هنگام به دنیا آوردن فرزندش می میرد. سپس یک شب پان دوباره به سراغ اوفلیا آمده و به او می گوید که تصمیم گرفته تا فرصتی دیگر به او دهد. اوفلیا باید برادر تازه به دنیا آمده خود را برداشته و به هزار توی پان ببرد. اوفلیا به زحمت موفق می شود تا برادرش را ربوده و به مرکز هزارتو برساند، اما پان تقاضایی از او دارد که نشدنی است…
چرا باید دید؟
گیلرمو دل تورو از پدیده های سینمای اسپانیولی زبان امروز است که از اواسط دهه ۱۹۸۰ وارد سینما شده. دل تورو متولد ۱۹۶۴ مکزیک در ۱۹۹۳ با فیلم Chronos توانست انبوهی از جوایز جشنواره های معتبر را به چنگ آورده و شهرتی بین المللی برای خود رقم بزند. چهار سال بعد سر از هالیوود در آورد و با میمیک موفق شد نظر تماشاگر آمریکایی را نیز جلب کند. اما بازگشت به دنیای اسپانیولی زبان و ساخت قصه ای در دوران جنگ داخلی اسپانیا با نام ستون فقرات شیطان سبب شد تا او را جدا از یک ترسناک ساز با استعداد، صاحب قریحه و دیدی سیاسی نیز بشناسند. این فیلم که بازیگر اصلی خود ادواردو نوریه گا را نیز به شهرت رساند جوایز دیگری را نصیب دل تورو کرد. حاصل آنها بازگشت به هالیوود و ساخت پروژه های پر خرجی چون بلید ۲ و Hellboy بود که توانست سود مالی خوبی نصیب کمپانی ها کرده و دل تورو را نزد تماشاگر نوجوان و ساده پسند آمریکایی معتاد به قصه های مصور نیز صاحب شهرت و محبوبیتی معقول کند. اما آخرین فیلم او به سیاق ستون فقرات شیطان و Chronos اثر جدی تر، فکر شده تر و کامل ترین فیلم او تا این لحظه است که قدرت خود را بار دیگر از انتخاب وقایع اسپانیا در دوره پایان جنگ داخلی به عنوان پس زمینه قصه اش می گیرد. یقیناً هزار توی پان جدا از این که یک قصه پریان است و می تواند هر کسی را شاد کند، طبع آزمایی در زمینه شناخت اتوریته، فاشیسم و جنایت است که ساخته شدن آن در زمانه ما که هنوز این چنین معضلاتی از زندگی روزمره ما رخت بر نبسته، جای خوشحالی دارد. با هر منظوری که به تماشای هزار توی پان بروید، دست خالی بر نخواهید گشت. موسیقی جادویی آن، فیلمبرداری درخشان و فیلمنامه محکم و کارگردانی قدرتمندانه دل تورو آن را به اثری فراموش نشدنی بدل کرده است. تنها فرد آمریکایی پروژه داگ جونز بازیگر نقش پان است که برای بازی در قسمت های مربوط به خود متحمل گریمی ۵ ساعته می شد. کسی که یک کلمه هم اسپانیولی بلد نبود و دیالوگ های خود را فقط حفظ می کرد!!!
نمایش افتتاحیه هزار توی پان که با سرمایه ای معادل ۷ میلیون یورو به اضافه ۵ میلیون دلار ساخته شده، با تشویق ۲۲ دقیقه ای تماشاگران در جشنواره کن پایان یافت. اتفاقی که می تواند در مراسم اسکار امسال تکرار شده و بزرگ ترین موفقیت را برای دل تورو و سینمای مکزیک رقم بزند![کی حاضر است در این مورد شرط ببندد؟]
-پان در اساطیر یونانی به خدای محافظ چوپان ها و گله ها گفته می شود که پاها و شاخ هایی شبیه بز دارد.
ژانر: درام، فانتزی، تریلر.
الماس خونین Blood Diamond
کارگردان: ادوارد زوایک. فیلمنامه: چارلز لیویت بر اساس داستانی از خودش و سی. گبی میچل. موسیقی: جیمز نیوتن هاوارد. مدیر فیلمبرداری: ادواردو سرا. تدوین: استیون روزنبام. طراح صحنه: دان ویل. بازیگران: لئوناردو دی کاپریو[دنی آرچر]، دجیمون هانسو[سالومون وندی]، جنیفر کانلی[مدی باون]، ارنولد واسلو[سرهنگ کوتزی]، کاگیسو کویپرس[دایا وندی]، آنتونی کولمن[کوردل براون]. ۱۴۳ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا. نامزد اسکار بهترین تدوین، صدابرداری، تدوین صدا، بازیگر مرد نقش اصلی و مکمل، نامزد بهترین بازیگر مرد نقش مکمل از Black Reel Awards، نامزد جایزه بهترین بازیگر، بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل از انجمن منتقدان رسانه ها، نامزد گلدن گلاب برای بهترین بازیگر مرد، برنده جایزه سی یرا برای بهترین بازیگر مرد نقش مکمل از انجمن منتقدان فیلم لس آنجلس، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد نقش مکمل از انجمن منتقدان واشنگتن دی سی و…
داستان دو مرد جوان آفریقایی… اولی دنی آرچر، سرباز مزدور که به دنبال پول است و دومی سالومون وندی، روستایی سیاهپوستی که توسط شورشیان دزدیده و در معادن الماس به کار گمارده شده است. این دو حتی اگر به جغرافیایی واحد تعلق داشته باشند، گذشته های بسیار متفاوت دارند، اما وجود یکی از درشت ترین الماس های جهان باعث می شود تا راه های این دو نفر با هم تلاقی کند. سالومون که قبل از فرار این الماس را مخفی کرده، حاضر است تا آن را در قبال کمک دنی برای یافتن پسر کوچکش که شورشیان با شستشوی مغزی از او یک کودک/سرباز ساخته اند، به وی بدهد. اما دنی نیز به نوبه خود باید برای اثبات وفاداریش به سرهنگ کوتزی آن را به وی تسلیم کند. دنی برای راه یافتن به منطقه شورشیان دست به دامن خبرنگاری به نام مدی باون می شود. مدی تنها به یک شرط حاضر است تا به دنی کمک کند و آن دستیابی به اسامی و مشخصات شبکه قاچاق و خریداران اصلی الماس است. دنی ابتدا با اکراه می پذیرد، اما در طول راه تصمیم می گیرد تا ضمن کمک به سالومون معنایی به زندگی خود نیز بدهد.
چرا باید دید؟
سیرالئون با معادن غنی الماس خود از اوایل دهه ۱۹۹۰ تا سال ۲۰۰۲ جگ داخل خونینی را از سر گذارند که به مرگ ۵۰ هزار انسان منتهی شد. دلیل اصلی شروع این جنگ نیز همانا تجارت الماس بود و تلخ تر این که پول حاصل از فروش الماس به شرکت های غربی نیز صرف خرید سلاح و کشتار هموطنان می شد. شرکت های غربی برنده واقعی این بازی خونین بودند. الماس خونین درباره این بازی است، یک اکشن سیاسی و انتقادی که به نقش مزدورها، شرکت های خریدار این الماس های خونین، کودک/سربازها و مردمی که هستی خود را در این بازی از دست دادند، می پردازد. اما فیلمی پر ادعا نیست. دلیل اصلی آن حضور زوایک[که علاقه زیادی به حماسی کردن رفتار انسان ها دارد] و کلیت اثر است که تولیدی هالیوودی به شمار می رود. با این حال بازار الماس قبل از آغاز فیلم بسیار کوشید تا خود را از پی آمدهای ساخت فیلم دور نگه دارد، مخصوصاً شرکت دی بیرز که ۴۰ درصد این بازار را در کنترل خود دارد.
ادوارد زوایک متولد ۱۹۵۲ نویسنده، تهیه کننده و کارگردان موفقی است که در سال ۱۹۸۶ با فیلم درباره شب گذشته از دنیای تلویزیون وارد سینما شد و خیلی زود با دومین فیلمش افتخار به معبد اسکار راه یافت. فیلم های بعدی او مانند افسانه های پاییزی و آخرین سامورایی نیز ابعادی حماسی و کلاسیک داشتند. موضوعات روزی مانند جنگ آمریکا و عراق نیز در شهامت زیر آتش یا وقایع تروریستی در حکومت نظامی نیز از همین دیدگاه ساخته و پرداخته شد. آن چه برای زوایک اهمیت داشته و دارد بخشیدن ابعادی خارق العاده به قهرمانان خود و تبدیل آنها به اسطوره های امروزی است. عمده شهرت دنزل واشنگتن[هنرپیشه تقریباً ثابت آثار او] نیز از همین موضوع ناشی می شود. این بار نیز دی کاپریو در نقش مزدوری که عاقبت معنایی به زندگی و مرگ خود می دهد، قرار است یگانگی آفریقا را ندا دهد. آفریقایی، آفریقایی است چه سیاه و چه سفید! کسی که به این خطه سوزان عشق می ورزد.
الماس خونین که تا این لحظه نزدیک ۵۰ میلیون دلار عایدی داشته از فیلم های مطرح امسال در مراسم گلدن گلاب و اسکار بود و هست. با کنار گذاشته شدن بازی دی کاپریو در فیلم مردگان از جریان رقابت های اسکار احتمال برنده شدن وی برای بازی در این فیلم بیشتر شده است. هر چه باشد ویتاکر سهم خود را از گلدن گلاب دریافت کرد، مگر نه؟!
اگر از فیلم های زوایک خوش تان می آید یا اکشن ها و تریلرهای سیاسی را دوست دارید، الماس خونین همه چیز دارد به اضافه جنیفر کانلی و دی کاپریو که قصه عشق بر زبان نیامده شان در فیلم جیگرتان را آتش خواهد زد!
ژانر: ماجرایی، درام، تریلر.
آلمانی خوب The Good German
کارگردان: استیون سادربرگ. فیلمنامه: پل آتاناسیو بر اساس کتاب جوزف کنون. موسیقی: تامس نیومن. مدیر فیلمبرداری: پیتر اندروز. تدوین: مری آن برنارد. طراح صحنه: فیلیپ مسینا. بازیگران: جورج کلونی[سروان جیکوب گیسمر]، کیت بلانشت[لنا برانت]، توبی مگوآیر[پاتریک تالی]، بو بریجز[سرهنگ مولر]، تونی کوران[دنی]، للاند اورسر[برنی تیتل]، جک تامسون[بریمر]، رابین ویگرت[هانه لور]، راویل ایسانوف[ژنرال سیکورسکی]. ۱۰۵ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا. نامزد اسکار بهترین موسیقی. نامزد خرس طلای جشنواره برلین، نامزد جایزه بهترین موسیقی از مراسم انجمن منتقدان رسانه ها.
جنگ دوم جهانی به پایان رسیده و برلین به مناطق تحت نفوذ نیروهای متفقین تقسیم شده است. جیکوب گیسمر به همراه بریمر نماینده کنگره وارد برلین می شود و در اولین روزهای ورودش با محبوب پیشین لنا برانت برخورد می کند. لنا که با پاتریک تالی راننده جیکوب رابطه دارد، مایل به یادآوری گذشته مشترک نیست. ظاهراً شش ماه قبل همسر او کشته شده و لنا ناچار به کار در کافه ها و روسپیگری پرداخته است. لنا در تلاش است تا با کمک تالی مدارک سفر به دست آورده و از آلمان خارج شود. جیکوب بعد از کشته شدن تالی به دست سربازان روسی تحت امر سیکورسکی در پوتسدام، سعی می کند تا به لنا نزدیک شود. اما به زودی خود را تحت تعقیب مامورین اطلاعاتی سرهنگ مولر می یابد. از شواهد پیداست که شوهر سابق لنا اهمیت زیادی برای متفقین دارد و هنوز زنده است. اما لنا همه چیز را انکار می کند تا این که جیکوب موفق به پیدا کردن رد برانت شده و درمی یابد که وی برای ناکام ماندن پروژه موشکی و اتمی هیتلر خود را مخفی کرده و اینک هر کدام از نیروهای متفقین در صدد دستیابی به او و دستنوشته هایش هستند تا پروژه را از آن خود کنند. طرحی که اگر ناکام بماند باید برانت این بار و واقعاً با زندگی وداع کند….
چرا باید دید؟
سادربرگ کارگردان جسور، همه فن حریف و بلندپروازی است و ساختن یک کازابلانکای دیگر فقط در مخیله چنین کسی می تواند جای گیرد آن هم با استفاده از روش هایی کهنه مانند استفاده از بک پروجکشن یا فیلمبرداری به طریقه سیاه و سفید!
البته همان طور که می شود حدس زد حاصل کار اثر گیرایی خواهد شد، اما در دوران هجوم رنگ و قصه های پرشتاب و خشن امروزی چنین فیلمی تا چه حد می تواند تماشاگر را به خود جلب کند؟ پاسخ تقریباً منفی است یعنی همان کاری که تماشاگر پاپ کورن خور آمریکایی کرده و فیلم ۳۲ میلیون دلاری سادربرگ را از گیشه ها با رقمی زیر میلیون به دفاتر پخش برگردانده است. اما بیایید از وجوه مادی اثر بگذریم و به قصه بپردازیم. مطمئناً اگر کازابلانکایی وجود نداشت[بدترین فیلم محبوب تاریخ سینما] فیلمنامه قرص آلمانی خوب می توانست برای تماشاگر چند دهه قبل فیلمی به یاد ماندنی با موسیقی سحر انگیز و بازی هایی تکان دهنده را رقم بزند. آلمانی خوب بر خلاف کازابلانکا به وحشت های پایان جنگ پرداخته، یعنی لحظه ای که جنگ سرد میان شوروی و آمریکا شکل گرفت. انتخاب چنین مقطعی و قرار دادن شخصیت ها در محلی مانند برلین که تحت نفوذ چند دولت متفق قرار دارد[مانند مرد سوم، که ماجرای مرگ دروغین هری لایم نیز بی شباهت به مرگ برانت در این فیلم نیست] و پر از تنش و آتش زیر خاکستر است، آن را به یک تریلر جاسوسی با مایه های فیلم نوآر نیز نزدیک می کند. سادربرگ که خود با نام هایی جعلی فیلمبرداری و تدوین آلمانی خوب را نیز انجام داده، به گسترش این ایده رغبت نشان می دهد که انتخاب آمریکا برای حمایت و بازسازی آلمان غربی در هنگامه جنگ سرد[یعنی کنار آمدن با قصاب های نازی که بین شان آلمانی های خوب هم وجود داشت] بهتر از دست دادن با استالین و اقمار شوروی بود. باکی نیست، تاریخ نشان داد که هر دو طرف اشتباه می کردند!
سادربرگ متولد ۱۹۶۳ آتلانتا و سوئدی تبار از با استعداد ترین کارگردان های امروز سینمای آمریکاست. نمایش هر فیلم تازه او حادثه ای محسوب می شود که منتقدان و تماشاگران را یکسان به شوق می آورد. پدیده کم نظیری که نبوغ خود را در ساختن فیلم هایی دو وجهی[به قول دوستان هنری و تجاری] بسیار نیک به کار گرفته است[ نمونه های بارز آن قاچاق و دسته یازده نفری اوشن]. پس بر خلاف تماشاگر آمریکایی آلمانی خوب را ببینید، چون فرصت بی نظیری است تا جورج کلونی و کیت بلانشت را در نقش هایی متفاوت نظاره کنید. و از همه مهم تر موسیقی خاطره برانگیز و اسکاری تامس نیومن را بشنوید که فقط یک رقیب جدی دارد[ خاویر ناوارت آهنگساز هزار توی پان] و جالب است بدانید که ابتدا دیوید هولمز برای فیلم موسیقی کاملی تصنیف کرده بود، اما سادربرگ آن را کنار گذاشت!
ژانر: درام، راز آمیز، تریلر.
تقوا Takva
کارگردان: ئوزر کیزیلتان. فیلمنامه: ئوندر چاکار. موسیقی: گوکچه چلیک. مدیر فیلمبرداری: سویکوت توران. تدوین: اندرو بیرد، نیکو. طراح صحنه: ارول تاشتان. بازیگران: ارکان جان[محرم]، مرآی اولگن[شیخ]، گوون کیراچ[رئوف]، ارمان سابان[محی الدین]، ستار تانری ئوئن[علی]، مورات جمجیر[محمود]، انگین گون آیدین[ارول]، موفیت آی تکین[ئونال]، ئوزنر کولا[هاجر]. ۹۷ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ ترکیه.
محرم مردی ۴۵ ساله و مومن است که زندگی معمولی و سالمی را در خانه موروثی خود می گذراند. او شب و روز مشغول عبادت است، خود را از سکس محروم کرده و زندگی عارفانه ای دارد. محرم به دلیل رفتارش مورد اعتماد شدید انسان های پیرامون خویش است و به زودی آوازه شهرت او در شهر می پیچد. شهرت محرم توجه شیخی سالخورده را نیز جلب کرده و سبب می شود تا شیخ ماموریت مباشرت املاک بی شمار خود و فرقه اش را به او بسپارد. محرم وظیفه دارد تا به این املاک مرتباً سرکشی کرده و کرایه های آنها را جمع آوری کند. محرم ناگهان به دنیایی کاملا متفاوت پرتاب می شود. آشفتگی های زندگی مدرن و نوع رفتارها و باورهای رایج آن برای او بسیار دور از عرف و عادت است، اما خیلی زود محرم نیز با آنها خو می گیرد و شروع به تردید درباره ارزش هایی می کند تا دیروز به آنها باور داشته…
چرا باید دید؟
اولین فیلم بلند ئوزر کیزیلتان که شهرت قابل قبولی برای نوشتن و کارگردانی سریال هایی چون گول بیاض و وقت باران دارد. تقوا که از معتبرترین جشنواره داخلی ترکیه با دست هایی پر از جایزه بازگشت[۹ جایزه اصلی از جمله بهترین فیلم و بهترین کارگردانی] شروعی درخشان برای کارنامه سینمایی کیزیلتان محسوب می شود. اولین حضور بین المللی تقوا در جشنواره تورنتو نیز به دریافت جایزه نوآوری فرهنگی ختم شد و دلیل عمده آن انگشت گذاشتن بر موضوعی بسیار حساس، مناقشه بر انگیز و حتی خطرناک است. یعنی جدال میان آموزه های سنتی دین اسلام و مدرنیسم، آن هم در کشوری به شدت مسلمان که با وجود حکمرانی نزدیک به ۹ دهه یک دولت لائیک هنوز حال و هوایی به شدت اسلامی در آن وجود دارد.
کیزیلتان برای پرهیز از برخوردهای افراطی احتمالی و رسیدن به یک نگاه واجد ارزش های هنری کوشیده با نگاهی بی طرفانه، ولی جسور و رئالیستی به موضوع نزدیک شود. بزرگ ترین دستمایه و پشتیبان او فیلمنامه ئوندر چاکار و بازی درخشان ارکان جان است. چاکار که فیلمنامه را بر اساس زندگی پدرش که پس از ۵۰ سالگی خود را وقف آموزه های دینی کرده، نوشته و ارکان جان که از تحسین شده ترین بازیگران سینما و تئاتر ترکیه است با مهارتی بی نظیر به این نقش روی پرده جان بخشیده است.
تقوا برای ترکیه که در یکی دو سال اخیر رسوایی های فراوانی در مورد فرقه های مذهبی و دکان داران دین از سر گذرانده، موضوع روز محسوب می شود. البته اگر تشابه های فرهنگی ایران و ترکیه را فراموش نکنیم، تماشای این فیلم می تواند برای ما نیز مفید باشد. چون بازار زهد فروشی در کشور ما نیز سابقه ای طولانی دارد. تقوا به مسائل فرقه ها نمی پردازد، بلکه به ظهور طبقه جدیدی می پردازد که در آستانه قرن بیست و یکم نیز علاقمند هستند همه مشکلات دنیای مادی مدرن را با استعانت از خدا و آموزه های دینی حل کنند. طبیعی است که در چنین موقعیتی بازار زهدفروشی و تقوافروشی با ویترین عزاداری های نمایشی، رمالی و جن گیری، دعانویسی و… رونقی به سزا پیدا می کند. این موضوع که در صحنه های طولانی ذکر گویی فیلم متجلی شده، در ترکیه جنجال زیادی به پا کرده است. تماشای تقوا فرصتی برای آشنایی با سینمای امروز و واقعاً معاصر ترکیه و فیلمی خوب و متفاوت است. در آینده بیشتر به این فیلم خواهیم پرداخت.
ژانر: درام.
مجلس سنگی Le Concile de pierre/The Stone Council
کارگردان: گیوم نیکلو. فیلمنامه: استفان کیبل، گیوم نیکلو بر اساس داستانی از ژان کریستف گرانژه. موسیقی: اریک دمارشان. مدیر فیلمبرداری: پیتر سوشیتزکی. تدوین: گی له کورن. طراح صحنه: فردریک برنار. بازیگران: مونیکا بلوچی[لورا سیپرین]، کاترین دونوو[سی بل وبر]، موریتز بلبیترو[سرگئی ماکوف]، سامی بو آجیلا[لوکاس]، الزا ژیلبرشتاین[کلاریس]، نیکلاس تائو[لیو-سان]، لورنزو بالدوچی[[بازرس فرانک نیوه]، نیکلاس ژوهه[بازرس لانگلوآ]، پیتر بونکه[دکتر وونکل]. ۱۰۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ فرانسه.
لورا دانشمندی فرانسوی بعد از یک تصادف اتومبیل که نزدیک بود منجر به از دست رفتن پسر خوانده اش لیو- سان شود، دچار ناراحتی روحی شده و روزهای بسیاری را با کابوس ها و توهم های فراوان می گذراند. نجات معجزه آسای او توسط دکتر آلمانی مرموز و بهبودی او زمینه ساز هجوم افکاری عجیب به مغز لورا می شود. واقعاً لیو- سان کیست؟ از کجا آمده؟ معنای علامت عجیبی که روی سینه او وجود دارد، چیست؟ و نقش بنیاد آسکو - که او را برای فرزندی به لورا داده- در این میان چیست؟
لورا با کمک جوانی روس به نام سرگئی شروع به تحقیق در این زمینه می کند. این تحقیقات او را به سوی قبیله ای مغول تبار و مجلس سنگی آنها رهنمون می سازد. پس از وقوع مرگ های اسرار آمیز در اطراف لورا، سر انجام لیو-سان در روز تولد هفت سالگی اش دزدیده می شود. لورا که حدس می زند پسرخوانده اش به کجا برده شده، خود را به منطقه غرب مغولستان می رساند. او تصمیم دارد تا با باورهای کهن و بدوی که سرنوشت فرزندش را از پیش تعیین کرده اند، بجنگد.
چرا باید دید؟
گیوم نیکلو متولد ۱۹۶۶ استاد دانشکده سینمایی فمیس از ۱۹۹۰ با ساختن فیلم بچه های پرنده شروع به فیلمسازی کرد. دو سال بعد فیلم زندگی مایوسانه اش نامزد دریافت یوزپلنگ طلایی جشنواره لوکارنو شد. از آن روز تاکنون نیکلو به ساختن تریلر دل خوش کرده و کارنامه کم و بیش موفق و قابل اطمینانی برای خود فراهم کرده است. آخرین فیلم او که با هزینه ۲۲ میلیون یورو بر اساس یکی از داستان های پر فروش ژان کریستف گرانژه ساخته شده نیز یک تریلر با با مایه هایی از فیلم نوآر فرانسوی است که هر چند تا این لحظه رضایت تماشاگران را جلب کرده، اما نتوانسته نقدهای مثبتی دریافت کند.
شاید دلیل این امر مقایسه این فیلم با بقیه فیلم هایی باشد که بر اساس آثار ژان کریستف گرانژه ساخته شده اند. فیلم هایی مانند رود سرخ و امپراطوری گرگ ها که مانند کتاب هایی منبع اقتباس خود توانسته اند اعتبار هنری و سود مالی فراوان به دست آورند. کتابهای گرانژه هم اکنون یک دهه است که در لیست پر فروش های اروپا قرار دارد. مجلس سنگی سومین رمان اوست که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد و فقط در مدت کوتاهی ۱۵۰ هزار جلد آن در فرانسه به فروش رفت. بزرگ ترین نقطه قوت فیلم فعلی نیز جدا از ارزش های روایی قصه گرانژه، حضور دو زن از بازیگران دو نسل سینمای فرانسه است که دیدار هر کدام برای تماشاگران متفاوتی –از نظر سنی- خاطره انگیز است: کاترین دونوو و مونیکا بلوچی.
برای کسانی که از فیلم های پر هیجان پلیسی خوششان می آید و یا گرانژه از نویسندگان محبوب آنهاست، مجلس سنگی همه چیز دارد. آنها نیازی به گوش سپردن به سخنان مایوس کننده منتقدان ندارند! مخصوصاً اگر مونیکا بلوچی نقش اول چنین فیلمی را بازی کرده باشد. بلوچی این بار در نقش مادری نگران فرزند خوانده اش با موهایی کوتاه و چهره ای تقریباً بدون گریم ظاهر شده است.
ژانر: درام، تریلر.
عجیب تر از قصه Stranger Than Fiction
کارگردان: مارک فارستر. فیلمنامه: زیک هلم. موسیقی: بریت دانیل، برایان ریتزل. مدیر فیلمبرداری: روبرتو شیفر. تدوین: مت چیس. طراح صحنه: کوین تامپسون. بازیگران: ویل فرل[هارولد کریک]، مگی گایلنهال[آنا پاسکال]، داستین هافمن[پروفسور ژول هیلبر]، کوئین لطیفه[پنی اشر]، اما تامسون[کی ایفل]. ۱۱۳ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا. نام دیگر: Killing Harold Crick. نامزد گلدن گلاب بهترین بازیگر کمدی، نامزد بهترین بازیگر نقش مکمل زن/اما تامسون و بهترین فیلمنامه از انجمن منتقدان رسانه ها، برنده جایزه بهترین فیلمنامه از انجمن ملی منتقدان، نامزد بهترین فیلمناممه از اتحادیه نویسندگان آمریکا و…
کارن ایفل بعد از سال ها تلاش بالاخره رمان خود درباره مردی گوشه گیر را به پایان می رساند. تنها مشکل موجود نامشخص بودن پایان رمان است.این مشکل از آن جا ناشی می شود که کارن نتوانسته راهی برای کشتن قهرمان اصلی رمان خود هارولد کریک پیدا کند و همین امر تبدیل به کابوس وی شده است. اما یک نفر هست که بی خبر از همه این مشکلات به زندگی خود ادامه می دهد: هارولد کریک.
هارولد تمام حوادثی را که کارن در رمانش نوشته یک به یک در حال تجربه کردن و زیستن است. او به زودی رابطه خود و رمان را کشف می کند و در می یابد که پایان رمان مترادف با پایان زندگی وی خواهد بود و باید کاری بکند. چون کارن بی خبر از همه چیز با عزمی جزم قصد به پایان رساندن رمان خود را دارد…
چرا باید دید؟
مارک فارستر کارگردان توانایی است. متولد ۱۹۶۹ اولم آلمان که در سوئیس بزرگ شده، در نیویورک سینما خوانده و از سال ۲۰۰۲ با رفتن به لس آنجلس هالیوود نشین شده است. فارستر در سال ۱۹۹۵ با اولین فیلمش آدم های بیکاره توانست جایزه تماشاگران جشنواره اسلم دنس را به چنگ آورده و آتیه ای خوش را به منتقدان نوید دهد. دومین فیلمش همه چیز را کنار هم بگذار نامزد جایزه هیئت داوران جشنواره سندنس شد و با سومین فیلمش Monster’s Ball توانست تا نامزدی چند اسکار و خرس طلایی جشنواره برلین پیش برود. فیلم های متاخر او در جستجوی نورلند و بمان نیز بر موفقیت های او اضافه کرد و او را به عنوان کارگردانی که علاقه زیادی به ساختن قصه هایی میان واقعیت و خیال دارد، شناساند. شاید نام آخرین ساخته او با مسماترین عنوان برای کارنامه اش باشد.
ویل فرل در نقش آدمی معمولی که درمی یابد هستی اش زائئده تخیل یک نویسنده است و می تواند با یک اشاره قلم او کشته شود، یکی از بهترین بازی ها خود را ارائه کرده است. فرل هم اکنون از کمدین های مطرح آمریکا به شمار می رود. اما سوژه فیلم که بی شباهت به نمایش ترومن نیست می تواند باعث مقایسه بازی او و جیم کری شود، هر چند فیلم پر از لحظات غیر منتظره است. حضور داستین هافمن و اما تامسون از دیگر ویژگی های فیلم است که طرفداران این دو بازیگر را نیز خشنود خواهد ساخت. اگر کمدی های خیالی را می پسندید، فیلم ۳۸ میلیون دلاری فارستر بهترین فرصت برای تجدید دیدار با دنیایی میان واقعیت و خیال است. هنوز هم پیتر پان برای بسیاری مهم تر از آبراهام لینکلن است، برای شما هم؟
ژانر: کمدی، درام، فانتزی، عاشقانه.
مدرسه پدر سوخته ها School for Scoundrels
کارگردان: تاد فیلیپس. فیلمنامه: تاد فیلیپس، اسکات آرمسترانگ بر اساس فیلمنامه ۱۹۶۰ هال ئی. چستر و پاتریشیا مویس. بر اساس کتاب استیون پاتر. موسیقی: کریستوفر بک. مدیر فیلمبرداری: جاناتان براون. تدوین: لزلی جونز، دان شالک. طراح صحنه: نلسون کوتیس. بازیگران: بیل باب تورنتون[دکتر پی]، جان هدر[راجر]، جاسیندا بارت[آماندا]، مت والش[والش]، هوراشیو سانز[دیه گو]، تاد لوئیزو[الی]، مایکل کلارک دانکن[لشر]، جوان براون[لوآ]، لویس گازمن[گروهبان مورهد]. ۱۰۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا. نام دیگر: The Better Man.
راجر جوانی بدون اعتماد به نفس و به خصوص در مورد ارتباط با زنها بی دست و پاست که دائماً از طرف دیگران مورد تمسخر قرار می گیرد. او تصمیم می گیرد به این روند خاتمه داده و راه حلی برای آن پیدا کند، چون این وضعیت زندگی را بر او تلخ کرده است. او با پیشنهاد یکی از دوستانش به سراغ مردی اسرار آمیز به نام دکتر پی می رود تا از آموزش های وی بهره مند شود. تاکتیک های بی نهایت عجیب دکتر پی باعث تعجب راجر و بقیه مراجعان می شود. اما راجر با عزمی جزم به یادگیری ادامه می دهد و روز به روز پیشرفت می کند، اما ناگهان درمی یابد که بزرگ ترین رقیب او خود دکتر پی است. درک این موضوع باعث می شود تا همه چیز برای راجر رنگ عوض کند…
چرا باید دید؟
بازسازی آخرین فیلم رابرت همر کارگردان انگلیسی که تخصص غریبی در ساخت فیلم های جنایی/پلیسی با مایه هایی از طنز سیاه داشت[مانند پدر براون، خاطرات طولانی، یکشنبه ها همیشه باران می بارد، قلب های مهربان و تاج های گل]. مدرسه پدر سوخته ها یا چگونه بدون این که واقعاً کلک بزنیم برنده شویم! محصول ۱۹۶۰ به موضوعی می پرداخت که بسیاری از جوانان مذکر با آن دست به گریبان هستند، لااقل در مقطعی از زندگی، و آن به دست آوردن چم و خم بلند کردن خانم هاست. حال تصور کنید این چنین دستمایه ای در دست تاد فیلیپس فیلمنامه نویس بورات قرار بگیرد و قرار باشد نقش استاد فریب کاری را هم بیلی باب تورنتون بازی کند؟! البته دست تصادف بوده که این نقش نصیب وی شده، چون تاد فیلیپس که در فیلم هایی قبلی خود با هاوارد اشترن کار کرده و از طرفداران وی محسوب می شود، نقش را ابتدا به او پیشنهاد کرده بود. ولی اشترن سرگرم کار دیگری بود و نقش به تورنتون رسید.
فیلیپس متولد ۱۹۷۰ بروکلین است که از دهه ۱۹۹۰ وارد سینما شده و عمده شهرت او به خاطر فیلمنامه ها و فیلم های مستندی مانند Hated است. اما فیلم هایی که شخصاً کارگردانی کرده، اغلب کمدی هایی بدون ویژگی خاص هستند و برای نوجوان ها و جوان ها و در محیط های مربوط به آنان ساخته می شوند. فیلم هایی مثل Road Trip یا Old School و بالاخره این یکی که باز هم در مدرسه می گذرد. فیلم با بودجه ای ۲۰ میلیون دلاری ساخته شده و تا این لحظه معادل همین مبلغ را بازگردانده است. دوران مدرسه برای بسیاری سرشار از خاطرات تلخ و اغلب شیرینی است که یادآوری و مزه مزه کردن آنها گاه تبدیل به قند مکرر می شود. یقیناً شما هم جزو کسانی هستید که خاطراتی از رقابت ها، حسادت ها و جنگ های سرد و گرم بین معلم و شاگرد دارید، پس مدرسه پدرسوخته ها می تواند شما و کسانی را که می خواهند دو ساعتی بدون کار کشیدن از مغزشان تفریح کنند، سرگرم نماید. ولی باور کنید هیچ مدرسه خاصی برای آموزش فنون بلند کردن نسوان وجود ندارد، که ای کاش بود و…
ژانر: کمدی.