قربانیان هولوکاست جدید

رضا علیجانی
رضا علیجانی

جنبش فلسطین پس از تاریخی پرفراز و نشیب در مبارزه با “دشمن اشغال‌گر” و با تجربه کردن راه‌های مختلف مبارزه؛ از مبارزه مسلحانه چریکی در مناطق اشغالی تا گروگانگیری منجر به مرگ ۱۱ ورزشکار اسرائیلی و یک پلیس آلمان در المپیک ۱۹۷۲ مونیخ (که به مرگ ۵ فلسطینی گروگانگیر در این مرحله و قتل بعدی ۳ نفر باقیمانده از گروگانگیرها توسط پلیس مخفی اسرائیل) منجر شد، تا نفوذ و حمله چریکی از سرزمین‌های مجاور (لبنان و اردن و…) به داخل خاک میهن اشغالی و…، تا صلح کمپ دیوید که با تابوشکنی و محاسبه تاریخی عرفات از تناسب قوای عینی همراه بود؛ سرانجام تا سرحد مرزهای اخلاقی ممکن رئال پلیتیک، که در اینجا “پذیرش دو کشور فلسطین و اسرائیل در مجاورت یکدیگر” بود، پیش رفت.

در این مسیر طولانی آنها از یک “چریک قهرمان” در یک سوی جهان و “روریست خطرناک” در سوی دیگر، به تدریج به سمت ملتی مظلوم و مبارزانی به دنبال احیای حق در هر دو سو، در دهه‌ها و سالیان اخیر، پیش رفته‌اند. هر چند هنوز هستند افراد و جریاناتی که در یک سو آنها را هم چنان تروریست‌هایی خطرناک می‌دانند و در سوی دیگر هم چنان آنها را چریک قهرمانی که باید دشمن اشغالگر را شکست دهد و نابود کند، می‌پسندند.

اسرائیلی‌ها نیز سیر وارونه ای را در این مسیر طولانی طی کرده اند، از جایگاه یک رژیم اشغال‌گر و بی‌رحم و ضدبشری در یک سو و عده‌ای مظلوم و بلاکش تاریخ که هولوکاستی ضدانسانی را پشت سر گذاشته‌اند و به مأمن و مأوایی احتیاج دارند، در سوی دیگر؛ تا حکومتی با طیف‌های مختلف که ضمن آنکه باید به رسمیت‌اش شناخت و یا حداقل باید تحمل‌اش کرد اما او نیز باید حق طرف دیگر را به رسمیت بشناسد واز کارشکنی خودداری کند؛ در بسیاری از نقاط جهان. هر چند هنوز  افراد و جریاناتی در هر دو سو هستند که هم چنان می‌خواهند و یا معتقدند تصویر قدیمی‌تر از آنها به واقعیت نزدیک‌تر است.

 در اینجا اما؛ یک تفاوت عمده در این مسیر طولانی وجود دارد، طرف فلسطینی  با صداقت بیشتر، حداکثر واقع‌گرایی خود را تا سرحد مرزهایی که به طور اخلاقی و موجه می‌تواند برود و نه بیشتر؛ پیش رفته و صلح و فرمول دو دولت را پذیرفته است. اما طرف اسرائیلی این صداقت را نداشته و به اذعان بسیاری از کسانی که بعضا حتی در حمایت از طرف اسرائیلی قرار داشته‌اند (از جمله جیمی کارتر) “آنها صلح نمی‌خواهند”.

طرف فلسطینی در دهه‌های اخیر تحولات درونی شتابناکی را نیز طی کرده است و دوپارگی کرانه غربی رود اردن و نوار غزه نمونه‌ و نمادی از آوارگانی  است که در مسیر مبارزه خارجی، پروسه دوباره “ملت شدن” را نیز در داخل خود طی می‌کنند.

در ماه‌های اخیر نیز نزدیکی تشکیلات خودگردان فلسطین (محمود عباس) و حماس که می‌رود به ائتلافی راهگشا برای فلسطینیان و به نفع صلح در منطقه تبدیل شود، با وقایع اخیر و حملات ضدانسانی اسرائیل تحت الشعاع قرار گرفته است.

اکراه و مواجهه منافقانه اسرائیلی‌ها در رابطه با صلح خود را در برخوردی که با غزه دارند نیز بیش از پیش نشان می‌دهد. غزه چون یک زندان بزرگ و اسرائیلی‌ها نیز چون زندانبانی بی‌رحم اما موذی هستند که کینه و نفرتی پایان‌ناپذیر به زندانیان خود جهت نابودی و حداقل تحقیر شان دارند. آن ها به صورت ادواری و مستمر؛ گاه مرئی و گاه نامرئی و موذیانه زندگی را بر  بندیان زندان بزرگ‌شان در غزه تنگ می‌کنند؛ محاصره اقتصادی از طریق بستن گذرگاه‌ها و تحت فشار قرار دادن جهت تنبیه و تحقیر آنها. البته هم چون همه سلطه‌گران منافق بین “انگیزه” و “بهانه” آنها همیشه فاصله وجود دارد. “بهانه” را در تسلیح زندانیان شان از طریق این گذرگاه‌ها و تونل‌ها و… و موشک پرانی‌(البته بی‌حاصل و تقریبا بی‌تلفات) شان می‌بینند، اما “انگیزه” اصلی‌ زندانبان ها را باید در شهرک‌سازی‌های غیرقانونی و تنگ کردن تدریجی و هر چه بیشتر مسیر برای تحقق فرمول دو کشور در مجاورت هم و حداکثر تلاش برای از بین بردن آن و یا کاهش‌اش به منطقه‌ای کوچک و خرد و به حداقل رساندن هم امکان و هم واقعیت این فرمول  دید. والا اگر انگیزه اصلی جلوگیری از تسلیح حماسی‌هاست، چه نیازی به شهرک‌سازی و گسترش آن؟ به علاوه آنکه محاصره و تحریم اقتصادی و مجازات دسته‌جمعی یک جمعیت فشرده و انبوه چه نسبتی با مجازات یک گروه خاص دارد. مسئله اصلی از دید اسرائیلی ها آنجاست که این جمعیت به این گروه رأی داده‌اند، پس باید به بهانه آن گروه، “همه” این‌ها تنبیه شوند.

یک امر تلخکامانه و تأسف بار در این میان آن است که شرایط منطقه به گونه‌ای شده است که هر واقعه‌ای در هر گوشه‌ای از آن به سرعت قطب‌بندی‌های منطقه‌ای را فعال می‌کند. مصر که همواره می‌توانست نقش میانجی بین طرفین  جنگ خونین و نابرابر غزه را بازی کند، در حکومت ژنرال سیسی که خود موضعی به شدت منفی درباره حماسی‌ها دارد؛ به نوعی خود یک طرف دعوا فرض می‌شود. اینک در یک محور مصر و عربستان‌ و برخی دول عربی که بی‌علاقه به تضعیف حماس هم نیستند، قرار دارند که حامی طرح صلح ناعادلانه مصراند و طرف دیگر امثال ترکیه و قطر که با این جنگ ناعادلانه، عادلانه‌تر برخورد می‌کنند . ایران که همیشه شعارهای حمایت از فلسطین از عناصر مشروعیت‌بخش حکومت‌اش بوده است، در جنگ ناعادلانه دیگری (که بشار اسد با سرکوب مردم خود آن را شعله‌ور ساخت و پای بازیگران منطقه‌ای را نیز به میدان کشید)، موضع حماس بر علیه اسد را تحمل نمی‌کرد. بدین خاطر مدتی روابط شکرآب شد. اما ایران که از هر جنگی در این  منطقه‌؛ در لبنان، سوریه، غزه و… که گوشه چشمی نیز علیه اسرائیل و آمریکا داشته باشد، به عنوان یک “جنگ نیابتی” حمایت می‌کند؛ اینک هر چند در ظاهر خیلی فعال نیست، اما در عمل از طولانی شدن آن و کمک‌رسانی از هر نوع‌ آن، برای تشدید و استمرارش استقبال می‌کند.

در این میان این مردم بیگناه و به خصوص کودکان غزه‌‌اند که با تن پاره پاره‌شان هزینه معادلات پیچیده سیاسی حاکم بر این منطقه نفرین شده را می پردازند.

اینک علیرغم آنکه طرف فلسطینی و حتی حماسی‌ها (البته به صورت تلویحی و غیرمستقیم) فرمول دو کشور و صلح پایدار را پذیرفته‌اند و این اسرائیلی‌ها هستند که موذیانه و گاه نیز قلدرمنشانه کارشکنی می‌کنند؛ اما این نکته هم قابل تأمل است که آیا موشک پرانی سمبلیک و بی‌اثر حماسی‌ها قابل دفاع است؟ این موشک‌ها چه کسانی را هدف گرفته‌اند و اگر طرف مقابل در این جنگ نابرابر (که با کمک شدید و یک طرفه غرب خود را مصون کرده است)، برابر این موشک‌ها آسیب‌پذیر بود، آیا کشتن غیرنظامیان اسرائیلی قابل دفاع بود؟

نکته بعدی این  است که علیرغم قابل درک بودن دست یازیدن یک ملت و یا یک جمعیت وسیع در محاصره حکومتی بی‌رحم و با پشتوانه دول قدرتمند جهانی به برخی روش‌های تدافعی (البته نه علیه غیرنظامیان) تا صدای بیکاری، گرسنگی و بیماری و «مرگ خاموش»شان (به تعبیر هنیه)را به گوش جهانیان برسانند؛ آیا این موشک‌پرانی‌های بی‌نتیجه برای آنها نتیجه‌ای هم در بر داشته است؟ آیا راه‌های دیگری برای به نتیجه رسیدن مبارزه برای رفع محاصره غزه وجود ندارد؟ به نظر می رسد تجربه خود جنبش فلسطین نشان می‌دهد که خلع سلاح تبلیغاتی اسرائیلی‌ها(که اینک بر مسئله امنیت ملی خود در برابر موشک پرانی های حماس مانور می دهد) و تبلیغ و تاکید بر چهره معصومانه و مظلومانه فلسطینی ها در افکار عمومی جهان و فشارهای مستمر دیپلماتیک و راه و روشی که عرفات گشود، بیشتر نتیجه می‌دهد تا روشی که اینک حماس در پیش گرفته است و از سوی برخی دول و جریانات نیز، نه بر اساس منافع ملت فلسطین بلکه بر اساس منافع خودشان،  مورد تحریک و تشویق و پشتیبانی قرار می گیرد. ضمن آنکه حماس برنده انتخابات فلسطینی‌ها بوده است واینک هر قدر در اندازه‌های یک «دولت» نه «یک گروه چریکی» برخورد کند خود را بیشتر می‌‌ تواند بر معادلات جهانی تحمیل کند.

هم چنین ما اصلاح طلبان/تحول خواهان  ایرانی نمی توانیم با یک تناقض و برخلاف رویه و رویکرد حاکم بر دیگر تحلیل های مان؛ در برخورد با غزه منطق دوگانه ای داشته باشیم و از برخوردهای واقع گرایانه به وادی برخوردهای ارزشی و حماسی قدم بگذاریم. در آن صورت ترجمان این رویکرد، در مسائل داخلی ایران نیز چیزی متفاوت با نحوه برخورد فعلی مبتنی بر رئال پلتیک در مصاف نابرابر دموکراسی خواهان با سدهای سدید مانع دموکراسی در ایران و نحوه تنظیم رابطه با دولت حسن روحانی است.

بگذریم از این که جایگاه ما با حکومت ایران در تنظیم نسبت با مسئله فلسطین نیز در سیر تجربه‌اندوزی چند دهه‌ای که همگان پشت سر گذاشته‌ایم، مقداری متفاوت است. ما به عنوان یک انسان، “جنایت جنگی” (به تعبیر ناوی پیلای کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل  متحد) توسط آدم‌کشان بی‌رحم اسرائیلی را باید با قلم و قدم (حداقل تظاهرات) محکوم کنیم.(شرمگنانه باید بگویم در تظاهرات اعتراضی دیروز اول مرداد ۹۳ در پاریس علیه جنایات اسرائیل، در یک صف چند کیلومتری مملو از فرانسویان و اعراب و ترک ها و … تعداد ایرانی ها به اندازه انگشتان یک دست هم نمی رسید!).

 نتیجه آن که همه ما همراه و موازی محکوم کردن جنایات اسرائیل از یک سو، از سوی دیگر بنا به تجربه، واقع‌گرایی و دستاوردگرایی (در مرزهای اخلاقی آن) باید به “راه حل” هم اشاره کنیم؛ برخورد صرفا احساسی و حماسی جز تسکین خودمان و خرج کردن مجانی از کیسه جان و مال ملت فلسطین، چه حاصلی دارد؟

در این راستا به نظر می رسد تنها راه مقدور و ممکن که اسرائیلی‌ها را هم خلع سلاح تبلیغاتی کند و به واقعیت تناسب قوای فلسطینی/عربی از یک سو و معادلات بین المللی از سوی دیگر هم نزدیک باشد، تداوم مبارزه صرفا سیاسی در مسیر تکوین دو دولت و ائتلاف نیروهای فلسطینی و تکوین دولتی واحد  و رفع محاصره کامل غزه با صبر و حوصله و مداومت فراوان است.

می‌دانم در رابطه با مسئله اعراب، فلسطین، نحوه مبارزه فلسطینیان؛ تنوع آرای زیادی حتی در میان ایرانیان دموکرات وجود دارد. بسیاری از مبارزان چپ، ملی – مذهبی و ملی ایرانی سابقه دیرینی در دفاع از ملت فلسطین دارند (جدا از بعضی جوزدگی‌های برخی در دهه‌های اول تشکیل اسرائیل که شعارهای سوسیالیستی آنها برای شان جاذبه داشت و یا بعدها و اینک دموکراسی – عمدتا واقعی – داخلی‌ و برای خودشان، برای بعضی دیگر جاذبه دارد). اما در میان همین ایرانیان ملی هستند دوستانی که معتقدند به طور عمده واغلب، اعراب (و از جمله فلسطینی‌ها) متحد استراتژیک و همسو با “منافع ملی” ما نیستند (یک دوست در بندم که دعا می‌کنم هر چه زودتر از اوین رهایی یابد در این نگاه حتی مثال از همین حماس می‌زد که در مرگ صدام سوگواری کرد و…). اما مسئله کنونی غزه را نه در رابطه با اختلاف نگاه‌های تحلیلی، و نه در برخوردهای عکس‌العملی غیرمنطقی به حکومت ایران که از مسئله فلسطینیان بهره‌برداری سیاسی و به عبارتی سوءاستفاده می‌کند و نه از موضع نوستالوژیک احساسات و عقاید دوران جوانی ؛ بلکه از موضع کاملا انسانی و عاطفی و بشردوستانه که یک انسان نسبت به دیگر بنی آدم دارد، می‌توان نگریست. آیا کسی هست که درد و رنج مردم غزه را ببیند و رنج نکشد و حتی اگر طرفدار اسرائیل هم باشد بگوید مهم نیست و یا بگوید “حق‌شان است”!؟ اگر در اطراف‌مان شاهد تعداد زیادی از این نوع آدم‌ها باشیم باید بر سرنوشت انسان گریست و از خلقت‌شان ایوب‌وار به خدا اعتراض کرد و پرسید “راستی امید به عدالت مرده است؟” اینک اما صدای آن خاخام افراطی و داعشی حتی در اسرائیل نیز چندان شنیده نمی شود که گفت اسرائیل می تواند حتی کل غزه را نابود کند! همگی می‌دانیم خدای بنی‌اسرائیل بسیار خشمگین و غضبناک به نظر می رسد. عهد عتیق تنها کتاب مقدسی است که حاوی نه تنها حکم “جهاد” بلکه حکم “قتل عام مقدس” است. شاید بدان خاطر که خود متعلق به دوران شیوع خشونت های شدید در بستر تاریخ بشری است. تا این احکام و آیات را نخوانیم آنچه که در ناخودآگاه جمعی و روان قومی سربازان اسرائیلی در سرکوب نفر به نفر و ویران کردن خانه به خانه فسطینیان می‌گذرد را نمی‌توانیم درک کنیم.

در زیر و در حاشیه و ضمیمه این نوشتار برخی از این آیات را نمونه خواهم آورد؛ اما بی انصافی است اگر به صدای دیگری که از همین متن مقدس و در بستر فرهنگ قوم زجرکشیده یهود در سفارش به صلح و مهربانی برمی‌آید، اشاره نکنیم…

 اینک پرسش بزرگ این است قومی که خود هولوکاست را پشت سر گذاشته است چگونه می‌خواهد برای دیگران هولوکاست به ارمغان آورد؟

برخی از مواردی که در عهد عتیق اشارات و دستورات به قتل عام آمده است: