رسم دیرینه ای در ایران هست که به آدم های دست نیافتنی نامه سرگشاده می دهند. آخرین نمونه، موج نامه نگاری به آقای خامنه ای بود که در جریان سرکوب اعتراضات پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ رخ داد. من تاکنون ندیده ام کسی به چنین نامه هایی پاسخ دهد. ظاهرا نویسنده های این نامه ها هم انتظار پاسخ ندارند. این نامه نوشتن ها بیشتر برای راحت کردن خیال نویسنده است. شاید هم برای رسیدن به گوش مخاطبین دیگر. به هر حال هرچه باشد باید آن را نوعی گفت و گو تلقی کرد؛ گفت و گویی ناکام.
در چند روز گذشته من هم به چنین راهی، یعنی نوشتن نامه سرگشاده به آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی، و اکبر هاشمی رفسنجانی، رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام، فکر کردم اما دیدم آدم که نباید به خودش توهین کند. وقتی می دانی پاسخی در کار نیست چه نامه ای؟ چه گفت و گویی؟ برای همین با خودم گفتم بهتر است آنچه را ترجیح می دادم به آن ها بگویم، آشکارا بگویم. شاید اگر کسانی از نزدیکان درگاه لازم بدانند به نوعی به گوش آقایان برسانند.
آقایان هاشمی رفسنجانی و خامنه ای می دانند که از چه اهمیت و قدرتی در ایران برخوردارند. مردم ایران همواره این دو چهره را درکنار یکدیگر دیده اند. حتی در اوج تنش در ۴ سال گذشته هم توانسته اند با وجود اختلاف نظر های اساسی رابطه خود را حداقل به صورت دیپلماتیک حفظ کنند. اگرچه دور و بری های آنان زیاد به هم می پرند و ناسزایی نیست که به یکدیگر نگویند، حالا یکی مثل آقای حسین شریعتمداری یک روزنامه دارد به نام کیهان که سهمیه صبحانه بد و بیراه گفتن به هاشمی رفسنجانی دارد و یکی مثل مهدی هاشمی رفسنجانی عقلش را می دهد دست دوستی و پیش او درد دل می کند یا می رود در ینگه دنیا پشت سر آقای خامنه ای حرف می زند.
به هر حال هر دو طرف پیش چشم مردم در حال اره دادن و تیشه گرفتن هستند. از بگو مگو های طرفداران سیاسی دو طرف که دیگر لازم نیست یادی به میان بیاوریم. اره دادن و تیشه گرفتن آقایان خامنه ای و هاشمی رفسنجانی مثل دعوای خامنه ای با محمد خاتمی یا دعوای هاشمی رفسنجانی با احمدی نژاد نیست که بشود مثل نزاع دو جناح سیاسی به آن نگاه کرد. نزاع خامنه ای و هاشمی رفسنجانی نزاعی است که ایران را می لرزاند.
من به حرف کسانی کار ندارم که به هر دلیل، چه از فرط علاقه به جمهوری اسلامی و چه از فرط دشمنی با آن، این نزاع را ساختگی می دانند و مبنای تحلیل سیاسی خود را بر پایه ای استوار می کنند که در تاریخ سیاست هیچ نمونه ای ندارد. از دید این ساده انگاران انگار صحنه سیاست مدرن صحنه حرمسراست که تصمیم ها در زد و بند های پشت پرده کسانی که در طول روز با هم در نزاع هستند گرفته می شود، هنگامی که شب به خلوت حرمسرا می روند. در حالی که نزاع خامنه ای و هاشمی بی هیچ تعارفی میان دو گونه سیاست است که حداقل در ۲۲ سال گذشته با هم رقابتی گاه خشونت بار داشته اند. رقابتی که دود آتشش به چشم مردم رفته است. سیاست هایی که مجریانی مختلف و پیامد هایی متفاوت داشته است.
البته آقای هاشمی رفسنجانی از این شانس برخوردار بوده که برای اجرای برنامه هایش می رفته سراغ اهل فن و مشاوران و مجریان کارآمدتری پیدا می کرده و به این هم فکر می کرده که حرفش از دید عرصه های همگانی جامعه هم معتبر باشد. از آن طرف آقای خامنه ای، وقتی که رییس جمهوری بود که دستگاه اجرایی در دستش نبود و حریف میرحسین موسوی نشد، هرچه را در اختیار خودش هم بود سپرد به جناحی از نزدیکان به بازار که اعتباری نزد مردم و جوانان نداشتند. از وقتی هم که رهبر شد رفت سراغ جناحی از بچه های سپاه و اطلاعات که تجربه اجرایی نداشتند و حتی درکشان از امور امنیتی هم محدود بود. این بود که آقای خامنه ای روز به روز تنها تر شد. و در نهایت چون کاری پیش نبرد تنها برای سنگ گذاشتن پیش راه سیاست هایی که فکر می کرد نادرست است، دست به دامن بسیجی ها و گروه های فشار حزب الله شد که چون شکلی متفرق داشتند، کاری از پیش نبردند. پس به این فکر افتاد که در قالب شعارها و کاریزمای منفی آقای احمدی نژاد آنها را سازمان دهد و در برابر کسانی بگذارد که لیبرال و غرب گرا می دانست شان. به این ترتیب جنگ مغلوبه شد و نتیجه اش در انتخابات ریاست جمهوری دیده شد که آشکارا نشانه رادیکال شدن اعتراضاتی بود که تا قبل از این به شکل تنش میان جناح های درونی حل می شد. البته آقای خامنه ای این تحلیل را باور ندارد و مرتب می گوید که پای دسیسه دشمن در کار است. من الان در این موضع حتی نمی خواهم بگویم حق با هاشمی رفسنجانی و معترضین است یا آقای خامنه ای، فقط می خواهم به این واقعیت اشاره کنم که حتی دعوای انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ هم پیامد قطع همکاری و همفکری آقایان خامنه ای و رفسنجانی بود که دور و بری هایشان اجازه رابطه مفید را از آنان گرفته بودند یا ترجیح می دادند به نوعی بر طبل خشونت بکوبند که راهی برای گفت و گو و مصالحه نماند.
من فکر می کنم در هر دو طرف، یعنی طرف رهبری و طرف هاشمی رفسنجانی کسانی هستند که خواهان خشونت هستند و از هر گونه مصالحه پرهیز می دهند. این نخستین نکته ای بود که اگر نامه سرگشاده ای می نوشتم به این دو یادآوری می کردم.
نکته دومی که می خواستم بنویسم در باره نوعی ترس است که هم نزدیکان دو طرف و هم مخالفان جمهوری اسلامی به زبان می آورند و چنان سخن می گویند که رای آوردن آقای هاشمی رفسنجانی به معنای پایان ولایت فقیه و پایان گرفتن قدرت آقای خامنه ای است. این دروغی بیش نیست. نه آقای خامنه ای آنچنان بی ابزار است که رییس جمهوری کسی از قدرتش بکاهد و نه آقای هاشمی رفسنجانی آنچنان دچار توهم است که فکر کند می تواند با پیروزی در انتخابات قدرتی بیش از آنچه مرسوم است داشته باشد. دور و بری های آقای خامنه ای و مخالفان جمهوری اسلامی با دامن زدن به ترس آقای خامنه ای از هاشمی رفسنجانی و دور و بری های آقای هاشمی رفسنجانی با نادیده گرفتن انتقادها و بی اعتمادی هایی که به نسبت به آقای هاشمی وجود دارد، دو طرف را دچار تصورات اشتباه از صحنه انتخابات می کنند.
این انتخابات برخلاف آنچه مخالفان سر سخت دو طرف و مخالفان سر سخت جمهوری اسلامی می گویند می تواند نقطه تازه ای در همکاری هاشمی رفسنجانی و آقای خامنه ای باشد؛ همکاری ای که به گمان من مردم به آن نیاز دارند. من بعید می دانم مردم از دامن زده شدن به تنش سود ببرند. مردم خواهان کشیدن کار به جنگ و دعوای خیابانی یا بگیر و ببند و صبح تا شب بد و بیراه های دو طرف را شنیدن نیستند. مردم از آقای هاشمی رفسنجانی و آقای خامنه ای می خواهند تا به جای جنگ و تنش به گفت و گو روی بیاورند و جوانان را از هر طرف به سربازانی برای جنگ خود مبدل نکنند.
آقای خامنه ای ممکن است بتواند با رد صلاحیت آقای هاشمی رفسنجانی به طور کوتاه مدت مساله را حل کند اما به این ترتیب کشور را به عرصه تنشی درازمدت تر کشانده است. اگر راه بر هاشمی برای مشارکت سیاسی در کشور بسته باشد آن وقت اولین کسی که قربانی این حذف می شود شخص آقای خامنه ای است که هدف بعدی جریانی است که اکنون به دنبال حذف هاشمی رفسنجانی است. آقای خامنه ای لابد خودش می داند که در جمهوری اسلامی بدون هاشمی رفسنجانی جای بیشتری برای او باز نمی شود بلکه مخاطرات بیشتری متوجه او خواهدبود؛ مخاطرات و مسوولیت هایی که اکنون هاشمی رفسنجانی در مقابله با آن ایفای نقش می کند.
شاید مهم ترین نشانه برای درک موضع رهبری جمهوری اسلامی در این میانه مساله تایید صلاحیت باشد. رد صلاحیت آقای هاشمی رفسنجانی نشانه ای از تلاش جناح های تندرو اطراف آقای خامنه ای برای مقابله خشونت آمیز با طرفداران رفسنجانی خواهد بود. اگر رهبری برای شکستن این رد صلاحیت اقدام نکند معنای آن این است که آقای خامنه ای توان مقابله با آقای هاشمی رفسنجانی در صحنه انتخابات را نداشته و پیشاپیش نوعی شکست را در دفاع از سیاست های مورد حمایت خود پذیرفته است.
در روزهای گذشته هیچ حرکت مهمی از سوی دو طرف برای نشان دادن توجه به شرایط خطیر کشور دیده نمی شود. گویی همان قهر همچنان ادامه دارد و اطرافیان در آتش آن می دمند. نه آقای خامنه ای در برابر سیل حملات به آقای هاشمی رفسنجانی اقدام تعدیل کننده ای انجام داده و نه آقای هاشمی رفسنجانی ابتکاری از خود برای در کنترل گرفتن اوضاع نشان داده است. بگذریم که در این میان اصلاح طلبان هنوز گویی درگیر گفت و گوی داخلی هستند و اهمیت از دست دادن زمان را درک نمی کنند. اصلاح طلبان همچنین نشانه ای از توجه به این واقعیت نشان نداده اند که اگر خواهان شرکت در انتخابات و پیروزی هستند باید زبان و عمل خود در برابر رهبری جمهوری اسلامی را به زبانی برای روزهای پس از پیروزی انتخاباتی نزدیک کنند. اصلاح طلبان باید بتوانند با ابتکارات سیاسی جدی و نه نمایشی آقای خامنه ای را به افزایش اعتماد برای گفت و گوی نزدیک تر امیدوار کنند.
مسیر بردن انتخابات تنها تبلیغات نیست. اصلاح طلبان و میانه روان باید فضایی را برای افزایش امید به همکاری و مصالحه ایجاد کنند. اگر به درک واقع بینانه از انتخابات رسیده ایم باید به یاد بیاوریم که انتخابات نیازمند گفت و گو هایی برای اقناع است. اقناع کردن تنها از طریق گفت و گو با مخالف امکان پذیر است. چه این مخالف حامی دولت باشد، چه حامی رهبری. در هر حال هرکس در فرایند انتخابات شرکت می کند نمی تواند بگوید کاری به فرایند اقناع ندارد. من فکر می کنم نخستین دو نفری که باید به فکر اقناع یکدیگر باشند آقایان هاشمی رفسنجانی و خامنه ای هستند. تاریخ در انتظار دیدن سرانجام رفتار این دو با یکدیگر است و مردم ایران شهادت خواهند داد. اما پیش از این شهادت دادن، مردم در هفته های آینده در باره رفتار این دو تصمیم خواهند گرفت و تصمیم خواهند گرفت که در انتخابات شرکت کنند یا نه و اگر شرکت کنند به چه کسی رای دهند.