بیش از یک ماه از روزی که ماموران سعید مرتضوی، دادستان تهران، خانه کوچک سهیل اصفی را شخم زدند، می گذرد. در آن روز کامپیوتر، نوار، عکس ها، نامه های شخصی، شناسنامه، پاسپورت… و خلاصه هر آنچه که شخصی بود، در گونی هایی ریخته و به دادستانی برده شد. و سهیل برای سه روز بعد به دادستانی فراخوانده شد. او در روز موعود رفت و از آن پس دیگر هیچکس، جوابگو نیست.
سهیل اصفی را از روی وبلاگش، بازخوانی کنیم:
“من، نام کوچکم سهیل، نام فامیلم آصفی. زاده شدم در سیزدهم آبان ماه یک هزار و سیصد و شصت و یک خورشیدی. شناسنامه ام را یک سال بزرگتر کردند تا زودتر به مدرسه بروم، تا زودتر بزرگ شوم، بزرگ!، اما من همچنان کوچک ماندم… روزنامه نگارم و دانشجوی رشته سینما. جستجو، مرا به هر وادی می کشاند. رهای رهای رها… باشد که تقوای ما خاموشی نباشد…”
سهیل در سالی به دنیا آمد که هم سن و سالان امروز او در آن سال بردار شدند. اگر آنها در آن روزگاراعلامیه داشتند، سهیل اما اعلامیه نداشت و ندارد. او وبلاگ داشت؛ مثل هزاران جوان ایرانی. و این وبلاگ، همه آن چیزی بود و هست که سهیل، بود و هست: جوانی، عشق به میهن، آزادی… و شعر و سینما. کافیست همه این وبلاگ را که قرار است نشان دهد”تقوای ما خاموشی نیست” بازخوانی کنیم، تا نه فقط سهیل، که همه همنسلان او را دوباره خوانی کرده باشیم.
او از سینما می نویسد؛ چرا که دانشجوی سینماست:
سینمایی که فاجعه می آفریند ؛ دست های یک فیلمبردار قطع شد
در حالیکه هنوز پگاه آهنگرانی که از ارتفاع 2⁄5 متری سر صحنه فیلم سینمایی “آتش سبز” سقوط کرد و ستون مهره های او آسیب دید، روی تخت بیمارستان است، مصطفی کرمی دستیار فیلمبردار سینمای ایران که در پروژه ای سینمایی به تهیه کنندگی حوزه هنری گلستان و بخش خصوصی مشغول به کار بود، دچار برق گرفتگی شد و دو دست و بخشی از انگشتان پای خود را از دست داد….
نمودهای وجود بحرانی جدی در سینمای ایران، ماههای متمادیست که نه تنها در راهروهای تنگ و ترش ممیزی ارشاد، دستوران جدید به اهالی سینمای کشور، فروش غیرقانونی نسخه های فیلم های هنوز روی پرده نیامده، بحران مدیریت و استعفاهای مکرر مدیران سینمایی و… معنا می شود که حوادث ریز و درشت برای اهالی سینما نیز خود را می نمایاند….
از شاملو می نویسد؛ که عاشق شعرست:
مراسم هفتمین سالگرد خاموشی احمد شاملو ؛ اگر آزادی سرودی می خواند…
هفت سال گذشت. همه آمده اند. همه هستند. احمد شاملو مانند هر سال مهمان بسیار دارد. مردم! شعر می خوانند. بغض می کنند. حرف می زنند. کف می زنند. یکی “پریا” را می خواند. دیگری “در آستانه را…” و باز آن دیگری… مهم نیست که اشعار چگونه ادا می شوند. درست یا غلط. مهم، رنگ است.
رنگارنگی جمعیتی که چون “شاملو”، “شاملو” است، این طیف وسیع مردم را می تواند که گرد هم بیاورد. شاعر معلول کرجی همچنان با حرارت شعرهای بامداد را می خواند. دختر کوچکی که می خواند “پریا گشنتونه؟پریا تشنتونه؟پریا خسته شدین مرغه پر بسته شدین…” پسرک آرمانگرایی که حلقه ی در گوش راست او سخن می گوید، مهمان شاملوست و چشمانش می خوانند “زیباترین کلامت را بگو… شکنجه پنهان سکوتت را آشکار کن. و هراس مدار که بگویند ترانه بیهودگی می خوانید. چرا که ترانه ما ترانه بیهودگی نیست. چرا که عشق حرفی بیهوده نیست…”
و البته که چونان هر جوان دیگر همسن خویش، از آنچه در جامعه اش می گذرد و او به صراحت در مورد آنها موضع دارد و موضع می گیرد. همین.
سهیل یک جرم دیگر هم دارد: “کرم” کامپیوتر است؛ مثل همه همسالانش. کامپیوترهم دنیایی است بی انتها، می توان هم به سایت های سیاسی سرزد، هم علمی، هم ورزشی، هم هر نوع سایت دیگر. روزنامه نگار هم که باشی دیگر سرزدن به این دنیای مجازی، بخشی از کارت است؛ حتی اگر فیلترینگ را چنان گسترده کرده باشند، که برای باز کردن هر سایت، ساعت ها انتظار لازم باشد.
حالا سهیل آصفی که بانام، از کشورش و علائقش نوشته، در زندان است. زندان انفرادی. بند 209. چند روزی هم هست که تلفن هایش هم قطع شده. تنها یک بار پدرش او را دیده که ساکت بوده و رنجور. این دیدار از مادرش دریغ شده، چرا که”به این در و آن در می زند برای بچه اش”. و “نباید با هیچ جا حرف بزنید”.
سازمان گزارشگران بدون مرز خواستار آزادی سهیل آصفی شده است. خوانندگانش، کمیته آزادی او را تشکیل داده اند، به وکلای او عبدالفتاح سلطانی و ناصر زرافشان امکان ملاقات و آگاهی از پرونده وی داده نشده، نامه های مادرش به مقامات مسئول کشور بی جواب مانده، گفته می شود بازجویی از وی به پایان رسیده…. اما هنوز از آزادی وی خبری نیست. پس:” برای آزادی سهیل آصفی بکوشیم”. چرا که “سهیل آصفی هیچ جرمی مرتکب نشده غیر از عمل به وظیفه حرفه ای خود به عنوان روزنامه نگاری آزاد و مستقل”.