صدای “استاد” رنگ بیماری گرفته، قدرت کلامش اماهمچنان برجاست: “به عنوان پیام به مسئولین جمهوری اسلامی، به گردانندگان امور می گویم 30 سال خشونت کردید، بیایید یک سال هم محبت کنید، دانشجویان را آزاد کنید، ببینید نتیجه بهتری می گیرید یا نه.” این را دکتر محمد ملکی، اولین رئیس دانشگاه تهران می گوید که پس از سومین دور زندانی بودن در جمهوری اسلامی، کابوس شب هایش این است: “جوانان و دانشجویان ما که در زندان ها هستند؛ به آنهاحکم های عجیب و غریب می دهند. این دردناک است. از بیماری جسمی گذشته؛ این وضعیت روانم را برهم می ریزد؛ رنج آورست.”
قصد این بود که از دکتر ملکی، استاد قدیمی دانشگاه تهران در مورد وضعیت فعلی اش بپرسیم، او اما ترجیح داد درباره دانشجویان حرف بزند. جوانانی که نام آنها را نمی دانیم اما: “فرض کنید شعاری دادند در دفاع از آزادی، در دفاع از حقی که در انتخابات برای خود قائل بودند؛ لازمه اش این مدت زندان است؟”
براساس آخرین اطلاعات، وکلای دکتر ملکی مدارکی در مورد بیماری وی به قاضی ارائه کرده و خواستار تعویق محاکمه وی شده اند؛ محاکمه ای که قرار بود امروزبرگزار شود و با این اتهامات: “توهین به رهبری”، “اقدام علیه امنیت ملی”، “ارتباط با منافقین”، “محاربه” …
قاضی با تعویق دادگاه موافقت کرده امادر هر حال دکتر ملکی قصد دفاع از خویش را ندارد؛ اگر دادگاه “ذیصلاح” نباشد. چرا؟
به من اتهامات مختلفی زده اند از جمله محارب بودن که انگار مد شده است، بدون اینکه معنی و مفهوم آن شناخته شود. به خیلی ها این اتهام را زده اند. با این حال من در بازجویی هایم هم گفتم اگر برای هرکدام از این اتهامات، یک سند ارائه کنید، من می پذیرم. من در طول سال های اخیر هیچ ارتباطی با خارج نداشتم، در ارتباط با هیچ گروهی نبوده ام، به آقای خامنه ای، توهین نکرده ام، انتقاد کرده ام. ایشان که معصوم نیستند، نقد کرده ام. من همه این اتهامات را تکذیب می کنم و اگر دادگاه ذیصلاحی تشکیل شود، از خود دفاع خواهم کرد. من زندانی سیاسی هستم و مطابق قانون، دادگاه من باید علنی و با حضور هیات منصفه باشد. اگر علنی نباشد از خود دفاع نمی کنم. در سال 80 هم که همراه ملی ـ مذهبی ها دستگیر شده بودم با همین استدلال در دادگاه دفاع نکردم.
دکتر ملکی در رد اتهامات اش با بازجویان، سخن بسیار گفته؛ اما آنها چه گفته اند؟
هیچ؛ آنها اتهام می زنند، شما جواب می دهید، آنها حرف خودشان را تکرار می کنند. استدلال هم بکنید بی نتیجه است چون وظیفه آنها چیز دیگریست؛ وارد کردن اتهام. اما حالا من مهم نیستم، این اتهاماتی که به جوانان وارد می کنند دردآورست. رنج من نه به علت بیماری ست بلکه دیدن این همه جوانان گمنام در زندان ها، حکم های عجیب چند ساله ای که برای آنان صادر می کنند، مرا رنج می دهد. از بیماری جسمی نه، از این درد، روان ام به هم می ریزد. شب هاکابوس این بچه هارا دارم. مظلومیت آنها دردآورست. چرا اینها را در زندان نگاهداشته اید؟ غالبا خانواده های اینها را هنگام مراجعه، تحویل نمی گیرند. و با کمال تاسف باید بگویم این آقایان جنبش سبزی هم یک چیزهایی می گویند ولی عنایت کافی نمی شود. من یک خواهش از این آقایان دارم. بس است این خودی و غیرخودی. این را در همین ملاقات ها و رفت و آمدها هم شاهدیم. بس است.
زندان که بودید جوان ها چه می گفتند؟ بین استاد و دانشجو در سلول چه سخنانی رد و بدل می شد؟
البته من سه ماه اول انفرادی بودم.
زندان انفرادی برشما چگونه گذشت؟
61 روز در انفرادی بودم و مشکلات جسمی فراوان داشتم. یک مدت یک عضوالقاعده را به سلولم آوردند. می گفت تعداد زیادی آمریکایی کشته ام و باز هم بتوانم می کشم. بعد او را بردند یک قاچاقچی آوردند که 30 کیلو تریاک داشته. فکر کنید؛ پیش من که بیمار بودم؛ خودشان چند بار مرا به بیمارستان بردند. یعنی شرایط زندان حتی برای ما که سابقه های قبلی هم داریم قابل تحمل نیست. من در نظام اسلامی، دفعه سوم بود که به زندان می افتادم ولی با این حال دشوار بود. جالب اینکه هر سه بار هم به عنوان ضدانقلاب در بند بودم. در حالیکه آقایان باید بگویند کسی که از آزادی و صلح و دوستی، دفاع می کند ضدانقلابی ست یا آن گردن کلفت هایی که برج های میلیاردی می سازند. آنها ضدانقلابند یا من که یک استاد بازنشسته دانشگاه هستم و با این بیماری، باید با ماهی 600 هزارتومان زندگی کنم؟ من نمی دانم. این وضعی ست که برای ما پیش آمده دیگر.
از کی با دانشجویان و جوانان زندانی در تماس بودید؟
سه ماه دوم در بند 209 و 305 با بچه ها در تماس بودم. بیشترشان دانشجو هستند. هیچ اتهامی هم که بشود آن را اثبات کرد به آنها وارد نشده. در یکی از این بندها من بودم و دکتر ربانی، دیگر استاد دانشگاه و 12 دانشجو. محمد، پسر دکتر مصطفی معین، وزیر علوم هم بود که آزاد شد. نمی دانم چه بگویم فقط اینکه باید حضور داشته باشید تا احساس مرا به عنوان یک استاد قدیمی دانشگاه احساس کنید. علاقه من به دانشجویان، کمتر از علاقه ام به فرزندم نیست. وقتی می دیدم آنها را می آورند و به کارشان رسیدگی نمی کنند، دردآوربود.
آنها که از ما جوان ترند به ما می گویند تقصیر شما بود انقلاب کردید. ما هم می توانیم به شما همین رابگوییم. واقعا تقصیر که بود؟
ببینید مردم علیه نظامی که ظلم می کردانقلاب کردند. قیام کردند برای یک زندگی بهتر، یک حکومت عادلانه تر. حکومتی که ظلم و بیداد را ازبین ببرد. ولی این را قبلا هم نوشتم که انقلاب ما مصادره شد. مصادره.
اگر الان می توانستید یک آرزو بکنید، آن آرزو چه بود؟
چند روز پیش نامه مهندس سحابی را می خواندم. آخر نامه نوشته اند: “ای خدای بزرگ، ای تغییر دهنده قلبها و فکرها، یا حال و روز ما را دگرگون کن یا مرگ مرا برسان”. من خوب احساس کردم ایشان چه می گوید. برای افرادی در سن ما، زندگی در این شرایط سخت است. من هم می توانم آرزوی مهندس سحابی را بکنم. چون آدم وقتی نیست، احساس مسئولیت هم نمی کند ولی وقتی هست، نمی تواند این احساس را نداشته باشد. و من فکر می کنم مسئولیت من بیشترست. من یک معلم بودم. دانشجویان بسیاری تربیت کردم. با این وضع، رنج من مضاعف است. نمی دانم شاید لازم باشد دعا کنم که خداوند به مسئولین این مملکت درایت بیشتری بدهد. من به بازجویانم می گفتم سی سال دانشجویان را گرفتید، زندانی کردید، کشتید، بیایید یکی دو سال هم با محبت رفتار کنید. بگذارید آنها حرف شان رابزنند، بگذارید انجمن شان را تشکیل دهند، اگر دانشجو نظر ندهد، انتقاد نکند، چه کسی باید این کار رابکند…
بازجویان چه جوابی به شما می دادند؟
بی احترامی می کردند. می گفتند فضولی نکن. به تو مربوط نیست. متاسفانه هیچ چیز را رعایت نمی کنند. اصلا توجه نمی کنند که آدم جای پدر آنهاست. سنی از آدم گذشته. توجه نمی کنند که وقتی آنها متولد نشده بودند، من در انقلاب نقشی داشتم. زندگی ام را در میانه گذاشته ام. رعایت نمی کنند؛ تا نظر می دهی با برخورد نامناسب روبه رو می شوی. من شرمنده دانشجویانم هستم. شرمنده این همه محبت؛ اما نمی دانم آقایان چرا این کارها را می کنند. کدام جامعه توانسته باخشونت سرپابایستد؟ ما راه آزادی را انتخاب کردیم و پای هزینه هایش هم ایستاده ایم، اما به عنوان پیام به گردانندگان امور می گویم فکری به حال جوانان زندانی بکنید؛ سی سال خشونت کردید، یک سال محبت کنید ببینید نتیجه بهتری می گیرید یا نه.