نام آلن کورنو برای سینما دوست ایرانی آشناست. قبل از 1357 فیلم های مطرح او مانند پلیس پیتون 357، سری سیاه، تهدید و… در سینماها اکران شدند. منتقدان ایرانی نیز به فیلم های جنایی-پلیسی-نوآر او روی خوش نشان دادند. در دهه 1360 نیز زمانی که انتخاب اسلحه اکران شد، تماشاگر و منتقد سخت گیر نیز با وجود سانسور بیش از اندازه از نمایش عمومی آن استقبال کرد. اما دیدار فیلم های بعدی او مانند همه صبح های عالم- که چرخشگاه مهم کارنامه وی محسوب می شود- نصیب تماشاگر ایرانی نشد و آخرین ساخته اش دومین نفس نیز بعید است در ایران به نمایش درآید. اما بدون شک بیننده و منتقد پیگیر به هر لطائف الحیلی آن را روی دی وی دی به چنگ خواهد آورد. بهتر است فیلم را از زبان خود آلن کورنو بشنوید…
گفت و گو با آلن کورنو
فقط دوبار زندگی می کنید
آلن کورنو فیلمساز پرکاری نیست. ثمره نزدیک به چهار دهه حضور در عرصه فیلمنامه نویسی، تهیه کنندگی و کارگردانی 16 فیلم بلند سینمایی، 2 فیلم مستند و دو اپیزود از دو فیلم بلند لومیر و شرکاء و علیه فراموشی است. او از سال 1969 با ساختن فیلم کوتاه مستندی به نام این جاز متعلق به هارلم است؟ شروع به فیلمسازی کرد. بعدها دستیار کارگردان راجر کورمن، مارسل کامو، کوستا گاوراس[اعتراف]، خورخه سمپرون و نادین ترنتینان[بعدها با وی ازدواج کرد] شد.
در 1974 با ساختن فیلم طبقه ناشناس فرانسوی بر اساس فیلمنامه ای از ژان کلود کاریه روی صندلی کارگردانی نشست. اما با دومین فیلمش پلیس پیتون 357 بود که شهرت و محبوبیت به سراغ وی آمد. پلیس پیتون 357 اولین همکاری او با ایو مونتان بود که توانست در مراسم سزار همان سال توجه داوران را جلب و یک جایزه نیز به دست آورد. پلیس پیتون 357 آغازگر مسیر تازه ای در سینمای فرانسه بود. یک فیلم جنایی-پلیسی مدرن با داستانی پیچیده که راه را برای ادامه همکاری مونتن و کورنو باز کرد. سه سال بعد تهدید به نمایش در آمد و موفقیت تازه ای برای این دو زوج رقم زد.
ایو مونتان که در کنار خوانندگی و فعالیت های سیاسی اش به بازی در فیلم های سیاسی مانند زد و اعتراف و حکومت نظامی می پرداخت، تبدیل به تصویر تازه مرد خشن و احساساتی فرانسوی شد. اما کورنو که نمی خواست خود را به ژانر فیلم های مهیج محدود کند، دو سال بعد با ساخت سری سیاه[با شرکت پاتریک دواره] در گونه درام روانشناختی نقطه اوج تازه ای به کارنامه اش افزود. فیلم نامزد نخل طلای کن و 5 جایزه سزار شد و از سوی منتقدان بهترین فیلم کورنو لقب گرفت. عقیده ای که هنوز برخی روی آن پافشاری می کنند.
کورنو در 1981 با فیلم انتخاب اسلحه[آخرین همکاری اش با مونتان] درام جنایی خوش ساختی دیگری خلق کرد که بزرگ بازیگر بعدی سینمای فرانسه-ژرار دپاردیو- نیز در آن حضور داشت. اما طبع پویشگر کورنو بار دیگر به سراغ ژانری تازه رفت. این بار درام تاریخی/جنگی لوی گاردل با نام قلعه ساگان برای اقتباس برگزیده شد و دپاردیو به همراه کاترین دونوو که در انتخاب اسلحه همبازی بودند، بار دیگر در کنار هم قرار گرفتند. اما حاصل کار چندان ارضا کننده نبود و باعث شد تا دو سال بعد با فیلم Le Môme به سراغ ژانر آشنای خویش برگردد.
کورنو که شیفته آثار گاردل شده بود، در 1989 با اقتباس دیگری از کتاب او به نام Nocturne indien نقطه اوج دیگری به کارنامه خود افزود. فیلم جدا از توفیق در مراسم سزار در جشنواره مونترال نیز موفق به دریافت جایزه فیپرشی، جایزه بزرگ ویژه داوران و جایزه بهترین فیلم مردم پسند شد.
کورنو سه سال بعد تک خال تازه ای در ژانری دیگر رو کرد: همه صبح های عالم. فیلم در کنار قالب زندگینامه ای و تاریخی اش، چالشی در ژانر عاشقانه و ادای دینی به موسیقی بود. زندگی نوازنده ای به نام سن کولومب که پس از مرگ همسرش خود را وقف موسیقی کرد. با این فیلم شهرت بین المللی به سراغ کورنو آمد. نامزدی خرس طلای جشنواره برلین و جایزه بهترین فیلم خارجی مراسم گولدن گلاب در کنار 7 جایزه سزار و جایزه لویی دلوک از وی چهره ای جهانی ساخت و سبب شد تا فیلم بعدی اش را در قالب محصولی بین المللی تولید کند. دنیای نو که در 1995 به نمایش در آمد از دو بازیگر سرشناس آمریکایی-آلیسا سیلورستون و جیمز گاندولینی- بهره مند بود، اما به دلیل تصویر ناخوشایندی که از حضور آمریکایی های در دوران پس از جنگ جهانی دوم در اروپا ارائه کرد، نتوانست توفیق چندانی بیابد.
کورنو در فاصله فیلم بعدی خود ابتدا مستندی به نام بچه های لومیر و سپس اپیزودی از فیلم لومیر و شرکاء را ساخت و در 1997 با فیلم Le Cousin ناگزیر باز هم به گونه آشنای خود بازگشت. اما وسوسه طبع آزمایی در قالب های گوناگون او را راحت نگذاشت و در سال 2000 اولین شکست و ناکامی بزرگ را با فیلم کمدی/ماجرایی شاهزاده اقیانوس آرام به کارنامه وی افزود. کورنو که مصمم بود در ژانر کمدی نیز فیلمی دیدینی خلق کند، 3 سال بعد با استفاده از تجارب این شکست فیلم کمدی ترس و لرز را کارگردانی کرد. و این بار به هدف زد، چون فیلم که از داستان آملی نوتومب اقتباس شده بود توانست در جشنواره کارولوی واری جایزه ای ویژه دریافت کرده و 3 جایزه داخلی نیز به چنگ آورد.
کورنو در 2005 با فیلم نوعی آبی درام عاشقانه را بار دیگر تجربه کرد، اما سال گذشته ترجیح داد بار دیگر با فیلم دومین نفس به دوران خوش فیلم های جنایی فرانسوی بازگشته و به دوست و استاد خود-ژوزه جیووانی- ادای دین کند. بهتر است فیلم را از زبان خود او بشنوید…
آلن کورنو و دانیل اوتوی در پشت صحنه فیلم
اولین بار کی با ژوزه جیووانی برخورد کردید؟
آن موقع دستیار کارگردانی می کردم. می دانستم کیست، کتاب هایش را خوانده بودم، چون عاشق سرسخت قصه های کارآگاهی هستم. آدم دل نشینی بود و همزمان نگاه های خشنی داشت. می دانست دنبال چه چیزی می گردد. یا تو را از خودش می دانست یا نمی دانست. در کار خود رک، بی غش و در عین حال متواضع بود. برای نو کردن اکیپ خودش دنبال آدم های جوان تر بود و در این زمینه به من اختیار تام داد. او قصه گوی درجه یکی بود، از داستان های واقعی خیلی زیبا اقتباس می کرد. این ویژگی اش را موقعی به دست آورده بود که در زندان بود و ماجراهای آن زمان را در پایان هر روز برای ما تعریف می کرد. بعدها با همسرش زازی هم آشنا شدم. با ژوزه دوستی مان حین انجام تدارکات یک فیلم شکل گرفت. صحنه های زیادی داشتیم، سکانس شب، و یا اتومبیل. یک روز آمد و از من پرسید:” در مورد ساختار این صحنه خیلی مطمئن نیستم، نظر تو چیه؟” این اتفاق هدیه ای فوق العاده برای من بود. با هم فیلم دیگری نساختیم، خودم شروع به کارگردانی کردم. ولی مرتب همدیگر را می دیدیم.
و طرح کار دوباره روی “دومین نفس” ناگهان تبدیل به موضوع اصلی بحث هایتان شد؟
نه بلافاصله، ما تا سال ها بعد این کتاب را دست نگرفتیم. در ابتدا درباره فیلم ملویل که مرا شیفته خودش کرده بود، مرتباً حرف زدیم. او به خاطر مشکلاتی که بین خودش و ملویل وجود داشت، از فیلم راضی نبود و حرف های مرا در مورد خوب بودن فیلم رد می کرد. می گفت فیلم عمیق نیست، از نظر حسی کمبود دارد، و از همه مهم تر ملویل تم رفاقت میان شخصیت ها را نتوانسته تمام و کمال تصویر کند. راستش حق داشت، چون اگر ژوزه را بشناسید و فیلم حفره ژاک بکر یا همه خطرها را در نظر بگیر کلود سوته را دیده باشید، می فهمید که این فیلم ها بیشتر به به ژوزه تعلق دارند.
دانیل اوتوی در نقش ژو
جیووانی درباره موج تازه قصه های پلیسی چی فکر می کرد؟
ژوزه چون به نسل اول تعلق داشت، هم از خودش و هم از ما سوال های اصلی را مطرح پرسید. کجاست آن احساسات تراژیک باشکوه؟ چطور همه شخصیت ها را می شود تقدیس کرد؟ فکر بزرگ کردن شخصیت ها همیشه جذبم می کرد. شروع کردم به تحقیق درباره کسانی در این ژانر فیلم می ساختند. مثل ژیل گرانژیه. بعضی فیلم هایش بی نقص اند. وقتی به او گفتیم که فیلم هایش را دوست داریم، گریه کرد. به معنی واقعی کلمه از جان و دل با ما حرف زدند. چیزی که در کار آنها دوست داشتیم واقعگرایی تکان دهنده فیلم های دهه 1950 و 1960 شان بود. برخوردشان با قوانین هم متواضعانه و جاندار بود. همراه ژوزه در فاصله سال های 1970 تا 1975 روی دوباره سازی “دومین نفس” به شکلی جدی کار کردیم. ژوزه خیلی دلش می خواست این کار صورت بگیرد. دو سال تمام روی این پروژه بحث کردیم، مرتب همدیگر را می دیدیم. یک روز به او گفتم:” خیله خوب، این بار تنهایی امتحان می کنیم”. این بار به شکل جدا از هم شروع به فکر کردیم. آیا لازم بود قصه فیلم به روز بشود؟ امتحان کردم و همه چیز به هم ریخت. اما اگر لازم است فیلمی دوره ای بسازید، باید خطر بیش از اندازه باشکوه شدنش را هم باید به جان بخرید. آیا لازم بود فیلمبرداری را در کشور دیگری انجام بدهیم؟ با تهیه کننده های آمریکایی ملاقات کردم ولی بلافاصله متوجه شدم که قصه باید در فرانسه اتفاق بیفتد.
و ساختن فیلم های پلیسی را رها کردید…
این ژانر آرام آرام افول کرد. تلویزیون ما را به خاطر تحت تاثیر قرار دادن تماشاگر انبوه، زیر کوهی از شخصیت های کلیشه ای سریال های پلیسی دفن کرد. سریال های پلیسی فقیر از جهت تردید، هرگونه زیرساخت اجتماعی، تراژدی، مرام و اخلاق…. حتی رای دادن به چپ ها هم دردی را دوا نکرد. چون ما فرشته الهام سیاسی مان را که وادارمان می کرد به انگیزش را از دست داده بودیم. بعد نویسنده ها شروع کردند به نوشتن رمان هایی که افکار پرخاش گرانه شان را عرضه می کرد. فیلم نوآر خیلی زود از حالت منسجم ژانری خارج شد. برای شکل گرفتن یک سینمای مبتنی بر ژانر نیاز به تعداد زیادی فیلم دارید. ناگهان پرداختن به این مسئله را در فرانسه رها کردیم. در دهه 1990 شروع کردیم به ساختن فیلم های پلیسی با شخصیت های مختلفی که هر روز به دام می افتادند، فاقد هرگونه ویژگی اغراق آمیز، متناسب با پیرامون و مستندگونه بودند.
مونیکا بلوچی در نقش مانوش
آیا موقع تصمیم گرفتن برای ساخت دومین نفس، دوباره کتاب را خواندید؟
البته که خواندم. سال ها طول کشید تا دومین نفس در ذهنم شکلی واضح به خود گرفت. بعد از تمام صحبت هایی که با ژوزه کردیم تصمیم خودم را گرفتم. نباید زمان وقوع قصه عوض می شد. برای نشان دادن عشق میان ژو و مانوش، دانیل اوتوی و مونیکا بلوچی را انتخاب کردم. باید اقتباس از کتاب با دیدگاه تازه ای از نظر سینمایی صورت می گرفت. بیش از دو سال تمام مرتب کتاب را خواندم و در این بازخوانی غنای شخصیت ها و ساختار آن را کشف کردم.
باید بگویم کتاب بسیار تکان دهنده است. کتاب با فرار شروع می شود، یک نفر می میرد، بعد به سراغ مانوش می رویم، یک نفر دیگر کشته می شود و این قتل ادامه داستان را مشخص می کند. مکانیسم تراژدی واقعاً در ابعاد پیشرفته ای شکل می گیرد. ژو مردی است مصمم با اصول اخلاقی خاص و برای افشای نام و اطلاعات فریب داده می شود. در واقع جیووانی زهر را گرفته و درون صداقت آنها می ریزد. کنار آمدن با این موقعیت خیلی سخت است. ژو در موقعیتی بی رحمانه قرار داده می شود که منتهی به واقعه صحنه پایانی می شود. آیا ژو انسانی خوب است یا بد؟ جواب این سوال واضح نیست چون در اینجا برای روایت یک تراژدی در تلاش هستیم. برای موفقیت در این کار به یک شخصیت کامل و بی نقص نیاز دارید.
درباره فیلم چی فکر می کنید؟
درباره فیلمی که خودم ساخته ام فاقد آن قدرت هستم که فقط یک تماشاگر باقی بمانم. موقع تدوین با چند اتفاق غیر منتظره و خوش آیند روبرو شدم. من کار تدوین را همزمان با فیلمبرداری انجام می دهم و از ورای این کار متوجه و شیفته تداوم داستانی در بازی هنرپیشه ها شدم. دانیل صحنه هایی که از شخصیت واقعی خود دور یا خیلی نزدیک بود، را با قدرت و موفقیت تمام بازی می کند. اگر این فیلم باعث شود که مردم به توانایی های ژوزه پی ببرند خیلی خوشحال خواهم شد. تم هایی که را بسیاری فکر می کنند مال ملویل است در واقع به ژوزه تعلق دارد. اگر حفره، همه خطرها را در نظر بگیر و یا دومین نفس را به دست بگیرید که از طرف سه کارگردان متفاوت ساخته شده اند، متوجه می شوید که درباره دنیایی یکسان است و همه از کتاب های او الهام گرفته اند.
اسم فیلم-دومین نفس-تمامی بار معنایی اثر و حتی ورای آن را در برمی گیرد، مخصوصا برای کسی که از زندگی ژوزه جیووانی خبر داشته باشد.
بله چون ژوزه دو بار زندگی کرد. زندان و بعد از زندان. و این زندگی بعد از زندان با تاثیر از گذشته او شکل گرفت. این گذشته تبدیل به منبع الهام او شد… و حالا هم به منبع الهام ما تبدیل شده است.
میشل بلان در نقش کمیسر بلو