ساسان آقایی
روز پنجشنبه هفته گذشته تعدادی از روزنامهنگاران به دیدار عبدالله نوری رفتند تا از وی بخواهند با ”شکستن روزه سیاسی” خود، کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری آینده شود. از سخنان این چهره سیاسی در نشست روز پنجشنبه، تاکنون روایت های گزیده ای در برخی رسانه ها منتشر شده است. بدین وسیله “روز” به منظوراطلاع خوانندگان خود از روایت کامل تر اظهارات عبدالله نوری در پاسخ به دعوت روزنامه نگاران، متن کامل سخنان وی در نشست مزبور را منتشر می کند.
… بیشتر دوستان به روزهی سیاسی و سکوت من اشاره کردند. البته واقعن این طور نبوده، جایی که ضروریتی پیش آمده یا حس کردم که لازم است حرفی گفته شود، گفتهام، اما خب همیشه آدم کم حرفی بوده ام. من اعتقاد ندارم که شخصیتها برای آنکه مطرح شوند، مستمر حرف تکراری بزنند، شهوت کلام که ندارم! اما این که میگویید، روزهی سیاسی و یا سکوت، کلن کمتر حرف زدن من خیلی هم متوجه خود رژیم و حاکمیت نیست، این واقعیت است که اگر من حرف بزنم، دوستان خودمان شاید بیشتر ناراحت شوند. پیشترها رقیب یک دستهبندی اعتدالی و افراطی ساخته بود، اکنون متاسفانه برخی دوستان اصلاحطلب حتا اعتدالی نیستند و تفریطی شده اند. در خیلی از مسایل من فکر میکنم که میشود گامی بیشتر برداریم، اما تا حرف بزنیم میگویند که افراطی و تندور هستید و کار ما هم خراب میکنید و خط اعتدال را به هم میریزید. ما که میدانیم از این تفریطها به هیچ جا نمیرسند، اما چرا حرف بزنیم که گناهش بیفتد گردنمان. این است که خیلی وقتها آدم به این نتیجه میرسد که چرا مزاحم کار دوستان شود، بگذار با همین اعتدالی که میگویند بروند جلو، اگر یک گام هم پیشتر رفتند، ما خوشحال میشویم.
به نظرم میرسد که این اختلافها، دلیلش تفاوت اهداف است. یک وقت شما میروید در یک دیکتاتوری مطلق برای شبه دموکراسی تلاش میکنید و وقت میگذارید که من اصلن این را قبول ندارم. اعتقاد این است که اگر همهی قدرت و توان خود را هزینهی یک میلیونم درصد دموکراسی واقعی در برخورد با این دیکتاتوری مطلق بکنیم، ارزش دارد و باید برویم دنبالش. معتقدم اگر قرار است کاری بشود، باید رفت دنبال دموکراسی حقیقی. در همه جای دنیا هم گروههایی همیشه به دنبال شبه دموکراسی رفتهاند، اما تاریخ سیاسی جهان ثابت کرده که شکست خوردهاند در رسیدن به اهدافشان. هر جا اتفاقی هم رخ داده، مثل همین پاکستان یا زمیبابوه، همهی توان صرف برقراری حتا یک میلیونم درصد دموکراسی استاندارد در ساخت قدرت مطلق شده و از همان یک میلیونم درصد هم دگرگونیها رخ داده است؛ وگرنه اگر قرار بود در همین پاکستان بروند دنبال گرفتن چند صندلی مجلس، که به جایی بند نبودند. همین تجربه نشان میدهد که اگر واقعن بایستید سر آرمانها و اصولتان، قدرت هر چه قدر هم مطلق و استبدادی باشد، عقب میرود؛ اما خب وقتی شما مرتب از اهدافتان عقبتر میروید، این طرف مقابل است که جلو میآید و فضاها را یکی پس از دیگری میگیرد.
من الان خیلی متاسف میشوم که برخی از دوستان رفتهاند دنبال یک اصلاحاتی کمتر از 12 سال پیش. مگر چه چیزی نهادینه شد در این سالها؟ چه دستاوردی داشت؟ به نظر میرسد به اتفاقهای روزمره دل خوش کردهایم، آنها [اقتدارگرایان] که کار خودشان را میکنند. اصلن دنبال همین روزمرگی هستند تا سر ما را گرم کنند. البته الان همه به دنبال راه برون رفت میگردند، اما این راه کدام است؟ خیلی روشن نیست. البته طرفیتش بود و هست که این بنبست را بشکنیم و طرف مقابل را کنار بزنیم، سر جایش بنشانیم. اگر در همان زمان اصلاحات، اصلاحطلبان از فرصت به وجود آمده و تمام ظرفیتهای خود بهره میگرفتند امروز به یک بن بست سیاسی دچار نمیشدیم. ظرفیت آن زمان یک واقعیتی بود. اگر بر سر همان برنامههای اعلام شدهاش میماندند و همانها را اجرا میکردند، در برقراری دموکراسی واقعی و جامعهی مدنی توفیق مییافتند. وقتی عهدی با مردم میبندید، دیگر نباید دچار تردید شد، این نمیشود که از مردم رای گرفت اما با کس دیگری تعامل کرد. برنامه داد اما برای اجرایش رفت از یکی دیگر اجازه گرفت. واقعن همان زمان، موفق میشدند اگر ایستادگی میکردند. جناح اقتدارگرا تا یک جایی میتوانست کارشکنی کند. اگر میایستادیم، کنار میرفتند، اما خب نکردند…
دوستان البته خیلی اشاره کردند به این که [به صحنه] بیایم. اما من اگر تاثیرگذار باشم، اگر بشود رفت دنبال اصلاحات ساختاری و بنیادین به صحنه میآیم، وگرنه شهوت ریاست که ندارم. من برای خودم خط قرمز و پایبندی به اصول دموکراسیخواهی را قائلم. اعتقاد دارم که آدم باید به قولی که به مردم میدهد، پایبند باشد، سر اصولش ایستادگی کند، هزینه بدهد، حتا برود زندان، اتفاقن لذتبخش است که انسان به خاطر عقیده و اندیشهاش برود زندان. برای من که این طور بوده است. اگر قرار باشد روزی دربارهی انتخابات تصمیم بگیریم، این شرایط را دارد. دوستان لطف کردند، حرفهایی هم زدند. من ممنون از این دعوتها و پشتیبانیها هستم. گفتند، بحران پیش آمده، رسالت تاریخی دارید. خب بله، دل من هم میسوزد. اساسن انسان نسبت به اوضاع کنون، تهدیدها و محدودیتهای جهانی و اینهمه مشکل اقتصادی، اجتماعی و ضعفها و ناتوانیهای موجود، این نگرش به شدت منفی که نسبت به ایران و ایرانی در سطح جهان با وجود پیشینه و تمدن غرورآفرینش به وجود آمده، نگران می شود. بنابراین اگر فضای جنبش اصلاحی بهوجود آید، همه دلسوزان و خیرخواهان باید حضور پیدا کنند. من هم نگران آیندهی کشورم هستم و اگر احساس وظیفه کنم حتمن فعال میشوم. الان هم اگر جایی ببینم نیازی به حضور من هست، دریغ نمیکنم. اگر وظیفهی ملی من حکم کند، حتمن میآیم. اما واقعن الان برای من روشن نیست که چه موضعی به سود است، چه موضعی به زیان، با توجه به این اختلافهایی هم که هست میان دوستان.
دربارهی این که برخی هم میگویند این “تاکتیک تحریم” است، من بگویم که مهمتر از کاندیداتوری و شرکت در انتخابات برای من تاثیرگذاری است، این است که ببینم میشود آنچه که در نظر داریم را پیش ببریم یا نه. اگر احساس شود تک تک آرای مردم در نتیجهی انتخابات تاثیر گذار است، حضور، وظیفه ملی میشود. اما اگر احساس شود که انتخابات و آرای مردم نمایشی بیش نیست، چرا باید شرکت کرد؟ مگر شهوت قدرت داریم؟ برای رای خود و شخصیت خود نیز ارزش قائلم. وقتی میآیم که وظیفهی ملی بر من حکم کند و البته شرایط حضور نیز وجود داشته باشد و بتوانم تاثیرگذار باشم. اگر اینها موجود نباشد، تمایلی به شرکت در انتخابات نخواهم داشت. دوستان میتوانند هر چیزی خواستند، نامش را بگذارند؛ عدم شرکت، تحریم یا انفعال. انسان باید به رای خودش احترام بگذارد. اگر حضور یا رای من منتهی به تغییر ساختاری نشود، دلیلی به شرکت نمیبینم. این هم حرف درستی نیست که میشنوم که من ابزاری برای تحریم هستم. دوستان لطف دارند، آمدهاند و دارند تلاش میکنند تا در انتخابات مشارکت کنیم، البته با تاکید بر اصول خودمان. خوب ما یک وقتی میآییم، طرف مقابل نمیخواهد، نمیگذارد، یا اصلن در این طرف هم راضی نیستند که ما فعال باشیم. بدیهی است که میرویم کنار، دیگر شرکت نمیکنیم. اما این درست نیست که بگویند، از اول تاکتیکتان همین بوده است. ترسی که نداریم، اگر نخواهیم بیاییم، اعلام میکنیم.
دوستان همچنین اشاره کردند به این که ممکن است “کات” شویم. اما من ترسی ندارم از این که حذف یا کات شوم، اصلن برای این که مثلن کات نشوم، نمیخواهم فعال شوم. اگر فعالیتی هم باشد، باید برای این باشد که احساس کنم میشود کار کرد و کشور را به جایی رساند. رفت به سمت دموکراسی واقعی. در این راه هم بالاخره باید هزینهاش را داد. البته پس از زندان کسی تا به امروز با من کاری نداشته، آیندهاش را نمیدانم! اما من هم از کسی نمیترسم که به خاطر تهدیدش فعالیت بکنم یا نکنم. بحث شرایط است. اگر ما بتوانیم به سمت اهدافمان برویم خب منطقی است که بیاییم و کار کنیم. اما اگر قرار باشد بازیچهی یک “شبه دموکراسی” شویم که این معنی ندارد.
به همهی دوستان میگویم که تنها مشکلی که برای من هیچ اهمیتی ندارد، تهدید طرف مقابل است. پیشینهی من هم همین را نشان میدهد.