اینطوری هم نیست که مثلا یک مسلسل کلاشینکف ۱۴۰۰ متر برد نهایی داشته باشد و به همین سادگی. اولا مسئولین باید توافق کنند که برد این مسلسل چقدر باید باشد، چه برد موثر، چه برد نهایی و چه برد شرعی. می دانم برد موثر و برد نهایی را بلدید ولی برد شرعی را نمی دانید اتفاقا مشکل هم همین جاست، برد شرعی یک اسلحه خیلی مهم است. اینکه مقام ولایت فقیه یا شورای نگهبان تعیین کند، برد مسلسل یا موشک باید چقدر باشد، این می شود برد شرعی. یک وقت مقام عظمای ولایت تعیین می کند که موشک شهاب سه مکلف است ۳۰۰۰ کیلومتر برود، یا اینکه موشک شهاب شش واجب شرعی است که نه هزار کیلومتر برود و وقتی منفجر هم شد کلاهک اتمی اش فقط روی کفار و منافقین و اهل کتاب و یهود و نصارا و شیطان پرستان اثر می کند. یا اینکه کلاهک اتمی اذن دخول برای ادخال السرور مومنین داشته باشد که دل شان گرم شود ولی اذن به انفجار نداشته باشد که ام القرای مومنین دچار مشکلات اساسی نشود. به همین دلیل است که فرمانده کل سپاه گفته است: “برد موشک های ما را فقط رهبر انقلاب تعیین می کنند.” البته جهتش را ممکن است شورای تشخیص مصلحت یا مجلس تعیین کند یا هیچ کس تعیین نکند، مثل همان موشکی که رهبر انقلاب بردش را تعیین کرده بود، ولی همان دو متری خورد زمین و کل مسئولان نظامی مملکت را هوتوتووووووو سابید به الک.
ارشاد لایک کند، کامنت ندهد
کاش یکی پیدا می شد، شاید هم خودم این کار را کردم، مقالات مکارم شیرازی را در سال ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ از روزنامه های مختلف در می آورد و می داد بخواند. در آن دوره که کسی اصولا به فکر احترام به قانون و پیشرفت کشور و اصول زندگی مدنی و این چیزها نبود، این آدم حرفهایی می زد که آدم کف می کرد، من خودم خیلی اوقات برای حمام رفتن از مقالات ایشان استفاده می کردم، اصلا مهم ترین آدمی که در مجلس خبرگان قانون اساسی علیه ولایت فقیه مفصل حرف زد، همین آقای مکارم شیرازی بود. نه برادر من! من چه شوخی دارم با شما بکنم؟ اصلا مگر ما همدیگر را دیدیم؟ نخیر، مکارم دیگری نبود، همین آقای ناصر مکارم شیرازی بود. با عکس های دوره جوانی. بچه هم که نبود. دقیقا در سن عقلانیتش بود، فرض کن چهل پنجاه ساله. حالا گیر داده به وزیر ارشاد که چرا می خواهی فیسبوک را رفع فیلتر کنی؟ یک جوری راجع به این موضوع حرف می زنند انگار که فیسبوک کلا برای فیلتر کردن ساخته شده، ولی گاهی استثنائا آن را فیلتر می کنند. البته تقصیر خودشان هم نیست. من که گاهی به صفحه برادران ارزشی سر می زنم می فهمم منبع خبری این آقایان چیست. برادر حزب الله یا برای فحاشی سر مسائل قومیتی وارد اینترنت می شود، یا یک لب و لوچه مکش مرگ ما می گذارد روی چهره میثم و یاسر و ابوذرش و می شود پانته آ و مونا، بعد یک عکس احمدی نژاد، یک عکس خامنه ای، یک حرم مشهد، یک عکس جلیلی و یک عکس شکیرا و لیدی گاگا می گذارد و می شود مشتری اصلی انجمن لوتی و اول داستان پورنو در باره تجاوز خودش به زن عمویش می نویسد بسم الله الرحمن الرحیم. بدبختی این است که فرمانده ارتش سایبری مان هم یا نقدی است که سابقه کلاهبرداری دارد، یا رادان که گنده لات اراذل بوده.
مبلغ ناچیزی بود
من اصلا مفهوم اندازه و انبوه و اندک و ناچیز و چیز و زیاد و کم را نمی فهمم. یعنی اصلا دارد اعداد برایم تعریف اجتماعی شان را از دست می دهند، مثلا در فرانسه اگر وزیری ۶۰۰ هزار یورو اختلاس کند، تا ابد بدنام می شود، یا در بلژیک اگر شاهزاده لوران ۱۵۰ هزار یورو از پول ژاندارمری صرف باغش کند، به شکر خوردن می افتد، ولی مثلا همین آقای حمید رسائی دو سال قبل یک کمک مالی ساده از ارشاد احمدی نژاد گرفت به مبلغ چهار میلیارد تومان، که اگر با ارز دلاری ۳۰۰۰ تومانی حساب کنی، که البته آن موقع یک هفته قبلش بود و دلار ۲۰۰۰ تومان بود، می شود یک و نیم تا دو میلیون دلار، کشورهای دنیا مثل اروپا و آمریکا که مثل ما پولدار نیستند، حقوق وزیرشان ۷۰۰۰ یورو می شود، مثل ما نیست که نماینده پاک و مخالف دزدی اش یک و نیم میلیون دلار اختلاس کند، یا مثلا طبق لیست شهرام حزایری هفتاد درصد کل حکومت از بیت بگیر تا غزل و قصیده و مجمع و مجلس و انبوه و اندک، از شهرام جزایری رشوه گرفته بودند. آنهایی که خیلی پاک و شریف بودند صد میلیون گرفته بودند، آنهایی که خیلی فاسد بودند دو میلیارد. یا مثلا همین آقای بابک زنجانی که با پول خورد ته جیبش هواپیمای اختصاصی می خرد و دوست پسر مشائی و محمود و مرتضوی است، وقتی رشوه می دهد زیر میلیارد اصولا کار نمی کند. برای همین است که حمید رسائی درباره کارت تامین اجتماعی که سازمان مذکور به نمایندگان مجلس داده بود، می گوید: “چیزی نبود، مبلغ ناچیزی بود” بقول طرف برای شما جوک است برای ما خاطره است.
فریدون، تو هم؟
آخرش نفهمیدم که این فریدون عباسی منظورش چه بوده که گفته است: “اگر جلیلی یک دهم امتیازات ژنو را می داد، الآن رئیس جمهور بود.” آیا منظورش این است که اگر جلیلی یک دهم امتیازات ژنو را می داد، الآن نامزد اصلاح طلبان بود به جای روحانی؟ آیا منظورش این است که اگر جلیلی یک دهم امتیازات ژنو را می داد به جای قالیباف نامزد اصولگرایان می شد؟ آیا فریدون عباسی بدجنس منظورش این است که اگر جلیلی یک دهم امتیازات ژنو را می داد می شد نامزد آقا و رئیس جمهور می شد؟ آیا اصولا انتخابات اینطوری بود که مردم انتخاب کنند یا نکنند؟ یا می خواهد به آقا که خودش پشت اجلاس ژنو بوده حرفی بزند ولی نمی زند؟ البته من همیشه ابهام و ایهام را دوست داشتم، ولی نه به این کلفتی و زمختی.
اعدام بلافاصله
مصرف شان بالا رفته یا کلا افتادند توی سرازیری؟ نمی شود راحت فهمید. به نظرم توجه به رژیم غذایی شان نمی کنند، دیابت بیمزه ای هم سالهاست گرفته اند حالا هی شکر بریز. یعنی چه؟ خوب، مواظب باش برادر من. این چیزها را می نویسی بعد هم جدی می گیرند آن وقتی می شود یک چیزی که نباید بشود. اگر جمهوری اسلامی و آقایان که چهار سال قبل در مجلس خواستار اعدام موسوی و کروبی شده بودند، زورشان می رسید و کلا می توانستند زندانی شان کنند که خوب زندانی شان می کردند. ملت بخاطر حرف خاتمی و هاشمی به روحانی رای دادند، سخنگوی دولت هم گفته داریم روی آزادی سران جنبش سبز کار می کنیم. حالا یواش کار می کنند، لابد گرفتاری دارند، ولی دلیل نمی شود که روزنامه رسالت در سرمقاله اش بنویسد که “سران فتنه باید بلافاصله اعدام شوند.” حالت خوش نیست، برو دوش بگیر، برو زیر آب یخ، قرص ات را بموقع بخور، سرت را بزن به دیوار، این قدر با چلوکباب سلطانی کره نخور، هی فیلم های بدبد نگاه نکن. اگر هم حالت بد شد اول ده تا مشت بزن دیوار، بهتر که شدی مقاله بنویس. چند بار باید بگویم؟
عصر صندلی و آماتورها
همان آقای محترم که اسم مستعارش ایمان هوشیار یا امین هوشیار است، باز هم مطلبی فرستاده که اگرچه ابعاد فلسفه تاریخ آن مهم است، ولی ابعاد دیگر آن هم مهم است. آیا می دانید صندلی چه نقشی در سرنوشت بشر دارد؟ آیا می دانید که صندلی در زمان ما چه اثری بر گذشته، حال و آینده دارد. و اصولا می دانید این صندلی هم در ایران عجب ماجرایی دارد. از شورای شهر گرفته تا مجلس و در نهایت ریاست جمهوری، همه و همه بحث بحث صندلی است. اگر دقّت کنید می بینید سیاستمداران، در آنجا برای صندلی می جنگند. مردم هم هرروز برای بدست آوردن صندلی در حال تلاشند. از صندلی جلوی تاکسی و وَن گرفته تا صندلی های مترو. درواقع این شکل از تلاش برای بدست آوردن صندلی به نوعی بازی دست گرمی دستیابی به صندلی ها وجایگاههای بزرگ است.
وقتی برای اوّلین بار وارد محوطه مترو می شوید قطعا از دویدن عده ای در راهرو ها و پله ها تعجب می کنید، چون قاعده بازی را نمی دانید فکر می کنید شاید همگی عجله دارند یا مشکلی، چیزی دارند. ولی نمی دانید که در واقع آنها سیاستمداران آماتوری هستند که در حال انجام بازی تدارکاتی اند، شما این دویدن را تا دم قطار می بینید واز آنجا به بعد بازی عوض می شود، از آنجا به بعد قضیه دیگر سوار شدن و نشستن روی صندلی است. داستان و تراژدی از زمان باز شدن درب قطاردر مترو شروع می شود، تصویر آهسته شده، تمامی صدا ها قطع می شود درواقع “صدایی تو جهانت نیست فقط تصویر می بینی”.
موزیک بوی پیراهن یوسف شروع به نواختن می کند، وشما با نیروی عجیبی به داخل پرت می شوید تمامی محاسبات و برنامه ریزی ها ولابی ها برای گرفتن بلیط و دویدن ها برروی پله برقی برای این لحظه است “گِرِفتَنِ حقَّت از صَندَلی های خالی.”! همه شروع به دویدن می کنند ،موزیک به اوج خود رسیده وشما هنوز گیجید که چه باید بکنید؟ مدام به دور خود می چرخید و پرشدن صندلی ها را یکی یکی می بینید. پس از صندلی، گوشه ها را می بینید که به سرعت اشغال می شوند.
یکبار را هرگز فراموش نمی کنم که به نزدیکی صندلی رسیده بودم، اشک در چشمانم حدقه زده بود. بغض گلویم را می فشرد. حال عجیبی بود آن روز. هم موزیک متن، بوی پیراهن یوسف بود در آن لحظه دقیقا اوج آهنگ بود، با چهره ای خوشحال وراضی در حال نشستن بودم و در ذهنم مصاحبه ام را مرور می کردم که به غیر از پدر و مادر از چه کسانی تشکر کنم. در همین حال بودم و هنوز نشمین گاهم به صندلی نرسیده بودکه به یکباره موزیک قطع شد وسکوت عجیبی جایش را گرفت. من روی هوا بودم هنوز نمی دانستم چه شده است. وقتی بر زمین فرود آمدم شاهدان عینی گفتند که با تکل از پشت مرد ۶۰ ساله ای به هوا رفتم. که تمام آرزو هایم را بر باد داد.
این تنها باری بود که من تا این حد به صندلی نزدیک شده بودم. البته یکبار دیگر هم بعدها توانستم به صندلی برسم، بسیار هم خوشحال بودم حتی نشستم. ولی وقتی سرم را پس از نشستن بالا آوردم با صحنه ای روبرو شدم که باز هم این آرزو را برایم آرزو نگه داشت. سرم را که بالا آوردم دیدم متوسط سنی افراد داخل واگن ۸۰ سال به بالاست. انگاربه خانه سالمندان آمده ای. بعضی از آن بزرگان طوری بودند که اگر بلند نمی شدم وصندلیم را اهدا نمی کردم، شاید یه ایستگاه بعدی نمی کشید و بین ایستگاه جان به جان آفرین تسلیم می کردند. در نتیجه بلند شدم تا مجبور به برگزاری مراسم کفن و دفن نشوم.
خلاصه پس از اشغال گوشه ها وصندلی ها، اعلام ایستگاه بعدی توسط گوینده مترو در واقع اعلام وضعیت سفید است. یعنی اوضاع عادی شده است، در این زمان حالات وحرکات افرادی که تا چند لحظه پیش برای رسیدن به صندلی جانشان را در طبق اخلاص گذاشته بودند از نکات مهم و قابل بحث است، این حالات به سه دسته تقسیم می شود؛ حالت اوّل: بحث راجع به ایزوتوپ، اورانیوم، نانوتکنولوژی، گلوبال وارمینگ، پرمنگنات پتاسیم ونقش اش در جنبش کارگری و… با فرد کناری. در واقع این دو قرار داد نانوشته ای می بندند که بوسیله بحث با یکدیگر از صندلی محافظت کنند.
حالت دوم دقّت وفراتر از آن در صفحه موبایل با چهره ای متفکرانه که انگار نه انگار تا چند دقیقه قبل در خط مقدم جنگی جدّی و مهمّ بوده است، البته در این حالت، دقّت ارتباط مستقیم با سنّ فرد روبرویی دارد. هرچه سن بالاتر باشد دقّت نیز بیشتر است. ضمنا استفاده از هندزفری وموزیک با صدای بلند برای نشنیدن صدای درخواست اطرافیان نیز توصیه شده است. همچنین توصیه شده پس از نشستن چند بار شقیقه را ماساژ دهید و ابرو ها را جمع کنید تا به بهانه سر درد چشمانتان را تا مقصد ببندید که اطرافیان را نبینید.
حالت سوم درآوردن کتاب یا روزنامه ای و خواندن آن وگرفتن ژست روشنفکری است؛ طوری که در ایستگاه بعدی کسی که سوار می شود تصور نکند این فرد برای رسیدن به این جایگاه وصندلی جنگیده و زدوخورد کرده است. من پس از چندین بار سوار شدن در مترو ومحک خوردن فهمیدم که بدست آوردن صندلی و جایگاه کار من نیست و نیاز به برنامه ریزی دارد و الان دیگر پس از سوار شدن بدون هیچ عجله ای در وسط واگن می ایستم و دستانم را بر میله آهنی سفت می فشارم. اگر دوست دارید فرزندتان مثلا رئیس جمهور شود، باید از سن کودکی اورا به مترو برده وتا توانایی گرفتن جا را پیدا نکرده اورا رها نکنید، ما که زمان بچگی مان مترو نبود به همین خاطر قواعد بازی را بلد نیستیم و سیاستمدار هم نشدیم.