قسمت هیجان‌انگیز خیابان پاستور

نویسنده
سها سیفی

آن روز که امیر را بردند، تانیا یک ساله بود

“آسمان همه جا آبی نیست” عنوان وبلاگی از سیامک فرید است. او در یکی از آخرین پست هایش به موضوع زندانیان سیاسی و دشواری هایی پرداخته که گریبانگیر خانواده این قربانیان رقابت های سیاسی می شود:

آن روز که امیر را بردند، تانیا یک ساله بود. کم کم تانیا آموخت که پدر کسی است که می شود هفته ای یک بار به دیدنش رفت. مادر که آن اوایل همیشه اشک می ریخت، کم کم سخت شده بود. مثل سنگ شده بود. نه اشکی بود ونه لبخندی. چهره اش تابلو ای شده بود که گویی درد را رویش نقاشی کرده اند. جمیله خودش می گفت: توان آدمی حدی دارد. وقتی امیر را بردند آن اوایل تنها می گریستم وبعد مشکلات هم افزوده شد. ناتوان از تهیه مخارج زندگی به ندای فامیل گوش دادم و پیش آنها به شهرستان رفتم، هفته ای یک بار با تانیا برای ملاقات به زندان می رفتم. حقوق امیر را قطع کرده بودند ومن برای تهیه بخشی ازمخارج زندگی کارهای کوچک و سخت انجام می دادم. بدون کمک فامیل یک زندگی آبرومندانه میسر نبود ولی آن هم مشکلات و حرفهای خودش را داشت. گوشهایم را برای نشنیدن حرفها و زخم زبانها بستم و کم کم پوستم شروع به کلفت شدن کرد. این چیزها را نمی توانستم در آن لحظات زودگذر ملاقات به امیر بگویم و ناراحتش کنم. باید کوه می شدم و همه غمها را به دوش می کشیدم. چه سخت است سوختن و آه نگفتن، چه سخت و دردآور است گریستن بی اشک، کاش مرا هم با امیر می گرفتند و در زندان می کردند. آه…. که فکر می کنم تحمل اش آسانتر بود.

برای خواندن شرح کامل این روایت به این نشانی بروید:

 

خدا کند توقیف نشود

آخرین پست “حاشیه های خاکستری” مجید توکلی به خبری تازه از بهرام بیضایی اختصاص دارد:

اشکال ندارد. تا بوده همین بوده. دنیا را می گویم. به هرحال اگر کسانی هستند که نمی گذارند استاد “بیضایی” در سینما کار کنند، دیگه جلوی فعالیت تئاتری او را نمی توانند بگیرند. شاید این خبر را کمتر کسی داشته باشد. ولی واقعا الان افتخار می کنم که می خواهم در اینجا نوید اجرای نمایشی از استاد “بهرام بیضایی” را بدهم. بیضایی، چند وقتی است به شمال رفته و استراحت می کند. روستایی در اطراف شهرستان چالوس.

چند وقتی هم می شود که بعد از درگیری هایی که با تهیه کننده گیشه اش در سینما داشت بی خیال فیلم سینمایی اش شده و می خواهد نمایش “سهراب کشون” را روی صحنه ببرد. و اما بالاخره استاد این کار را می کند و نمایش “سهراب کشون” را اواسط آبان ماه (۲۰ آبان) به احتمال فراوان در سالن اصلی تئاتر شهر به روی صحنه می برد.

قرارداد استاد با مرکز هنرهای نمایشی بسته شده و به احتمال فراوان “بیضایی” بعد از اتمام جشنواره تئاتر آیینی سنتی؛ با گروهش تمرین را آغاز می کند. این خبر شاید برای آن هایی که بیضایی را دوست دارند و دلشان برای نمایش هایش تنگ شده، خوشحال کننده باشد. البته امیدوارم این نمایش دل عزیزان را به درد نیاورد و توقیفش نکنند!!


هیچکس او را نمی شناسد!

امید ایران مهر در وبلاگ “اوهام هفتگی” در حاشیه خبری از خبرگزاری فارس که به نقل از شخصی به نام محمد بیاتیان از برگزاری انتخابات دفتر تحکیم وحدت خبر می دهد، می نویسد:

این خبر در نگاه اول نمی تواند چندان هیجان انگیز باشد. ظاهرا یک گروه دانشجویی بر اساس روال هر ساله قصد دارد تا با برگزاری انتخابات شورای مرکزی دوره جدید فعالیت خود را آغاز کند. این همه در شرایطی است که خواننده خبر هیچگونه اطلاعاتی درباره دفتر تحکیم وحدت نداشته و اساسا اعضای شورای مرکزی این تشکل با سابقه دانشجویی را نشناسد تا خبر را باور کند و بر این روند دموکراتیک ببالد.

اما مشکل اینجاست که کسانی که اندک اطلاعاتی درباره اتحادیه انجمن های اسلامی دانشگاه های سراسر کشور یا همان دفتر تحکیم وحدت داشته باشند، می توانند شهادت دهند که نام این دبیر تشکیلات دفتر تحکیم وحدت که فارس با او مصاحبه کرده است را تا به حال نشنیده اند!

 

شاهکار هم بنویسیم، بی فایده است!

لیلا ملک محمدی مصاحبه ای با سید مهدی شجاعی از داستان نویسان حزب اللهی کشور انجام داده که آن را در وبلاگ اش “ناخوانا” منتشر کرده. در فرازی از این گفتگو که قراربوده در شرق منتشر شود اما به خاطر توقیف اش نهایتا در اعتماد ملی منتشر شده؛ سید مهدی شجاعی دلیل نادیده گرفته شدن “ داستان نویسان غیر مذهبی” را چنین توضیح می دهد:

دلیل مخالفت آن نویسندگان با ادبیات انقلاب این است که آنان “بن‌اندیشه” ضد مذهبی دارند. این ضدمذهبی بودن دلایل، شواهد و مصادیق بسیاری دارد. دلیل شکل‌گیری یکی از این بن‌اندیشه‌ها این بود که در دوره‌ای مبارزه با شاه تنها از طریق حزب توده می‌توانست صورت بگیرد. بنابراین باید آن نویسنده‌ها در اردوگاه توده قرار بگیرند و اعتقادات آنان را بپذیرند تا بتوانند حرف خود را بزنند.

اما به هر حال شاکله ضد مذهبی را در میان این نویسنده‌ها داریم که این شاکله طبیعی است که اعتقادات مذهبی را در ادبیات برنمی‌تابد و طبیعی است که اگر تولیدگران ادبیات انقلاب، بهترین اثر را نیز خلق کنند، باز از سوی آن‌ها به رسمیت شناخته نمی‌شود. البته همان‌طور که گفتید این نپذیرفتن از سوی نویسندگان ادبیات انقلاب هم صورت گرفته و چون بسیاری از نویسندگان پس از انقلاب با مبانی مذهبی رشد کرده‌اند، داستان‌هایی با مبانی ضد یا غیرمذهبی را برنمی‌تابند حتی اگر بهترین تکنیک‌ها را نیز داشته باشند.

 

به مرخصی رفتن فرزانه تائیدی

“فرزانه تائیدی” هنرپیشه سال های دور سینمای ایران در آخرین نوشته از وب سایت شخصی اش، می نویسد که برای چند هفته ای نخواهد نوشت. البته می گوید موقتی ست و بزودی نوشتن را از سر خواهد گرفت. بخش کوتاهی از آخرین پست او را بخوانید:

در ادامه ی نوشتنِ بخشهای دیگرِ سفر با باد، هر بار که خواستم سراغ “تئاتر سعدی” بروم و ادامه اتفاقاتِ نمایش “فناشده گان” را بنویسم، و برایت تعریف کنم که چگونه کمیته محل طرح قتلِ مرا ریخته بود و قرار بود از میان تماشاچیان با شلیک گلوله مرا بکشند!؛ و یا هر بار که خواستم سراغ تئاتر پارس بروم و از اتفاقات پشت صحنه آنجا برایت بگویم؛ از رئیس اداره مبارزه با منکرات که هر روز آنجا می آمد و مامورانش را به اطاقهای هنرپیشه ها می فرستاد که جستجو کنند؛ و یا شبی که من روی صحنه بودم و او از پشت صحنه، از لابلای پرده ها با هفت تیرش مغز مرا نشانه رفته بود و از حضورِ زنی چون من، و اصلآ از زنده بودن من شدیدآ عصبانی بود؛ و یا روزی که در ویترینِ عکس های درب ورودی تئاتر پارس (درکنار گیشه فروش بلیت برای معرفی نمایش و تبلیغ) دیدم که در تمام عکس ها، به چشم هایم پونز فرو کرده اند؛ و… یادآوری آن روزها خشمگین و غمگینم می کند. نمی توانم افکارم را جمع و جور کنم و تمرکز برای نوشتن را از دست می دهم.

 

بنویس الپر. بنویس!

آخرین باری که وبلاگ “الپر” تازه شد؛ هفتم تیر امسال بود. با این حساب، دقیقا دو ماه از آخرین روزی می گذرد که الپر نوشتن وبلاگی را کنار گذاشته است. اگر می خواهید او را دعوت به نوشتن دوباره کنید به این نشانی بروید و در بخش نظرات برایش کامنت بگذارید:

 

تامین امنیت، شرط بقای دولت عراق

بر خلاف برخی، نویسنده وبلاگ “تا به کی باید رفت” به نتایج جنگ عراق خوشبین است و از میان دلایل اش، به چند دلیل عمده هم اشاره می کند. برای اطلاع یافتن از نظرات او در این مورد باید به نشانی داده شده بروید. اما فعلا این یک دلیل اش را از وبگرد داشته باشید:

اگر امریکاییها به این دلیل با جنگ مخالفند که فرزندانشان در آن کشته شدند، خوب می توان به آنها حق داد. اما پس بقیه مردم دنیا چرا مخالفت می کنند؟!

با این حال این نکته را هم متذکر می شود که:

اگر حکومت جدید عراق نتواند از عهده آبادانی کشور و تامین امنیت آن بر آید و وضعیت در میان مدت از دوره حکومت صدام بدتر شود، آنگاه بنا به تجربه تاریخی لحظه مرگ دموکراسی عراقی فرا رسیده و مردم مجددا به استبداد برای تامین نیازهای اولیه خود تن خواهند داد. بنابراین موفقیت دولت دموکراتیک در تامین امنیت و توسعه به مقداری بیش از دوران گذشته، شرط بقای دموکراسی نوپا در عراق و افغانستان است که متاسفانه چشم انداز روشنی در عراق دیده نمی شود.

 

خیابانگردی در صبح روز تعطیل

“میرزا پیکوفسکی” از تعطیلات سه روزه پیوسته استفاده کرده و تمام خیابان ولی عصر از میدان راه آهن تا میدان تجریش را، پیاده روی کرده و در حین این پیاده روی طولانی؛ از برخی پدیده های شهری آمارگیری هم کرده. شرح این خیابانگردی طولانی را بهتر است در نشانی زیر تعقیب کنید. اما به طور مختصر این قسمت را از وبگرد داشته باشید:

قسمت هیجان‌انگیز قضیه حوالی خیابان پاستور بود که کم مانده بود دوربین و خودم را توقیف کنند که هوی از کجا عکس می‌گیری و صد البته کی؟! من؟! به زور از دست‌شان در رفتیم. اگر بفرمایید خوب نابغه از تجریش می‌رفتی سرپایینی، می‌فرماییم آهان، از آن لحاظ؟!