بوش در خلال سفر اخیرش به کشورهای حوزه خلیج فارس چندین بار ایران را مورد حمله قرار داد [در حال حاضر به صورت شفاهی]. او چندین بار اعلام کرد که ایران سرچشمه تمامی شرارت هاست. او بدین ترتیب سعی نمود تا کشورهای کم و بیش قدرتمند حوزه خلیج فارس [عربستان سعودی، امارات متحده عربی، قطر، بحرین، عمان] را به اردوگاه خود بکشاند. او در واقع به دنبال حمایت کشورها برای یک مبارزه جدید است تا در اواخر دوره ریاست جمهوری اش حداقل ردپایی از خود در تاریخ باقی گذارد: جنگ با ایران! این چیزی است که او و اطرافیانش می خواهند؛ همان کسانی که جنگ عراق را به راه انداختند.
اگر این جنگ صرفاً به توافق کشورهای حوزه خلیج فارس بستگی داشته باشد، می توان گفت که هنوز وقت آن نرسیده… روابط بین ایران و این کشورها تنها به مسایل سیاسی محدود نمی شود، بلکه در حوزه های اقتصادی و فرهنگی نیز گسترده است. در مدت انقلاب که طی آن شاه سرنگون شد، ایرانیان بسیاری به کشورهای حوزه خلیج فارس مهاجرت کردند و اکنون جزو جمعیت این ممالک محسوب می شوند [آنها به تابعیت این کشورها در آمده اند، زیرا در آن زمان، گرفتن ملیت یک امر ساده و پیش پا افتاده بود]. به هرحال، علیرغم سخت تر شدن شرایط ملیت، تعداد مهاجران همچنان افزایش یافت و اکنون این جمعیت پراکنده در کشورهای حوزه خلیج فارس به یک قطب قدرتمند اقتصادی از هر جهت تبدیل شده است.
در حقیقت، بخش اعظمی از سرمایه گذاری های ساختمانی از جانب سرمایه گزاران ایرانی تأمین می شود؛ ایرانیان ثروتمند داخل ایران و سراسر جهان مایل نیستند که تمامی تخم مرغ های خود را در یک سبد بگذارند، زیرا به هیچ وجه مشخص نیست که آیت الله ها چه موضوعات جدیدی را باعث خواهند شد. به همین دلیل، نیمی از سرمایه های ایرانی در شیخ نشینان حوزه خلیج فارس گرد آمده و مابقی آن در ایران.
در نهایت، این دولت ها چندان مایل به انجام تبلیغات منفی نیستند، زیرا بدین ترتیب، تبادلات اقتصادی و صنعت توریسمی را که طی چند سال اخیر در این کشورها جان گرفته به خطر می افتد. در حقیقت، وقوع تنها یک جنگ داخلی در منطقه به حد کافی مسایل را تحت الشعاع قرار داده است. اکنون از نظر اقتصادی، سرمایه گذاری های کلانی در زمینه توریسم انجام شده [1000 میلیارد دلار در کل خلیج فارس]. وقوع جنگ جدیدی در کنار این شیخ نشینان پیامدهای مخربی برای اقتصاد آنها خواهد داشت: اقتصاد این کشورها به شدت به صنعت توریسم وابسته است [30 درصد از درآمد سرانه امارات] و به علاوه، تا 70 درصد از نیروی کار آنها [کارگر و کارشناس] از خارج تأمین می شود.
همچنین باید افزود که تمامی کشورهای حوزه خلیج فارس از نظر نفتی ثروتمند نیستند [امارات متحده عربی تنها 5 درصد از درآمد سرانه اش را از نفت به دست می آورد و بحرین تقریباً هیچ.] آنها می دانند که سرمایه گذاری های امروز در حقیقت سکوی پرتابی است که در آینده به آنها کمک می کند تا در گروه کشورهای جهان سوم دسته بندی نشوند [پس از پایان یافتن ذخایر نفتی].
در مجموع، جنگ با ایران معادل است با از دست دادن روابط تجاری با کشوری در حال توسعه و یکی از خریداران اصلی دولت های حوزه خلیج فارس؛ کاهش توریسم؛ کاهش جذابیت های شغلی برای نیروی کار آسیایی و متخصصان غربی؛ از بین رفتن انگیزه های بازرگانی برای شرکت های خارجی و اماراتی؛ کاهش سرمایه گذاری های خارجی؛ کاهش درآمد و توقف توسعه و گسترش در هر زمینه.
به طور خلاصه باید اذعان داشت که متقاعد نمودن کشورهای حوزه خلیج فارس برای حمایت از جنگ علیه ایران بسیار مشکل است… البته این مسأله تضمین نمی کند که چنین اتفاقی روی نخواهد داد… و همچنین نباید فراموش کرد که این اولین خیانت واشنگتن در قبال متحدانش نیست.
آخرین نکته این که سارکوزی چه خواهد کرد اگر بوش تصمیم بر حمله به ایران بگیرد؟ آیا او نیز همانند مقامات بریتانیایی عمل خواهد کرد؟ آیا او از این پس نقش “سگ وفادار” بوش را ایفا می کند؟ سارکوزی با چهره قاطع خود قادر است هر کاری را برای برخورد تمدن ها انجام دهد، ولی چرا؟ تاکنون تصور بر این بوده است که او صرفاً شخصیتی وقیح و حسابگر دارد؛ در نتیجه هر کاری که انجام می دهد، در بهترین حالت بازاریابی است و در بدترین حالت یک سیاست ماکیاولیک.
ولی شک و تردید بر اذهان چیره شده… اگر او از نژاد بوش باشد، دیگر جای هیچ سؤال و ابهامی باقی نمی ماند؛ که اگر چنین باشد، مردم فرانسه باید در “خانه های پوشالی” خود تکانی بخورند و سرنوشت خود را به گونه ای دیگر رقم زنند.
منبع: ون مینوت، 25 ژانویه
مترجم: علی جواهری