شرح

فرزاد حسنی
فرزاد حسنی

نگاهی به زندگی علی اشرف درویشیان

ستایش یک هفتاد ساله ی امسالی

سال گذشته اول بهمن ماه طی یک مراسم ویژه و با حضور جمع کثیری از هنرمندان و هنردوستان مراسم ویژه‌ای با عنوان «در ستایش هفتاد سالگی» برای محمد احصائی، عباس کیارستمی و آیدین آغداشلو در خانه هنرمندان ایران برپا شد.

بسیاری از هنرمندان معاصر ایران در سن و سالی حول و حوش هفتاد سالگی هستند.هنرمندانی چون داریوش مهرجویی، بهرام بیضایی، ناصر تقوایی، محمود دولت آبادی و علی اشرف درویشیان.

در این مطلب نگاهی خواهم کرد به زندگی نویسنده دوست داشتنی و هفتاد ساله این روزهای ادبیات ایران عمو علی اشرف. شاید این مطلب ادای دین کوچکی باشد به این نویسنده عزیز و فرصتی دست دهد برای آشنایی بیشتر خوانندگان با زندگی و سرگذشت پر تب و تاب او :

 

کودکی و خانواده:

علی اشرف درویشیان سوم شهریور 20 و در یک برهه تاریخی و در آستانه تحولات بزرگ ایران بعد از جنگ جهانی دوم در کرمانشاه ودر کوچه علاقه بندها، نزدیک تیمچه ملاعباسعلی، پشت سرباز خانه شهری به دنیا آمد.

پدرش اوستاسیف الله آهنگر بود و در گاراژ کار می کرد. دکانش را به جبر روزگار از دستش درآورده بودند و او به ناچار به شغل های مختلفی برای گذران زندگی رویآورد، شاگرد شوفر شد، باغبان شد، قصاب و بقال شد و چند جور کار دیگر هم انجام داد.

بعد که بچه ها بزرگ شدند و علی اشرف معلم شد، خانواده هفت نفری را به او سپرد و به شیراز رفت به حافظ و سعدی عشق می ورزید. مدتی هم قاچاقچی شد و به زندان افتاد که درویشیان در کتاب «آبشوران» و « سال های ابری» به تفصیل به این موضوع پرداخته است.

 پدر عاقبت هم در شیراز و در غربت مریض شد و در کرج از دنیا رفت.

مادرش زهرا سیگار قلم می زد که البته علی اشرف درویشیان به یاد ندارد؛ اما هر وقت مادر چشم هایش درد می کرد و ناراحتش می کرد، می گفت که مربوط به سیگار قلم زدن است.

 در قدیم سیگار به صورت امروزی نبود. کاغذ سیگار را با چیزی شبیه قلم، لوله می کردند و به سیگار فروشی ها می دادند. آنها خودشان در کاغذها توتون می ریختند. مادربزرگ هم خیاط بود و مشتری ها از سراسر کرمانشاه برای او کار می آوردند. مادر مدتی هم کلاش (گیوه) می چید و بعد از مادرش خیاطی یاد گرفت و خودش خیاطی می کرد.

 درویشیان در بسیاری از آثارش از جمله در آبشوران، سال های ابری، فصل نان و همراه آهنگ­های بابام به زندگی خودش و سختی های آن سالها پرداخته است.

اولین کسی که او را با افسانه ها و قصه های عامیانه آشنا کرد، مادر بزرگش بود. حتی او بود که با وجود بی سوادی، علی اشرف را با نام صادق هدایت آشنا کرد. او یکی از داستان های صادق هدایت را از بر بود و برای او می گفت، داستانی به نام «طلب آمرزش».

دایی بزرگ ریخته گری داشت و علی اشرف شش سال داشت که به دکان او می رفت و شاگردی می کرد. پشت خانه آنها سرباز خانه بود و اغلب، سربازها را شلاق می زدند. فریاد سربازها به کوچه و خانه آنها می آمد. به پشت بام می رفتند و افسرها را می دیدند که می ایستادند و طبال ها که طبل می زدند و چند نفر هم با شلاق سربازانی را که خطایی کرده بودند می زدند و برای آنکه صدای شان به گوش کسی نرسد، با شدت طبل می زدند. از افسرها و سرهنگ ها متنفر شده بود. روی پشت بام در کنار مادرش برای سربازها گریه می کردند و او چنان هق هقی می کرد که مادر عصبانی می شد و به سرش فریاد می کشید که : « آخر مگر این سرباز، برادر پدرته که این طور گریه می کنی؟» وقتی به دوازده سالگی رسید، کودتای ۲۸ مرداد شاه پیش آمد و او برای افسرها و سرهنگ های توده ای که تیر باران شدند، گریه می کرد.

بیشتر اوقات خانه به دوش بودند و در بیشتر محله های کرمانشاه کرایه نشینی کرده اند، از آن جمله، محله های سرتپه، چنانی، تیمچه ملاعباسعلی، گذر صاحب جمع، در طویله، لب آبشوران، سنگ معدن، علاف خانه، وکیل آقا و چند جای دیگر. به این خاطر است که در «سالهای ابری» آن همه از خانه کشی و کرایه نشینی نوشته است.

می گوید:

“هرچه هم بنویسم، باز دلم از آن رنجها سبک نمی شود، فقط کسی می تواند آن خانه کشی ها را درک کند که به درد من گرفتار بوده باشد. “

چون همیشه خانه کشی داشتند، ناچار محل مدرسه شان هم تغییر می کرد.

 

تحصیلات…

 در سه دبستان کوروش، پانزده بهمن و بدر درس خواند. بعد به دبیرستان کزازی رفت. بعد هم دو سال در دانشسرای مقدماتی کرمانشاه، درس خواند و شد آموزگار روستا. تابستان­ها و بعضی روزهایی که مدرسه تعطیل بود و درس نمی خواند، برای تأمین مخارج خانه و خرج تحصیلی اش، کار می کرد. شاگرد بنایی، شاگردآهنگری، شاگردی مغازه های مختلف هر وقت پدرش کمک می خواست جلو دستش کار می کرد. یک وقت هم او و پدر هر دو شاگرد یک آهنگر شدند. زمانی هم باربری و حمالی می کرد. بنایی را خوب یاد گرفت، بخصوص نازک کاری را. زمانی فکر می کرد که شاگرد بنایی، سخت ترین کارهای دنیاست و حالا عقیده دارد که هیچ کاری در دنیا به اندازه نویسندگی، سخت و طاقت فرسا و مشکل نیست. کلاس چهارم ابتدایی بود که کتاب امیرارسلان راخواند.

می گوید: “البته پدر و مادرم نگذاشتند فصل آخر را بخوانم چون عقیده داشتند که آواره در خانه ها می شویم. در حالی که واقعاً همیشه آواره بودیم. من دزدکی و دور از چشم آنها فصل آخر کتاب را هم خواندم.”

پدر نیمه سوادی داشت. باباطاهر و خیام و حافظ را می خواند و بعضی از اشعار حافظ و باباطاهر را از بر بود وشب های زمستان، پای کرسی، پس ازخوردن چند قاچ ترب، به آواز برایشان می خواند. در همان سال­ها علی اشرف دفترچه ای درست کرد و هر شب پدرش چند بیت از آن شاعرها می گفت و او در دفترش می نوشت.

 پدر یک حلب زنگ زده، پر از کتاب داشت. این حلب، حالت مقدسی برای آنها داشت و همیشه از آن با احترام یادمی شد. بیشتر اوقات پای چرخ خیاطی مادربزرگش می نشست و دسته را برای او می گرداند. مشتری ها می آمدند و حرف می زدند. پای چرخ مادربزرگ، برای دوران کودکی درویشیان دانشکده ای بود.

 

در سال۱۳۳۶ که به دانشسرای مقدماتی کرمانشاه رفت، روز به روز علاقه اش به مطالعه بیشتر می شد. کتاب برایش از نان واجب تر شده بود.

همزمان در دانشسرای عالی تهران در رشته مشاوره و راهنمایی و در دانشگاه تهران در رشته روانشناسی تربیتی، درس خواند و در هر دو رشته تا فوق لیسانس ادامه داد. در تابستان ۱۳۵۰ در کرمانشاه به خاطر فعالیت های سیاسی و نوشتن مجموعه داستان های «از این ولایت» دستگیر شد. پس از هشت ماه آزاد شد و دو ماه بعد دوباره در تهران دستگیر شد و به هفت ماه زندان محکوم. در پی این موضوع از شغل معلمی منفصل و از دانشگاه اخراج شد. بار سوم در اردیبهشت ۱۳۵۳ دستگیر و به یازده سال زندان محکوم شد، در حالی که سه ماه بود ازدواج کرده بود اما سرانجام در آبان ماه ۱۳۵۷ و همزمان با اوج گیری انقلاب از زندان بیرون آمد.

درویشیان پس از نوشتن انبوهی کتاب و سپید کردن موهایش در این راه درباره شروع داستان نویسی اش می گوید:

” خودم هم نمی دانم که واقعاً چگونه شروع کردم. آیا شما اولین نفسی را که کشیده اید به یاد دارید؟ می بینید که گفتنش مشکل است؛ اما می توانم بگویم که شروع به داستان نویسی برای من ادامه همان علاقه ام به مطالعه بوده است. آن سال­ها پر تب و تاب حکومت دکتر مصدق و رونق روزنامه ها و مجله ها، آزادی مطبوعات و دموکراسی بی نظیری که دراثر مبارزه مردم به وجود آمده بود، همه اینها در من و همسالان من، تحرک، امید و تکاپوی عجیبی پدید آورده بود. معلم های ادبیات ما، موضوع های زنده و پر جذبه ای برای زنگ انشا می دادند و ما با شوق و ذوق هر چه دلمان می خواست می نوشتیم. رقابت در خواندن، رقابت در نوشتن و رقابت در کسب بینش اجتماعی و سیاسی، اینها همه در رشد فکری ما در نهایت، در عشق و علاقه ما به ادبیات مؤثر بود.”

 درویشیان طی این سالها علاوه بر داستان نویسی، به پژوهش در زمینه فرهنگ عامه نیز پرداخته است که حاصل آن در کتابهای متعددی منتشر شده است.

 

سالشمار زندگی درویشیان

۱۳۴۸ چاپ صمد جاودانه شد در مجله جهان نو

۱۳۵۰ آغاز دستگیری ها و زندان در سه نوبت به مدت ۶ سال

۱۳۵۲ چاپ مجموعه داستان های از این ولایت وآبشوران با نام مستعار لطیف تلخستانی و داستان های کودکان و نوجوانان : ابر سیاه هزار چشم وگل طلا و کلاش قرمز.

۱۳۵۷ آزادی از زندان و چاپ مجموعه داستان های فصل نان و همراه آهنگهای بابام

۱۳۵۸ چاپ رمان سلول ۱۸، یازده شماره کتاب کودکان و نوجوانان و سه شماره نقد و بررسی ادبیات کودکان

۱۳۶۶ چاپ کتاب افسانه ها و متل های کردی

۱۳۷۰ چاپ رمان چهار جلدی سال های ابری

۱۳۷۲ چاپ مجموعه داستان های «درشتی»

۱۳۷۷ عضویت در کمیته تدارکات برای تشکیل مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران همراه با محمد جعفرپوینده، کاظم کردوانی، منصور کوشان، هوشنگ گلشیری، محمد مختاری و محمود دولت آبادی.

۱۳۷۸ سفر به اروپا به دعوت کانون نویسندگان نروژ و سخنرانی در اسلو، استکهلم، لندن، پاریس، برلین، فرانکفورت، آمستردام، کلن.

۱۳۷۹ سفر به سوئد به دعوت انجمن کودکان و نوجوانان سوئد.

۱۳۸۱ سفر به نروژ به دعوت کانون مترجمین نروژ و دانشگاه نروژ بخش زبان شناسی برای دریافت جایزه ترجمه داستان «نان و نمک برای پر طاووس» از مجموعه «درشتی» که در بین ۱۲۵ داستان کوتاه از سراسر جهان رتبه اول شده بود.

۱۳۸۲ سفر به ترکیه به دعوت کانون نویسندگان ترکیه و سخنرانی در دانشگاه های آنکارا و استانبول.

۱۳۸۲ عضویت در کمیته بم وابسته به کانون نویسندگان ایران همراه با خانم سیمین بهبهانی و آقایان، حافظ موسوی و امیرحسن چهل تن، برای ساختن دانشکده معماری برای بم.

آثار علی اشرف درویشیان به زبان های: فرانسه، آلمانی، انگلیسی، عربی، کردی، ترکی، ارمنی، روسی، سوئدی، نروژی و اخیراً به زبان فنلاندی ترجمه شده است.

 

سایر آثار

فرهنگ افسانه های مردم ایران در ۲۰ جلد همراه با رضا خندان مهابادی. فرهنگ کردی کرمانشاهی، خاطرات صفرخان، یادمان صمد بهرنگی، داستان های محبوب من در هفت جلد همراه با رضا خندان مهابادی، از ندار تا دارا، شب آبستن است (چاپ در سوئد)، کتاب بیستون.

 

کتاب‌شناسی درویشیان

الف - مجموعه داستان‌ها

سال‌های ابری

از این ولایت

از ندارد تا دارا

آبشوران

درشتی

شب آبستن است

همراه آهنگ‌های بابام

فصل نان

همیشه مادر(منتشر نشده)

ب- داستان‌های کودکان

گل طلا و کلاش قرمز

ابر سیاه هزار چشم

رنگینه

ج- رمان‌ها

سلول ۱۸

سال‌های ابری

د- برای کودکان و نوجوانان

روزنامه دیواری مدرسه ما

کی برمی گردی داداش جان

آتش در کتابخانه بچه‌ها

ه- دیگر آثار

کتاب بیستون (جنگ)

چون و چرا

داستان‌های محبوب من

سی و دو سال مقاومت در زندان‌های شاه: خاطرات صفر خان (صفر قهرمانیان)

افسانه‌ها و متل‌های کردی

فرهنگ افسانه‌های ایران (مجموعه ۲۰ جلدی با همکاری رضا خندان مهابادی)

داستان‌های محبوب من (نقد و بررسی داستان‌های ایران، ۷ جلد- جلدهای ۱ تا ۵ با همکاری رضا خندان مهابادی)

واژه نامه گویش کرمانشاهی

خاطرات صفرخان (صفر قهرمانی)

یادمان صمد (صمد بهرنگی)

داستان‌های کوتاه از نویسندگان معاصر کرد-گرد‌آوری و ترجمه(نشر چشمه) ISBN:964-362-213-4

و-آثار در دست انتشار

عقاید و رسوم مردم کرمانشاه (از انتشارات اشاره)

همیشه مادر (از انتشارات چشمه)

قصه آن سال‌ها (از انتشارات چشمه)

داستان‌های تازه داغ (از انتشارات چشمه)

 

جوایز و افتخارات

در دهمین دوره جایزه ادبی هوشنگ گلشیری، از علی‌اشرف درویشیان، داستان‌نویسان پیش‌کسوت ایران و از اعضای کانون نویسندگان ایران برای «تعهد بی‌چون و چرا به آزادی بیان و در امان نگاه داشتنِ حریم قلم از دستبرد قدرت» و «تصویر صادقانه‌ای که از گذر دردناک جامعه‌ای روستایی به جامعه‌ای شهری به­دست داده»، تقدیر به‌عمل آمد.

 

شناختنامه درویشیان در انتظار مجوز

شناخت‌نامه‌ی علی‌اشرف درویشیان که توسط آرش سنجابی تدوین شده، به گفته‌ او از تابستان 4سال گذشته از سوی انتشارات مروارید برای دریافت مجوز ارائه شده و در انتظار دریافت مجوز نشر به سر می‌برد. این کتاب با 800 صفحه و در پنج بخش، از جمله شامل گفت‌وگوهایی با این داستان‌نویس پیشکسوت است.

همچنین گفت‌وگوهایی درباره درویشیان با افرادی از جمله: محمود دولت‌آبادی و محمدعلی سپانلو، پنج داستان چاپ‌نشده از این نویسنده‌، مقاله‌ها و سخنرانی‌هایی از او که اکثرا چاپ‌نشده هستند و نیز بخشی مربوط به اسناد و مدارک و نمونه‌ی دست‌خط او، از دیگر مطالب این کتاب‌اند. بخش دیگری از «شناخت‌نامه‌ علی‌اشرف درویشیان» هم به نقدهایی اختصاص دارد که بر روی آثارش نوشته شده‌اند؛ نقدهایی از جمله از: سیمین دانشور، سیمین بهبهانی، محمد بهارلو و رضا براهنی.

آرش سنجابی در توضیحی می گوید: با خواندن این شناخت‌نامه‌ می‌توان تمام شوون زندگی درویشیان را درک کرد.

 او افزود: این شناخت‌نامه‌ شامل فصل‌هایی درباره‌ زندگی، فعالیت ادبی و نگاه اجتماعی نویسنده می‌شود.

 

نگاهی به برخی از آثار نویسنده

اول- تکه ای از کتاب درشتی

بهار همه جا نشسته بود. باد بوی تلخ شکوفه بادام کوهی می آورد. صورتش گل انداخته بود و به زیبایی و ظرافت نانی نازک، شده بود. غرشی بیشه را لرزاند. چند شکوفه از درخت بادام کوهی پرپر زد و روی زمین ریخت. سلیمه هراسان از جا پرید. سه هواپیما اوج می گرفتند. در پس تپه ای غبار انفجاری در هوا پهن می شد. بوی بد و ناآشنایی جای بوی تلخ شکوفه های بادام را می گرفت.

دوم - سلول 18

این رمان نخستین بار در سال 1358 منتشر شد، از جمله رمان­های وقایع نگار اوست که تجربیات درویشیان را در سالهای پیش از انقلاب و در کوران درگیریهای سیاسی به تصویر کشیده است. درویشیان که خود بارها به جرم فعالیت علیه رژیم پهلوی به زندان افتاده بود، در اغلب رمانها و داستانهایش نظیر “سالهای ابری” و “از این ولایت” و… خاطرات خود را از سالهای زندان به رشته تحریر درآورده است. برخی اثار او به زبانهای مختلف از جمله ترکی ترجمه شده است. هاشم خسروشاهی از جمله مترجمان آثار او به ترکی است.

سوم - تکه ای از سال های ابری

رویدادهای این رمان بین سال های 1320 تا بهمن ماه 1357 خورشیدی یعنی سقوط رژیم پهلوی است.

قسمتی از متن کتاب:

جیغ، جیغ مادرم اتاق را پر کرده است. دایی سلیم، دایی کوچک من، به پشت بام می رود و داد می زند.

« یا قریب الفرج یا الله… بنده را از بنده بکن سوا… صدایش لرزان و سرماخورده است.»

فریادش در تاریکی، در پشت بام های دور و نزدیک، به آسمان و به ستاره ها می رسد.

« بنده را از بنده بکن سوا… بکن سوا… بکن سوا… بهار تازه از راه رسیده اما هوا هنوز سوز دارد.»

تا چانه زیر لحاف تپیده ام، بهار، زیر لحافم سریده و قلقلکم می دهد. دارم چرت می زنم. نه اینکه خواب باشم. خواب و بیدارم. بیرون از پنجره ای که تا کف اتاق می رسد، توی حصار، هوا تاریک است؛ مثل سرمه، چشم، چشم را نمی بیند. دود اسفند و کندر سرتاسر اتاق را پوشانده و من از لابه لای پرده دود تقلا می کنم که چهار چشمی همه چیز را ببینم.

زن ها با شتاب به این طرف و آن طرف می دوند. لطیف، برادر کوچکم، کنار من خوابیده. بینی اش فس فس می کند. دندان هایش را به هم می ساید و چنان دندان قروچه ای در گوشم می پیچد که دلم به تاپ تاپ می افتد و….