1- این روزها که می آیند و می روند، صفحات روزنامه های اصلاح طلب شاهد جنگ های قلمی و لفظی آنانی است که خود را اصلاح طلب نامیده اند و درباره کاندیدای ـ کاندیداهای - مورد نظر خویش، سخن ها می رانند و از هم اکنون اسب پیروزی را زین کرده و نه تنها خود را پیروز عرصه انتخابات ریاست جمهوری می دانند، که در فکر تشکیل دولت ائتلافی هم هستند. جالب آنکه بسیاری از این دست مطالب از سوی آنانی نگاشته می شود که پیش از این به مرثیه سرایی بر کالبد اصلاحات می پرداختند.
می گویند و می گوییم و می بینیم که در جریان اصلاحات، هنوز سرگشتگی درباره انتخابات ریاست جمهوری وجود دارد. کاندیدای مورد اجماع همه گروه ها، هنوز ظهور نکرده است، برنامه های منسجم و از پیش تدوین شده ای وجود ندارد، رابطه منسجم و قابل ذکری با بدنه اجتماعی از محالات است، رسانه های حامی اصلاح طلبان در اقلیت مطلق اند و… در این شرایط است که اسم ها یکی یکی ردیف می شود: سیدمحمد خاتمی، مهدی کروبی، حسن روحانی، محمدعلی نجفی، محمدرضا عارف و… این لیست شاید هر روز بلندتر از روز قبل باشد.
این نوشته اما نه در پی نقد عملکرد و گفتار اصلاح طلبان در هشت سال بر سریر قدرت بودنشان است و نه در پی آن است تا به ارائه راهکارهایی برای پیشبرد جنبش اصلاحی برای حاملان آن بپردازد. گرچه هر چه هم بگوییم که ما را با آن قوم سر و کاری نیست، در و دیوار گواهی بدهند کاری هست! آنچه امروز در پی آن هستم، تبیین و شاید هم تحلیل دلایل آنانی است که برآنند تا به هر صورت ممکن، سیدمحمد خاتمی رییس جمهور پیشین را بار دیگر وارد عرصه انتخابات کنند.
البته این نوشته نیم نگاهی هم به نوشته آقای “عماد بهاور” با نام “عبدالله نوری، چگونه کاندیدایی” هم دارد و در پی بررسی بعضی گزاره های طرح شده در نوشته ایشان است.
2- برای شروع بحث، شاید بد نباشد از محل نزاعی شروع کنیم که سال هاست جریان اصلاحات با آن دست به گریبان است و دوازده سال پس از شروع و سه سال بعد از فترت جنبش اصلاحی این مرز و بوم، هنوز راه حلی برای آن یافت نشده است: اصلاحات چیست، اصلاح طلب کیست؟ در پاسخ به این سوال، هر طیف و گروهی از ظن خود پاسخی ارایه کرده و همان را نیز مبنای عمل گروهی خویش قرار داده است. لذا تا زمانی که “سران اصلاحات” ـ چه کسانی؟ - پاسخی روشن و مستدل ارایه نکرده اند، مجبوریم همه آنان را که خود را اصلاح طلب می نامند، بپذیریم: در این تعریف، یک سر اصلاح طلبی به سازمان ادوار تحکیم وحدت ختم می شود وسر دیگر به حزب اعتماد ملی. در یک سوی، میدان حزب مشارکت و سازمان مجاهدین را داریم و در سوی دیگر مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم. این گونه حتی دو منتهی الیه اصلاح طلبان یکی به نهضت آزادی و فعالان ملی – مذهبی می رسد و یکی هم به مجمع روحانیون مبارز و مجمع نیروهای خط امام.
وقتی طیف اصلاح طلبی را این چنین ـ به زبان عامیانه ـ گل و گشاد تعریف کنیم، نمی توانیم انتظار داشته باشیم که همه این طیف ها، با یک دستور تشکیلاتی و یک فرمان، به دستورات گردن نهند و رویه ای واحد را در پیش بگیرند. وقتی اصلاح طلبی و اصلاحات به این گونه تعریف شد، به تعداد احزاب، روش اصلاحی وجود خواهد داشت. در این معنا نتیجه آن می شود که باید از معرفی کاندیداهای حزبی – به هر تعداد – استقبال کرد، زیرا این امر بیش از پیش موجبات حزبی شدن جامعه را فراهم می آورد. ضمن آنکه احزاب با داشتن شعارهای مشخص در زمان انتخابات، بعد از پیروزی احتمالی باید پاسخگوی عملکرد خود باشند.
اما عرصه واقعیت اجتماعی، عرصه دیگری است. تشتت آرا در میان اصلاح طلبان و معرفی نامزدهای متعدد، یکبار تجربه تلخی را در 27 خرداد سال 84 موجب شد، به گونه ای که هنوز هم اصلاح طلبان در کنار تحریمیان، عدم اجماع میان خود را از دلایل اصلی شکست در انتخابات نهم ریاست جمهوری می دانند. این جا است که بحث کاندیدایی که مورد اجماع نسبی گروه های سیاسی باشد و قادر به پیشبرد اهداف اصلاح طلبی نیز باشد، مطرح می شود و محل نزاع نیز درست در همین جاست.
با فرض اینکه گروه های سیاسی فعال در عرصه سیاسی، خواستار حضور در انتخابات هستند به بررسی دو کاندیدای مطرح این روزها که یکی از سوی “اصلاح طلبان پیشرو” و دیگری از سوی “تحول خواهان” مطرح شده است، می پردازیم: سیدمحمد خاتمی و عبدالله نوری.
3- آنان که در چند انتخابات اخیر دست به تحریم انتخابات زدند، بر این اعتقادند که با توجه به ساختارهای حقوقی و بخصوص “حقیقی” موجود، امکان سیاست ورزی درون حاکمیتی، اگر نگوییم غیرممکن، که بسیار دشوار و با نتیجه ای بسیار اندک همراه خواهد بود. تجربه دوره دوم ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی و همچنین 4 سال مجلس ششم مبین این امر است. کسی بر آن نیست تا بگوید که دولت و مجلس اصلاحات هیچ گونه دستاوردی نداشته است یا آنکه اوضاع در دوران اصلاحات بغرنج تر و مشکل دارتر از زمان فعلی بوده است، اما واقعیت این است که نتیجه آنچه در دوران اصلاحات انجام شد، بسیار کمتر از میزان مورد انتظار و شعارهای مطرح شده بود. نمونه بارز این مساله هم عدم تشکیل نهادهای مدنی پایدار بود. اصلاح طلبان حتی موفق نشدند که بر بسیاری از شعارهای انتخاباتی خود جامه عمل بپوشانند. اکنون و برای انتخابات ریاست جمهوری، باید دید دلیل این امر چه بود؟ مشکلات ساختارهای حقیقی و حقوقی قدرت یا ضعف اصلاح طلبان؟ این جاست که مشخص می شود” چه رازی در آمدن خاتمی نهفته است که این چنین مخالفان را به هراس افکنده است.”
آنان که سیدمحمد خاتمی را برای کاندیداتوری معرفی کرده اند، هنوز توضیح نداده اند که خاتمی 88 چه تفاوتی با خاتمی 76 دارد؟ آیا خاتمی برای پیشبرد اهداف اصلاح طلبی راسخ تر شده است؟ آیا این بار در مواجه با مشکلات و موانع قرار است مواضع جدیدی اتخاذ کند؟ آیا این بار می تواند در مقابل ردصلاحیت های گسترده – هم چون مجلس هفتم – مقاومت کند؟ ایا قادر است انتخاباتی برگزار کند که باعث حرف و حدیث های فراوان – هم چون انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری – نشود؟ قادر است به عنوان مجری قانون اساسی و نفر دوم کشور در مقابل بازداشت های گسترده فعالان سیاسی، کارگری، دانشجویی، زنان و… ایستادگی کند؟ خاتمی آیا اکنون قادر است در مقابل قوه قضاییه که برخلاف قانون اساسی دست به تعطیلی مطبوعات زد، ایستادگی کند؟خاتمی به عنوان رییس شورای عالی امنیت ملی کشور می تواند درباره موضوعات مهم سیاست خارجی کشور هم چون بحث هسته ای، رابطه با آمریکا و… خود براساس تفکرات حامیانش تصمیم گیری کند؟
این سوالات در حالی مطرح می شود که سوالات زیادی درباره وضعیت فعلی کشور نیز وجود دارد. محمدستاری فر، رییس سازمان برنامه دولت خاتمی، در مصاحبه ای صراحتا اعلام کرده است که ترمیم اقتصاد کشور با توجه به انحراف های دولت، حداقل15 سال زمان می برد تا به وضعیت سال 84 برسد. اصلاح طلبان اگر هم چون ستاری فر فکر می کنند، باید توضیح دهند که در این صورت چگونه قادرند در مقابل مطالبات روزافزون اقتصادی ملت ایستادگی کنند و اگر مخالف حرف وی هستند، چرا تاکنون در این باره اظهارنظری نکرده اند؟ دوستانی هم چون آقای بهاور که به راحتی صحبت از هر کاندیدایی جز خاتمی را در ابتدا مورد تخطئه قرار می دهند، لطف کرده و پاسخی به این سوالات بدهند. اگر هم چون آقای شیرزاد پاسخشان این است که ما خاتمی را در حداقل شرایط می خواهیم، باید گفت خاتمی در آن وضعیت نه رییس جمهور مقتدری بود و نه رهبری مناسب برای جنبش اصلاحات. همین مساله نیز باعث روی گردانی طبقه متوسط مدرن از خاتمی و اصلاح طلبان شد. تعلل، سستی و ضعف خاتمی باعث شد تا اصلاحات اکنون هم چون بیماری در حال احتضار به سر برد؛ اگر هم چون سعید حجاریان معتقد نباشیم که اصلاحات مرد.
با این وضعیت حضور خاتمی، با توجه به سوابق وی و همچنین استدلال های حامیانش برای حضور مجدد وی در انتخابات، بدترین سم برای جنبش اصلاح طلبی است. اگر اکنون افرادی هستند که به ضرورت کار حزبی، انسجام تشکیلاتی، توانمندسازی تئوریک و… برای مقابله و حل مشکلات معتقد هستند – و یا می شوند – که حضور خاتمی عملا تمامی این مسایل را منتفی می سازد، باید گفت خاتمی نشان داده است که مرد دوران گذار و بحران نیست، بلکه مردی است برای دوران تثبیت. همان طور که نگارنده به شخصه اعتقاد دارد عدم حضور خاتمی نه تنها اصلاح طلبان را دچاتر بحران و بن بست نمی کند، بلکه اتفاقا درهای جدیدی را نیز به سوی آن ها می گشاید. زیرا با حضور خاتمی تمامی ضعف ها و کمبودها و نقایص فراموش و با گذشت زمان تبدیل به دردهای مزمن غیرقابل درمان می شوند.
با تمام این اوصاف، هیچ کس به طور مطلق با حضور خاتمی مخالفتی ندارد، همان طور که مخالفت ها جنبه شخصی نیز ندارند. اگر واقعا خاتمی و حامیانش در خود این قدرت و توان را می بینند که درباره چند مساله محدود، تضمین های اجرایی لازم را بدهند و واکنش های خود را درصورت مخالفت با آن ها نیز ارایه کنند، همه تحریمیان به طور قطع و یقین به حمایت از آقای خاتمی و دوستانشان خواهند پرداخت.
4- در این شرایط است که معرفی کاندیدایی چون عبدالله نوری، اهمیت می یابد. عبدالله نوری در این جا تنها نقش یک نماد و سمبل را دارد؛ نمادی که قادر است آنانی را که به سیاست ورزی به شیوه احزابی چون مشارکت و سازمان مجاهدین اعتقادی ندارند به دور خود جمع کند. و البته نباید کتمان کرد که انتخاب وی نیز بسیار هوشمندانه بوده است. وی به عنوان اولین وزیر کشور دوران اصلاحات و بعدها به عنوان مدیرمسوول روزنامه خرداد، نقش به سزا و غیرقابل انکاری در پیشبرد اصلاحات بازی کرد. نوری حتی بعد از سکوت و انزوای اجباری پس از زندان نیز، رابطه خویش را با سیاسیون و روشنفکران قطع نکرد. جلسات آخر ماه در منزل نوری، پناهگاه و ملجایی بود برای روشنفکرانی که از هر نوع تریبون و رسانه ای محروم بوده اند. کاندیداتوری عبدالله نوری بیش از آنکه برای رسیدن و ورود به قدرت باشد، برای آن است تا محوری مستحکم به وجود آید که بتوان نیروهای دموکراسی خواه و معتقدان به فعالیت در جامعه مدنی را در آن جمع کرد؛ و جامعه مدنی همان حلقه گمشده ای است که طرفداران حضور خاتمی در انتخابات تاکنون به آن بی توجه بوده اند. در هنگام حضور در قدرت، تمامی توجهات به جامعه مدنی در حد حرف باقی ماند و پس از آن نیز عملا جامعه مدنی در گفتمان این دوستان به قهقهرا رفت.
حتی اگر بر فرض – فرض محال، محال نیست - عبدالله نوری به عنوان ریاست جمهوری دست پیدا کند، با توجه به سابقه رفتارها و مواضع وی می توان به روشنی نشان داد که وی در مقابل کارشکنی ها نه تنها سکوت نمی کند، بلکه برای از میان برداشتن آن ها نیز اقدام خواهد کرد. یعنی آنچه که اتفاق افتاده است، این است که در عبدالله نوری توان و اراده تغییر ساختارهای غیردموکراتیک قدرت وجود دارد.
با این صحبت ها، اینکه طرفداران عبدالله نوری را به “باز” تشبیه کنیم و خود را “کبوتر” بنامیم، چیزی جز افتادن در دامی نیست که توسط اقتدارگرایان نهاده شده است. اگر طرفداران خاتمی می توانند با متهم کردن طرفداران نوری به تندروی، آن ها را وادار به سکوت کنند – اگر نگوییم آن ها را طرد و حذف کنند – طرفداران کروبی نیز قادرند اتهامی مشابه را به حامیان خاتمی وارد سازند. این گونه تقسیم بندی ها و خط کشی ها در دوران اصلاحات نیز مکرر انجام شد و نتیجه ای جز آنچه که امروز شاهدیم در بر نداشت.
5- نکته آخر اما از جنس دیگری است. آقای بهاور و بقیه دوستان معتقد به حضور آقای خاتمی، از لفظ ”تحریم” برای تحقیر آنانی استفاده می کنند که اصلاحات را هم چون روش می خواهند و نه هدف؛ اگر از تبعات حقوقی چنین لفظی چشم پوشی کنیم. آنان این افراد را به گونه ای ترسیم می کنند که گویا عافیت طلبانی هستند خیال پرداز و تنها در فکر تحقق محالات سیاسی اند و چیزی از دردهای جامعه و مشکلات سیاسی امروزنمی دانند. به بیان دیگر از نظراین دوستان همه آنانی که راه عدم شرکت در چند انتخابات گذشته را در پیش گرفته اند، از اعضای حزب”بی خیال دموکرات” هستند. آنان که در عرصه سیاسی حضور فعال دارند، در مقابل موارد نقض حقوق بشر و مطبوعات و… موضع گیری می کنند، به بحث مدام و مداوم درباره اوضاع سیاسی کشور می پردازند را نمی توان با چوب تکفیری همچون “تحریم” راند، همان طور که نمی توان آنان را خائن، معتقد به انقلاب و خشونت و یا هم مسلک “تندروهای درون حاکمیت” خواند.
6- دوستان مشارکت و سازمان مجاهدین به چه دلیل راه عدم شرکت در انتخابات مجلس هفتم را در پیش گرفتند؟ “به دلیل ردصلاحیت کاندیداهای مطلوب” و چرا طیف های دیگر را به عدول از مواضع اصلاحی در آن انتخابات متهم می کنند؟”به دلیل شرکت در انتخاباتی که فاقد معیارهای یک انتخابات استاندارد بود.”
اکنون نیز گروهی سیاسی در جامعه وجود دارند که کاندیدای مطلوبشان کسی نیست جز “عبدالله نوری” و در صورت عدم حضور وی، معتقد به شرکت در انتخابات به دلیل عدم حضور”کاندیدای مطلوب” نیستند. به همین سادگی!
منبع: کارگزاران