مقاله منتشر نشده ای از “دکتر شفیعی کدکنی” درباره “اخوان ثالث”
شاعر شعرهای پرشکوه
” شهری که هر شاعری در مجموعة آثار خویش میسازد، حاصل معماریِ اوست در برخورد خودش با تاریخ (گذشته و معاصر) و با جوانب گوناگونِ حیات. همانگونه که معماریهای باشکوه داریم و معماریهای زیبا، در جهانِ شعر نیز شعرهایِ زیبا داریم و شعرهای باشکوه. در این لحظه بههیچ روی قصد ورود به این بحثِ دیرینهسال دربارة رابطة زیبایی و شکوه را ندارم. هرگونه تصوری که شما از این دو مفهوم دارید میتواند مورد قبولِ من باشد. میدانیم که بسیاری از نظریهپردازان “جمال” و فلاسفة حوزة استهتیک بر این عقیدهاند که زیبایی همان شکوه است و شکوه همان زیبایی. میتواند چنین باشد و میتواند نباشد. این بستگی به این دارد که واژة عاطفیِ “زیبایی” و واژة عاطفیِ “شکوه” در ذهنِ شما چه نسبتی با یکدیگر داشته باشند، همسایة دیوار به دیوار هم باشند یا در کمال وحدت و یگانگی با هم یا دور از یکدیگر. قدر مسلم این است که در بعضی از آثار معماری جهان، ما با مفهوم زیبایی بیشتر روبروییم و در بعضی دیگر با مفهوم شکوه. آیا عظمت را میتوان با معیارِ بزرگی و حجمِ بسیار معنی کرد؟ تصور نمیکنم که هر بنای پُرحجم و کلانی مصداقِ عظمت باشد.
بازگردیم به شعر.
قدر مسلم این است که شاهنامة فردوسی و هر کدام از داستانهای مستقلِ آن، از قبیلِ رستم و سهراب یا سیاوش یا رستم و اسفندیار، معماری باشکوهِ جهانِ شعر است و غزلهای حافظ اوجِ زیبایی در معماری شعر. ما بهراحتی میگوییم رستم و اسفندیار باشکوه است و به راحتی میگوییم فلان غزل حافظ زیباست. آیا بهراحتی میتوانیم جای این دو صفت را در مورد اثرِ فردوسی و اثرِ حافظ بدَل کنیم و هیچکس بدان اعتراض نکند یا در دلِ خودمان رضایت کامل از این تغییر داشته باشیم؟ تصور نمیکنم که چنین باشد. شکوه با کار فردوسی تناسب بیشتری دارد تا با غزل حافظ و زیبایی با غزلِ حافظ بیشتر مناسب است تا اثرِ فردوسی. پس میپذیریم که تلّقیِ ما از “شکوه” با تلقّی ما از “زیبایی” قدری تفاوت دارد.
در قصاید ناصرخسرو، حقاً، ما بیشتر با مفهوم شکوه سر و کار داریم تا زیبایی. نمیخواهم بگویم در قصاید ناصرخسرو زیبایی وجود ندارد اما اطلاقِ کلمة شکوه بر قصایدی از نوعِ:
بگذر ای باد دلافروز خراسانی
بر یکی مانده به یمگاندره زندانی
یا:
خواهم که حال و کار دگرسان کنم
هرچ آن به است قصد سوی آن کنم
بسیار مناسبتر است تا اطلاقِ کلمة زیبایی.
ممکن است تصور شود که حجم این قصاید ما را به طرفِ مفهومِ “شکوه” میبرَد تا زیبایی؛ ولی چنین نیست. میتوان در حجمهای مشابه و بسیار اندک به دو مفهوم شکوه و زیبایی اندیشید. اگر بگوییم در دو بیتیِ:
نسیمی کز بُنِ آن کاکُل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش
سحر از بسترم بوی گُل آیو
و این رباعیِ خیام:
جامیست که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
وین کوزهگرِ دهر چنین جامِ لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
اوّلی زیباست ولی باشکوه نیست و دومی بیشتر باشکوه است تا زیبا؛ تصور نمیکنم کسی بر مخالفت، پایداری کند. در رباعیِ خیام زیبایی حضور دارد ولی بیشتر مسحورِ شکوهِ آن هستیم تا زیباییاش و در دوبیتیِ باباطاهر فقط زیبایی است که ما را مجذوب خود میکند.
تمام این مسائل و مباحث را بدینجهت مطرح کردم تا نتیجة اصلی را بگیرم و آن این است که گویا “شکوه” بیشتر آنجا جلوه میکند که با مسائل ازلی و ابدی و دنیای بیرون از اختیار انسان مرتبط میشود ولی زیبایی چندان هم بدین مسائل، ضرورتاً، وابسته نیست.
در شعرِ معاصر ایران، اخوان صاحب شعرهای باشکوه است و فروغ، خداوند شعرهای زیباست. سپهری شاعرِ شعرهای زیباست. “کتیبه” یک شعرِ باشکوه است ولی “تولدی دیگر” یک شعرِ زیباست، “آنگاه پس از تندر” یک شعرِ باشکوه است ولی “صدای پای آب”، فقط یک شعرِ زیباست، “آخر شاهنامه” یک شعر باشکوه است ولی “پریا”ی شاملو فقط زیباست. از همین چند نمونه میتوان نتیجه گرفت که “شکوه” با نگاهِ تراژیک گرهخوردگی دارد. در شاهکارهای اخوان همیشه آن نگاهِ تراژیک عنصرِ چشمگیر و وجهِ غالب است. هنوز هم تعریف جامع و مانعی پیرامونِ نگاهِ تراژیک، ظاهراً، وجود ندارد امّا هرکدام از تعاریفِ شناختهشدة نگاهِ تراژیک را که در نظر داشته باشید با این سخن که دربارة شکوهمندی شعر اخوان گفتیم انطباق کامل خواهد داشت.”