بولتن‌نویسی در لباس پژوهش

داریوش محمدپور
داریوش محمدپور

این یادداشت درباره‌ی “آداب” و “اخلاق” کار علمی است و مخاطبانی مستقیم و غیرمستقیم دارد؛ اما در حقیقت، خطاب این متن به مخاطبان مستقیم‌اش نیست چون بعضی از آن‌ها سال‌هاست ثابت کرده‌اند که چالش نظری و فکری با آنان مصداق آب در هاون کوفتن و بادپیمایی است (۱)؛ بلکه غرض اصلی نگارش این مختصر مخاطبان غیرمستقیم این نوشته هستند. نویسنده دواعی و سوائقی جز بحث‌های داغ و رایج روز دارد و به لایه‌ای عمیق‌تر یا سطح و افقی بالاتر از قصه نگاه می‌کند تا این‌که بخواهد ماجرا را به مسأله‌های روز فروبکاهد. واقعیت این است که جوان‌ترهای اهل مطالعه یا حاضر در شبکه‌های اجتماعی واقعی و مجازی، در فضای به شدت سیاسی شده‌ی پس از انتخابات در ایران، هر حرف و سخن منتقدانه‌ای را نسبت به اسلامِ از ریخت‌افتاده‌ی پس از انتخابات به سادگی و بدون سخت‌گیری و سنجش می‌پذیرند. این ساده‌انگاری هزینه‌هایی سنگین دارد. عدم توجه به ظرافت‌های بحث، مزاج و مذاق ما را دگرگون می‌کند. سهل‌انگاری‌هایی از این دست باعث می‌شود که تفاوت میان کار علمی و غیرعلمی را دیگر تشخیص ندهیم و فرقی میان ژورنالیسم و هوچی‌گری نگذاریم. از آن بدتر، دیگر حساسیت‌مان را نسبت به اخلاق هم از دست خواهیم داد. نتیجه این می‌شود که چرخه‌ی بازتولید کیهان و صدا و سیما تکمیل می‌شود و دیگر فرقی نمی‌کند که چه کسی قدرت حاکم و مسلط سیاسی باشد. اتفاق هشداردهنده این است که بازتولید این چرخه به شدت سرعت گرفته است و بعضی از چهره‌های شاخص منتقد وقتی دست به قلم می‌برند، همان راهی را می‌روند که کیهان و بولتن‌نویسان سپاه و وزارت اطلاعات می‌روند.

مغز مسأله این است: این روزها مقالاتی در لباس نقد علمی و دانش‌وری و پژوهش‌گری نوشته می‌شود که به خاطر ظاهر علمی‌اش ممکن است خاطر ساده‌دلان را پی کند و باعث شود تفاوت «نقد» و «هجو» را دیگر نتوان تشخیص داد. در نتیجه،‌ برای این‌که معیاری مشخص و عینی به دست بدهیم از این‌که چگونه می‌توان در این بازار پرغبار و غوغا، راهی را یافت و ملاک و مناطی قابل اعتماد پیدا کرد، به دو شاخصه‌ی مهم و ویژگی اصلی کار علمی اشاره می‌کنم. اما، هم‌چنان متذکر باید شد که این‌ها تنها جنبه‌هایی از کار روش‌مند علمی و اخلاق علمی هستند و بیانی تفصیلی از چیستی روش علمی و اخلاق علمی نیستند، بلکه صرفاً مراد برجسته کردن مواردی است که می‌توان در هر فعالیت علمی بر آن‌ها تأکید بیشتری ورزید.

هر کار علمی و پژوهشی دو مشخصه‌ی مهم دارد که ناظر بر “آداب” و “خلاق” پژوهش است: ۱.  روش علمی نگارنده؛ و ۲. منش علمی او.

۱. روش علمی : این از اصول ابتدایی و اولیه‌ی هر پژوهشی است که محقق وقتی به متنی ارجاع می‌دهد، ارجاعات‌اش دقیق و درست باشد؛ پس و پیش عبارتی را حذف نکند. متن را از بستر اصلی و تاریخی‌اش خارج نکند. فیش‌برداری موفق مستلزم این است که مرور ادبیات موفقی هم داشته باشد و محقق بداند که ادبیات واجد چه مشکلات درونی است و چه تناقضاتی در آن دیده می‌شود. و از همه مهم‌تر، برای پژوهش یا نقد یک اثر یا شخص، باید دید که او چه سؤالاتی را هدف گرفته است و چه سؤالاتی هدف او نیست. پرهیز از ارجاعات زمان‌پریشانه، از اصول و مبانی کار روش‌مند علمی است. درست در نقطه‌ی مقابل کار روش‌مند علمی، با نوع خاصی از نوشته مواجه‌ایم که نام دقیق و درست‌اش “بولتن‌نویسی” است. این شیوه، سنت چپِ استالینیستی بود که بعد از انقلاب هم در ایران ریشه دوانید و هم‌چنان ادامه دارد. مشخصه‌ی این شیوه‌ی مقاله‌نویسی بولتن‌پردازانه این است که پس و پیش عبارات را حذف می‌کند. گزاره‌های مشخصی را از متن بیرون می‌کشد و آن‌ها را دست‌مایه تمسخر یا تخریب و پرونده‌سازی علیه متن یا شخص می‌کند. از متن، لوازمی بر خلاف مصرحات متن – در همان متن یا بندهای سابق و لاحق‌اش – بیرون می‌کشد و آن ها را به نویسنده و متن نسبت می‌دهد.

یکی از مشخصه‌های مهم کار روش‌مند علمی این است که گفتار متدولوژیک و معرفت‌شناختی خاصی بر آن حاکم است. درست در نقطه‌ی مقابل، روش بولتن‌نویسانه، ملتزم و متعهد به هیچ گفتار متدولوژیک و مشخصی نیست: یک‌ روز دست به دامان نقدهای پوزیتیویستی می‌شود؛ روز دیگر روش‌های تاریخی را بر‌می‌گیرد. یک روز سراغ نقدهای هرمنوتیکی می‌رود و روز دیگر تابع مکتب فرانکفورت و پیرو رورتی می‌شود. این خصلت از این شاخه به آن شاخه پریدن و نداشتن چارچوب نظری منسجم و واحد در نقد، از خصلت‌های نویسندگان متون شبه آکادمیک است. نکته‌ی مهم دیگری که در همه‌ی این رویکردهای متدولوژیک، به رغمِ اختلافات به ظاهر فراوان میان آن‌ها، کاملاً مشترک است آن است که همگی پیرو رویه‌های “تأییدگرایانه” و “موجه‌سازانه” اند. و حتی زمانی که خلاف آن را “اظهار” می‌کنند، در عمل به همان شیوه‌ی مألوف تکیه بر بیّنه برای “جا انداختن” یا “به کرسی نشاندن” مدعیات خود استفاده می‌کنند. نکته‌ای که بدان اشاره شد عارضه‌ای رایج در اکثر قریب به اتفاق متون جدلی و متأسفانه حتی بسیاری از متون پژوهشی است. مشکل ناشی از یک بدفهمی معرفت‌شناسانه‌ی اساسی و ریشه‌ای است. بسیاری از نویسندگان و نیز کثیری از خوانندگان چنین می‌پندارند که با انباشت شواهد مؤیِّد، بر قوّت یک مدعا افزوده می‌شود. این برداشت کاملاً نادرست است. آن‌چه از رهگذر انباشتِ شواهد مؤیِّد حاصل می‌شود، “اطمینان روانی و قلبی” بیشتر است، نه بالاتر رفتنِ تراز معرفتی مدعا. بیّنه‌ی مؤیِّد چیزی بیش از تکرار مدعای نخست عرضه نمی‌کند.

یکی دیگر از نکات مهم آثار آکادمیک، وجود ارجاعات مرتبط و پیوسته با متن است. کثرت ارجاعات در یک متن، لزوماً نشانه‌ی علمی بودن و دانشورانه بودن آن متن نیست. وقتی کسی به سلسله‌ای از متون و منابع ارجاع می‌دهد، معنای‌اش این است که همه‌ی آن متون را به دقت خوانده است یا دست‌کم مضامین منسجم و یک‌دست و مرتبط با مدعای خود را به آن متون ارجاع داده است نه این‌که جمله‌ای را بدون اعتنا به پس و پیش آن از متنی خارج کرده باشد و آن را در راستای مدعای خود به کار گرفته باشد. وقتی نویسنده‌ای به خیل عظیمی از منابعی به زبان‌های مختلف ارجاع می د‌هد و همان نویسنده تسلط لازم را بر هیچ کدام از آن زبان‌ها ندارد، در واقع دارد به زبان بی‌زبانی به ما می‌گوید که ارجاعات را از جای دیگری “ربوده” است – و این نکته را بیشتر می‌توان در ذیل “منش” و “اخلاق” کار علمی توضیح داد. مشخصاً، اگر در یک متن فارسی، حتی تمام ارجاعات فقط به متون فارسی باشد، باز هم باید پرسید که آیا مدعای متن بر اساس پرسش مشخصی و به طرز متعادل و متوازنی سیر تاریخی شکل‌گیری یک متن را در نظر داشته است یا نه؟ آیا مرتکب خطای زمان‌پریشی نشده است؟ آیا تمامیت متن را دیده است و مثلاً به یک کلمه یا یک جمله “گیر” نداده است؟ این‌ها نکات اولیه و ابتدایی نزدیک شدن به متن است.

۲. منش علمی : مهم‌ترین رکن رعایت منش و اخلاق علمی در کار پژوهش، ملتزم بودن به اخلاق نقد است. بخش مهمی از پرداختن به کار علمی این است که نویسنده تبار فکر خود را آشکار کند یا دست‌کم عامدانه پیشینه‌ی فکری خود را نپوشاند. هیچ منتقدی نمی‌تواند در لباس التزام به سنت فکری مارکسیستی مدافع و مروج سنتی لیبرالیستی باشد. اتخاذ چنین شیوه‌ای در فضای آکادمیک در همان ابتدا باعث سقوط محقق می‌شود. وقتی نویسنده‌ای تبار فکرش را نه تنها بیان نمی‌کند بلکه عالماً و عامداً فضا را مکدر می‌کند تا آن تبار فهمیده نشود، نشانه‌ی روشنی است از عدم صداقت و پای‌بند نبودن به اخلاق علمی.

پدیده‌ی نوظهوری که این روزها دامن اندیشه را در میان فارسی‌زبانان گرفته است همین است که نویسنده یا منتقد به ظاهر از موضع علمی و پژوهشی حرکت می‌کند اما گاهی در عمل، در همین کسوت و لباس اهل علم، راه توجیه را برای سیاست‌‌های مداخله‌جویانه‌ی آمریکا هموار می‌کند. از این نمونه‌ها این روزها کم نیست که وقتی،‌ مثلاً، قرار است درباره‌ی اسلام، خشونت و بنیادگرایی سخنی گفته شود، با بی‌دقتی و سهل‌انگاری اسلامِ متأخر معاصر در اروپا و غرب را مترادف و مساوی بنیادگرایی بگیریم و برای گرفتن نتیجه‌ی ایدئولوژیک مطلوب خود، یکسره چشم را بر آمار، ارقام، اعداد و تمام تکثر و تنوع عظیم کل جامعه‌ی جهانی مسلمانان ببندیم. این اتفاقی است که تنها با پنهان شدن پشتِ نقاب تحقیق و پژوهش رخ می‌دهد و سخنانی از دل آن بیرون می‌آید که حتی از اورینتالیست‌ترین نویسند‌گان غربی، مثل برنارد لوییس، هم شنیده نمی‌شود. دلیل ماجرا ساده است: برنارد لوییس شهرت و آبرویی آکادمیک دارد و این اعتبار باعث می‌شود که حتی هنگام ابراز آراء شاذ، نویسنده تن به هر آشفتگی و پریشانی گفتار و اندیشه ندهد. این آفتِ تازه‌ سر از این‌جا در می‌آورد که چون نویسنده یا منتقد نمی‌تواند با شجاعت و صراحت، تبار و مضمون سیاسی سخن و اندیشه‌ی خود را آشکار کند، پشت نام محققان، پژوهش‌گران و متفکران خوش‌نام و آبرومندی که حاصل عمرشان کوشش و خونِ دل خوردن برای کار سخت‌گیرانه‌ی علمی است – و در اغلب موارد نه اهل سیاست‌اند و نه استراتژیست سیاسی – پناه می‌گیرد و سخنِ خود را در دفاع از مداخله‌ی غرب در خاورمیانه بر زبان آن‌ها می‌نهد و در واقع با گم کردن تبار فکری خود، چهره‌ی آن نام‌آوران را مشوّه می‌کند و تمامیتِ اندیشه‌ی آنان را به قربانگاه ایدئولوژی‌ای می‌برد که حرفِ اول‌اش را نه بسط آزادی و دموکراسی که منطق بازار می‌زند.

تبار یک اثر را البته نباید با مضمون، بن‌مایه یا محتوای درونی آن خلط کرد. دومی به‌کلی مستقل از اولی قابل‌ ارزیابی است. مشکل جایی پیش می‌آید که نویسنده‌ای با توسل به شیوه‌های استعجالی، امکان نقد محتوا، مضمون و بن‌مایه‌ی سخن خود را از بین ببرد و چنان القاء کند که سخن‌اش آن اندازه متین و استوار است که نمی‌توان در آن هیچ خدشه کرد. یکی از این شیوه‌ها، تغییر موضع نظری، تبدیل معنا و تفسیر متن است که راه را بر مغالطه‌ی تبارشناسی هموار می‌کند. مثلاً، در مثال بالا، نویسنده‌ای ممکن است به دیدگاه‌های مارکسیستی تعلق خاطر داشته باشد اما از استدلال‌های لیبرالیستی برای بیان دیدگاه‌اش بهره بگیرد. اما هم‌او، زمانی که با انتقاد نسبت به این مواضع رو به رو می‌شود، با چرخشی تمام‌عیار ممکن است ادعا کند که سخن‌اش “بد فهمیده شده است” و غرض او ارایه‌ی تفسیری لیبرالیستی از متن نبوده است. اخلاق پژوهش‌گری علمی اقتضا می‌کند که نویسنده، به هر گرایش فکری که تعلق داشته باشد، از پیش مشخص کند که تحت چه شرایطی حاضر است دست از ادعای خود بر دارد. به عبارت دقیق‌تر، آشکار کردن تبار یک نظر یا اثر، از این رو اهمیت مضاعفی نیز پیدا می‌کند که آن را در دایره‌ی نقد‌پذیری می‌نشاند و درپیچیدن با آن را ممتنع نمی‌کند.

هنگام نقد، یکی از اساسی‌ترین مسایلی که به همه‌ی دانش‌پژوهان در همان ابتدا تذکر داده می‌شود، پرهیز از “سرقت علمی/ادبی” است. کمترین نشانی از ارتکاب سرقت علمی می‌تواند برای همیشه آدمی را از صحنه‌ی کار آکادمیک و حتی سیاسی دور کند. نمونه‌ی پرجنجال و برجسته‌اش، ماجرای سرقت ادبی وزیر دفاع آلمان بود که به این خاطر ناگزیر به استعفا شد (این‌جا).

گاهی اوقات ممکن است کسی متنی را که به آن نقد دارد، پیش از انتشار به دست بیاورد – و از این نمونه‌ها کم رخ نداده است – و پیش از انتشار متن، پیش‌دستی کند و به نقد همان متن بپردازد. این از نمونه‌های آشکار و صریح عدول از اخلاق علمی است. بدتر از آن، ممکن است همین نقد، به نحوی کاملاً ساده‌انگارانه و به سستی نوشته شود بدون این‌که کمترین ارجاعی به مضامین و محتوای مطلب محل نقد بشود یا اشاره‌ای به نام نویسنده و خود مطلب بشود. این کار، چیزی نیست جز راهزنی و تخطی صریح از آداب علمی. هر متنی، از طریق گفت‌وگو شکل می‌گیرد و فربه‌تر می‌شود. اگر قرار باشد محققی عجولانه به متنی که هم‌چنان در مسیر شکل‌گیری است ارجاع بدهد و خام‌دستانه و شتاب‌کارانه به نقد آن متن بپردازد، اولین و کمترین خطایی که مرتکب شده است عبور از اخلاق علمی و شکستن حریم اعتماد است. نقد پیش‌دستانه و پیش از انتشار مطلبی که محل نقد است، از مصادیق بارز شکستن اخلاق علمی است (۲). نقد یک اثر یا یک اندیشه اگر به قصد آشکار کردن نقص‌ها و تناقضات برداشت‌های نویسنده یا پژوهش‌گری صورت بگیرد – و محور و مبنای آن، تخریب شخصیت نویسنده و محقق یا ویران کردنِ پیش هنگام یک نظریه نزد مخاطبان نباشد – امر مغتنم و ارزش‌مندی است. اما لغزش اخلاقی جایی رخ می‌دهد که منتقد آگاهانه خواننده را از اعتنا به مضمون و محتوای سخنی دور کند یا او را نسبت به نظریه‌ای که در حال شکل‌گیری است دل‌سرد و حتی بدبین کند. این شیوه، عین کمر بستن به نابودی اندیشه است.

گمان می‌کنم در فضای امروز که بولتن‌نویسی با شتاب با نقدهای منسجم علمی و روش‌مندی که آداب و اخلاق کار علمی بخش ضروری‌شان است، رقابت می‌کند. دو شاخصه‌ای که در بالا به اختصار به آن‌ها اشاره کردم، ملاک‌هایی هستند که می‌توان آن‌ها را برای سنجش هر متنی – فارغ از این‌که نویسنده چه کسی باشد یا درباره‌ی چه نوشته باشد – اعمال کرد.

وقتی آداب و اخلاق علمی رعایت نشود، گاهی پرنویسی و بسیارگویی اولین آفت کار آدمی می‌شود که هم مانع عمق و دقت می‌شود و هم مانع مطالعه‌ی وسیع و گسترده. نتیجه این می‌شود که آدمی وقتی نداشته باشد که نقدهایی را که دیگران بر او می‌نویسند به دقت بخواند و در نوشته‌های بعدی‌اش آن‌ها را جدی بگیرد. متونی که به این شکل تولید می‌شوند، نه می‌توانند چیزی بیاموزانند و نه از دیگران چیزی خواهند آموخت. تنها خاصیت چنین نوشته‌هایی موج‌آفرینی است و پرت کردن حواس مخاطب.

اما نکته‌ی واپسین این است: هرگز نمی‌توان از کسی که یا اساساً تربیت آکادمیک نداشته یا تربیت آکادمیک موفق یا موفقی نداشته است، انتظار داشت که متنی علمی بنویسد. اما اگر کسی نخواهد متنی علمی و آکادمیک بنویسد، ناگزیر و مجبور نیست متن‌اش فاقد اخلاق و آداب باشد. می‌توان متونی ژورنالیستی نوشت و حتی مطالب عامه‌پسند علمی نوشت. می‌توان این متن‌ها را هم نوشت اما ادعاهای بزرگ نکرد و متواضعانه با مسأله برخورد کرد. برای این‌که کسی چنین نویسنده‌ای بشود هم آدابی و تعلیماتی لازم است. این کارها هم آداب و روش دارد. همه کس لازم نیست متن آکادمیک بنویسند ولی وقتی کسی با متنی علمی مواجه می‌شود، پاسخ‌اش متنی علمی است نه ژورنالیستی. حتی ژورنالیسم هم قواعد و آداب خودش را دارد؛ ژورنالیسم معتبر داریم و ژورنالیسم مفتضح. چه اصراری است که ژورنالیسم سطحی و ضعیف را در قالب متون آکادمیک جا بزنیم.

وقتی در متنی که ادعای علمی بودن دارد و در لباس دانش و پژوهش خود را عرضه می‌کند، این دو رکن مهم غایب باشند، قصه همان قصه‌ی شتر مثنوی است:
آن یکی پرسید اشتر را که: “هی از کجا می‌آیی ای اقبال‌پی؟”
گفت: “از حمام گرم کوی تو”
گفت: “خود پیداست از زانوی تو”!

 

پانوشت‌ها

(۱) یکی از نمونه‌های مشخص این مخاطبان اکبر گنجی است. سعید حنایی کاشانی در سلسله مقالاتی در سال ۱۳۸۶ (درست چهار سال پیش) نقد جانانه و موشکافانه‌ای بر یادداشت‌های گنجی درباره‌ی علی شریعتی نوشت اما بعد از چهار سال، باز هم نویسنده با بی‌مبالاتی، متنی با مضامین مشابه و همان آشفتگی و از هم‌گسیختگی (بنگرید به: “اسلام منهای آخوند” شریعتی)، که منطق و مضمون‌اش قبلاً به شدت نقد شده بود، تولید و منتشر کرده است. متن کل نقدهای سعید حنایی کاشانی را در وب‌سایت فلسفه، این‌جا ببینید. لینک اصل مطالب در انتهای فایل آمده است.

(۲) مصداق بارز این نوع بی‌اخلاقی‌های علمی را می‌توان در این نوشته‌ی اکبر گنجی دید (دینداری بزدلانه). این مقاله، در پاسخ به مقاله‌ی “اخلاق روشنفکری دینی” نوشته شده است که پس از انتشار نقد گنجی بر آن منتشر شده است؛ اما آقای گنجی این متن را در نقد مقاله‌ای منتشر کرده است که در آن زمان هنوز منتشر نشده بود (نگاه کنید به تاریخ انتشار دو متن). مقایسه‌ی دو متن به خوبی می‌تواند نشان بدهد که چگونه نقل‌قول‌های مستقیم و مضمونی از نوشته‌ای هنوز منتشر نشده می‌تواند انسجام و اعتبار اخلاقی یک منتقد را یکسره زیر سؤال ببرد.