فیلم روز/ گفت و گو ♦ سینمای ایران

نویسنده
کامبیز رحیمی و احسان عابدی

‏امیر شهاب رضویان متولد سال 1344 همدان و فارغ التحصیل کارشناسی ارشد انیمیشن از دانشگاه هنر است. ‏فیلمسازی را از سال 1359 با ساخت فیلم های کوتاه شروع کرده و تا کنون حدود 33 فیلم کوتاه و مستند را کارگردانی ‏کرده است. او 3 فیلم بلند سفر مردان خاکستری، تهران ساعت 7 صبح و مینای شهر خاموش را در کارنامه دار، که ‏آخری بعد از چند سال تاخیر و حواشی فروان سرانجام روانه پرده سینماها شده است…‏

کس 2

entezami770_1.jpg

‎ ‎مینای شهر خاموش‏‎ ‎

تهیه کننده و کارگردان : امیر شهاب رضویان. نویسنده: رضویان، امیر فرخ منش. مدیر فیلمبرداری: داریوش ‏عیاری،محمدرضا سکوت وکلاوس بوش دسانتوس. موسیقی: داریوش تقی پور. تدوین: فرامرز هوتهم. بازیگران: عزت ‏الله انتظامی، شهباز نوشیر، صابر ابرو مهران رجبی.‏

دکتر پارسا برای یک عمل مهم به ایران می آید. او در ایران یاد عشق قدیمی خود می افتد و به همراه پیرمردی به نام ‏قناتی و پسر راننده ای راهی بم می شوند. دکتر در آنجا نمی تواند عشق گمشده خود را بیابد اما متوجه می شود با قناتی ‏رابطه ای بسیار نزدیک تر ازآن چیزی که فکر می کرده داشته است. دکتر عشق خود را نمی یابد اما در مورد ‏سرزمینش به باورهایی تازه می رسد.‏

‎ ‎ریشه ها ما را می خواند‏‎ ‎

امیر شهاب رضویان متعلق به سینماگران نسل دوم بعد از انقلاب است. او در کنار تحصیلات سینما را به شکل تجربی ‏نیز آموخته است. دو فیلم اولش سفر مردان خاکستری و تهران ساعت هفت صبح به دلیل روایت مدرن و داستان های ‏خاص نتوانست به اکران مناسبی دست یابد. مینای شهر خاموش با این دو فیلم یکسره متفاوت است. فیلم داستانی کاملا ‏کلاسیک دارد و از حضور بازیگر پرقدرتی همچون عزت الله انتظامی سود جسته است. اما به دلیل شوخی که در یکی ‏از فصل های فیلم با احمدی نژاد کرده بود از همان زمان نمایش در جشنواره با غضب رو به رو شد و هم اکنون نیز در ‏وضعیت بسیار بدی به نمایش عمومی در آمده است.‏

فیلم مینای شهر خاموش یک اثر شریف و فرهنگی درباره آب و خاک و مهر به وطن است. رضویان در این فیلم سفری ‏را از شهر هامبورگ آلمان آغاز و آن را تا تهران و بعد بم ادامه می دهد. در طول این سفر که رضویان بسیار خوب از ‏کهن الگوهای روایتی در آن سود می جوید ما شاهد آدمی هستیم که کاملا دچار تحول می شود.‏

فیلم از منظر بصری در فضایی کاملا سرد تصویر می شود. رضویان توانسته به مدد فیلترهای کاهش نور در هامبورگ ‏سردی فضا و زندگی دکتر را به خوبی درکادر دوربین خود به تصویر بکشد. در این بخش عمده تمرکز فیلم بر ‏شخصیت دکتر است و بنابراین درحالی که فیلمساز می توانسته از جاذبه های تصویری شهری مثل هامبورگ استفاده ‏کند اما تمام کادرها را بسته طراحی کرده تا تمرکز مخاطب تماشاگر از دکتر دور نشود. ‏

entezami770-2.jpg

این پلان های بسته زمانی که به تهران هم می آییم همچنان حفظ می شود. چند شخصیت دیگر به نام های بهرامی و قناتی ‏نیز به داستان افزوده می شوند. در اینجا رضویان سه نسل متفاوت را کنار هم قرار می دهد. باز هم کادرهای بسته ‏همچنان ما را به این سو می خواند تا شخصیت ها را بیشتر بشناسیم. ‏

اما زمانی که سفر به سمت بم شروع می شود گرافیک و جنس لحظات متفاوت می شود. نماها اندک اندک از بسته به ‏مدیوم و بعد تر لانگ شات تغییر می یابد. بر همین اساس ریتم فیلم هم کند تر می شود. حالا تم نهایی فیلم از منظر ‏تصویری نیز شکل می گیرد. سه نسل متفاوت در فیلم به شکل عمده کنار هم دیده می شوند. جغرافیا نیز خود در این ‏میان به یک شخصیت مجزا بدل شده و چون چتری این سه نسل را در میان می گیرد. قناتی که پیر تر است داستان خود ‏را برای دکتر از نسل میانه بیان می کند و آن دو در می یابند چقدر نکات تفاهم دارند. قناتی در گذشته می خواسته با ‏مادر دکتر ازدواج کند که پدر دکتر از راه می رسد و به جای اینکه دختر را برای قناتی خواستگاری کند برای خود ‏خواستگاری می کند و به این ترتیب قناتی تا دوران پیری این درد را در دل نهفته می دارد. دکتر هم از نسل میانه نمی ‏تواند مینای گمشده خود را بیابد. اما بهرامی جوان هم که در ابتدای راه قرار دارد، دلبسته دختری است که برای رسیدن ‏به او مشکلات فراوانی بر سر راه دارد. شاید او هم دستخوش همان امتداد تاریخی شود و به عشقش نرسد. ‏

entezami770-3.jpg

البته رضویان ازاین حرمان در عشق دستاویزی شیرین تر را برای روایت برمی گزیند. در انتهای داستان دکتر سر خود ‏را روی شانه قناتی می گذارد و با او به آرامش می رسد. گویا همین درد مشترک انها را به آرامش می رساند. در یکی ‏از فصول فیلم قناتی و دکتر داخل یکی از قنات های کویر می روند. آنها به عمق ریشه ها می روند و قناتی برای اولین ‏بار داستان خود را برای دکتر بازگو می کند. این لوکیشن بسیار نمادین است. گویا قناتی قصد دارد دکتر را به ریشه ‏هایش که شاید به نظر می رسد خشک شده نزدیک کند.‏

امیر شهاب رضویان در فیلم مینای شهر خاموش از فضایی که در آثار کوتاه و تجربی اش نیز به دست آورده در این فیلم ‏به خوبی اسفاده می کند. او به هیچ وجه به سانتیمانتالیسم نزدیک نمی شود. فیلم قابلیت احساسات گرایی صرف را دارد ‏که رضویان با درایت از آن دوری می جوید.‏

entezami770-4.jpg

گفت‌ وگو با امیرشهاب رضویان، کارگردان مینای شهر خاموش‏

‎ ‎شانسی که از احمدی‌نژاد گرفته شد‎ ‎

این هم از اتفاق‌های جالبی است که تنها در ایران می‌توان سراغش را گرفت. فیلمی در یک جشنواره دولتی مورد تقدیر ‏واقع می‌شود، اما بعد همان دولت مقابل اکران فیلم می‌ایستد. خدا به کارگردان این فیلم، که امیرشهاب رضویان باشد، ‏طول عمر بدهد. آن‌قدر صبر کرد که عاقبت مجوز نمایش فیلم خود را گرفت. مینای شهر خاموش سومین فیلم بلند ‏رضویان است که دست بر قضا در جشنواره بیست‌وپنجم فیلم فجر بدجوری درخشید، آن‌قدر که هیات داوران را متقاعد ‏کرد سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی را به او بدهند، اما ظاهرا سیمرغ همیشه خوش‌شانسی نمی‌آورد. از آنجا که پای ‏بحث‌های سیاسی به میان آمد دیگر کاری از سیمرغ هم ساخته نبود تا امیرشهاب رضویان بماند و فیلمی که اجازه اکران ‏نداشت. ‏

این داستان همین‌طوری ادامه پیدا کرد تا یک سال و نیم بعد که امروز باشد و حالا‌ فیلم مینای شهر خاموش با حذف یکی‌دو ‏صحنه، به سینماهای ایران راه یافته است. هرچند که متن این فیلم از حاشیه‌های آن بسیار درخشان‌تر است، اما نمی‌شد به ‏این حاشیه‌ها نپرداخت. بنابراین خواننده روزنامه احتمالا‌ ما را می‌بخشد که مدام از حاشیه به متن و از متن به حاشیه ‏پریده‌ایم. گفت‌وگو با امیرشهاب رضویان را می‌خوانید. ‏

‎ ‎شاید دوست داشته ‌باشید این گفت‌وگو را با سوالی درباره کیفیت فیلم شروع کنیم، مثل هر کارگردانی که در ‏شرایط طبیعی فیلم می‌سازد و منتظر بازخوردهای آن می‌ماند. اما اینجا ایران است، با قواعد و پیچیدگی‌های خاص ‏خودش. پیش‌بینی می‌کردید که یک سال و نیم منتظر نمایش عمومی بمانید؟‎ ‎

پیش‌بینی چنین وضعیتی چندان سخت نیست. وقتی که گروهی با ساخت فیلم‌های کم‌مایه دارند سلیقه مخاطب را تنزل ‏می‌دهند و پرده سینماها در سیطره فیلم‌های درجه 3 است که روی فیلمفارسی‌های قبل از انقلا‌ب را هم سفید کرده‌، ‏رسیدن به این نتیجه منطقی، طبیعی است. آن‌قدر در این سال‌ها فیلم‌های اصطلا‌حا دختر و پسری تولید شده و به راحتی ‏نمایش داده می‌شود که دیگر نمایش فیلم‌هایی از جنس فیلم من را باید یک استثنا به شمار آورد. اگر برای سینما ‏کارکردهایی همچون تفریح و سرگرمی، فرهنگ‌سازی و تعهد اجتماعی قائل باشیم، طی 10 سال گذشته بیشتر به بخش ‏تفریحی آن پرداخته شده، آن هم از نوع سخیف و مبتذلش. ‌ ‏

به هر حال با این وضعیت و نبودن یک برنامه منظم نمایش برای فیلم‌هایی که با این قافله همراه نیستند، طبیعی است که ‏اکران مینای شهر خاموش یک سال و نیم بعد از درخشش در جشنواره بیست‌وپنجم فجر صورت بگیرد، آن هم با تعداد کم ‏سینما! خلا‌صه اینکه هر نوع اتفاقی که این روزها می‌افتد، به‌رغم غیرقابل پیش‌بینی بودن آن، پذیرفتنی است. ‏

اما به نظر می‌رسد مسائل دیگری باعث شد فیلم تا امروز امکان نمایش عمومی پیدا نکند، مسائلی که شاید ‏سیاسی باشد. حتی گفته ‌شد فیلم به نوعی آقای احمدی‌نژاد را زیر سوال برده‌ است و…

همه ماجرا از این سکانس فیلم شروع شد: دکتر پارسا در هتل، تلویزیون نگاه می‌کند، در یک شبکه آقای احمدی‌نژاد در ‏حال سخنرانی درباره توانمندی صلح‌آمیز هسته‌ای است، در کانال بعدی تلویزیون، پلا‌نی از فیلم گلا‌دیاتور نمایش داده ‏می‌شود که یکی از شخصیت‌ها به میدان شهر رم و ورود سزار اشاره می‌کند و می‌گوید: مثل یک قهرمان فاتح وارد رم ‏می‌شود. حالا‌ مگر کجا را فتح کرده؟ دیگری پاسخ می‌دهد: جوان است، باید به او فرصت داد، شاید بتواند کاری انجام ‏بدهد. ‌ ‏

جالب اینکه هنگام ساخته شدن این فیلم، هنوز سالگرد ریاست‌جمهوری آقای احمدی‌نژاد هم نرسیده بود و این تعبیر از ‏نظر من یک نگاه عادلا‌نه به کسی بود که با پیام‌های دوستانه برای هنرمندان و مردم عادی وارد کارزار شده بود و باید به ‏او فرصت داده می‌شد که بتواند به ایده‌هایش جامه عمل بپوشاند و من بدبینانه به ورود وی به میدان نگاه نکرده بودم. اما ‏از آنجا که تفکرات دایی جان ناپلئونی و نظریه توطئه در تحلیل ساده‌ترین سکانس‌های یک فیلم سینمایی هم حضور دارد، ‏هیچ کس برخورد دوستانه فیلم با رئیس‌جمهور را آن گونه که من ساخته بودم تفسیر نکرد و از این سکانس ساده، آن‌قدر ‏تفسیر سیاسی بیرون آمد که به تاخیر شش ماهه برای دریافت پروانه نمایش فیلم منجر شد و بالا‌خره عقلا‌ی قوم که ‏خودشان هم با این تفسیرها موافق نبودند، توصیه کردند تصویر رئیس‌جمهور از فیلم حذف شود و من هم پذیرفتم و ‏متاسفم فیلمی که سعی داشت به گونه‌ای منصفانه به این مقطع زمانی نگاه کند، این‌گونه مورد هجوم قرار گرفت. آقای ‏احمدی‌نژاد نهایتا بعد از دو دوره ریاست جمهوری در جایی دیگر مشغول به کار خواهند شد و نسل‌های بعد ‏رئیس‌جمهورهای دیگری را خواهند شناخت، اما فیلم من بارها و بارها دیده می‌شود و معرف دوره‌ای مهم از تاریخ ‏ایران خواهد بود. متاسفانه این شانس از فیلم من و آقای احمدی‌نژاد گرفته شد. ‌ ‏

امروز که بعد از سال‌ها تصویر آقای سیدمحمد خاتمی را در فیلم بوی کافور، عطر یاس می‌بینم، دلم برای فیلمم می‌سوزد ‏که چگونه بی‌رحمانه مورد هجوم قرار گرفت. تصویر سخنرانی آقای خاتمی در آن فیلم و سوال‌هایی که فیلم مطرح ‏می‌کرد، بسیار بدتر از فیلم من، می‌توانست تفسیر شود اما در آن مقطع چنین سوء‌تعبیرهایی اتفاق نیفتاد و بوی کافور، ‏عطر یاس به راحتی راهی پرده سینماها شد. ‏

پس ظاهرا آقای جواد شمقدری برنده بازی شد. به هر حال او بود که اولین‌بار فیلم شما را به این شکل سیاسی ‏تفسیر کرد و بعد هم وزارت ارشاد جلوی اکران آن را گرفت.

من نمی‌دانم آقای شمقدری ارشاد را متقاعد کردند یا نه، اما بعد از یک سال و نیم سکوت، امیدوارم که دوستان منتقد این ‏فیلم دوباره به سینما بروند و با نگاهی غیرسیاسی به فیلم نگاه کنند و به یاد بیاورند که برخوردهای ایشان علا‌وه بر تاخیر ‏در نمایش این فیلم، ضرر مالی قابل توجهی هم به من زد و امیدوارم با وجدان آگاه و متعهدی که دارند فیلم را مجددا ‏تحلیل کنند. هر فیلمی اگر در خط فکری ما نیست قرار نیست علیه ما باشد!‏

من به‌رغم دلگیری‌ام از آقای شمقدری به عنوان یک هم‌صنف، نه به عنوان مشاور رئیس‌جمهور، برای ایشان کارت ‏دعوت شب افتتاحیه فیلم را فرستادم و امیدوار بودم به سینما فلسطین بیایند. قدما گفته‌اند هزار دوست کم است و یک دشمن ‏بسیار. ‌ ‏

در این مدت که درگیر نمایش عمومی و پخش فیلم بودید، بر شما و فیلم چه گذشت؟

چندان راحت نبود. بدهکاری‌های فیلم را پرداختم، برای نمایش عمومی آن تلا‌ش کردم، به پخش‌کننده‌ها مراجعه کردم و ‏در نهایت، پس از یک سال و نیم فیلم توانست شانس نمایش عمومی پیدا کند. ترجیح می‌دهم زیاد ناله نکنم و از معضلا‌ت ‏غیرمعقولی که در عرصه تولید و پخش وجود دارد، صحبت نکنم. ‌ ‏

در هر صورت انصاف هم نیست که محتوا و داستان فیلم شما تحت‌الشعاع حاشیه‌ها قرار گیرد. اگر اجازه ‏بدهید، به روزهای قبل از ساخت این فیلم برگردیم، روزهایی که فیلمنامه مینای شهر خاموش را می‌نوشتید. همیشه ‏همکاری آدم‌ها در نوشتن یک متن برایم جالب بوده‌است. به نظرم نوشتن کاری است انفرادی تا جمعی. چگونه سه نفری ‏فیلمنامه مینای شهر خاموش را نوشتید؟

در ابتدا بگویم فیلمنامه‌نویسی یک کار انفرادی نیست و اگر در ایران بیشتر اوقات فیلمنامه به صورت انفرادی نوشته ‏‏‌می‌شود، دلیلش ناهمخوانی ما ایرانی‌ها با کار گروهی است، نه مزیت این نوع فیلمنامه‌نویسی. در چند سال گذشته دیده‌ام ‏گروه‌های فیلمنامه‌نویس زیادی شروع به کار کرده‌اند؛ مدرسه فیلمنامه‌نویسی حوزه، شاگردان فرهاد توحیدی و همکاران ‏پیمان قاسم‌خانی و سروش صحت، کارهای خوبی ارائه داده‌اند. ‌ ‏

اما تجربه شخصی من؛ تهران ساعت 7 صبح را که می‌خواستم بسازم، یک طرح کلی اپیزودیک نوشته‌ بودم که آن را به ‏مجید اسلا‌می دادم و متاسفانه این همکاری برایم چندان عاقبت خوشی نداشت. اسلا‌می کار خودش را می‌کرد و فیلمنامه ‏را می‌آورد و این احساس را داشت که کاری بدون عیب ارائه داده ‌است و من کارگردان باید هرچه را که او نوشته، اجرا ‏کنم. در نهایت فیلم که ساخته‌شد، به‌رغم قول‌وقرارهایی که داشتیم با بولتن جشنواره فیلم‌های اجتماعی آبادان 13811) ‏گفت‌وگو کرد و از اینکه فیلمنامه‌اش در ساخت تغییر کرده، گله کرد و پس از آن فیلمنامه را که البته بیشتر دیالوگ بود تا ‏شرح صحنه، در مجله هفت چاپ کرد که از فیلم ساخته ‌شده برائت جوید. به هر ترتیب هنوز هم معتقدم فیلم از فیلمنامه ‏بهتر بود. بعد از این تجربه، به باور قدیمی خودم رسیدم که باید در لحظه‌لحظه کارم حضور داشته ‌باشم و به ‌هیچ‌وجه ‏اختیار هیچ بخش از نگارش یا اجرای فیلمنامه و فیلم را به دست کسی نسپارم. پس این بار از اولین مراحل نگارش ‏فیلمنامه، خودم حضور داشتم. ‌ ‏

قصه اولیه کاملا‌ متفاوت با فیلمی بود که سه سال بعد ساخته ‌شد. حدود آذرماه 1382 نوشتن فیلمنامه را با محمد ‏فرخ‌منش آغاز کردیم و بعد از آماده شدن طرح اولیه، من به ‌هامبورگ رفتم و با آرمین هوفمان، دوست فیلمنامه‌نویس ‏آلمانی‌ام که در بخش گسترش فیلمنامه یک شرکت فیلمسازی آلمانی کار می‌کند، مشغول پرداخت فیلمنامه شدیم. تجربه ‏بسیار خوبی بود. حدود دو ماه در‌ هامبورگ کار کردیم و اولین نسخه فیلمنامه به زبان انگلیسی آماده شد. آرمین ایران را ‏نمی‌شناخت و با جزئیات ماجرا کاری نداشت، اما به قواعد فیلمنامه‌نویسی کاملا‌ آشنا بود و ساختار کلی فیلمنامه را مرتب ‏تحلیل می‌کرد و این توانایی او بسیار به فیلمنامه حسی من کمک کرد که شکل کلا‌سیک پیدا کند. ‌ ‏

آیا قصه اصلی را خودتان نوشته ‌بودید؟

تم اولیه داستان از من بود. آمدن دکتر پارسا به ایران و مواجهه‌اش با قناتی پیشنهاد فرخ‌منش بود و بعد از آن مجموعه ‏جزئیات را کلا‌ خودم به فیلمنامه اضافه کردم. ‌ ‏

هر داستان‌نویسی شگردی برای نوشتن داستان دارد. یکی داستان را شروع می‌کند، بی‌آنکه بداند در آن لحظه ‏چه پایانی برای آن رقم خواهد خورد. یکی هم نقطه آغاز و پایان داستان را می‌داند، آگاه است از کجا شروع می‌کند و به ‏کجا می‌رسد، اما خطوط فرعی داستان را حین پیشرفت در کار ترسیم می‌کند. شما چگونه این فیلمنامه را ‏نوشتید؟

من ابتدا خلا‌صه داستان را نوشتم، یعنی می‌دانستم که آغاز و پایان قصه کجاست. بعد از آن خلا‌صه سکانس‌ها را نوشتم ‏و بعد به شرح سکانس و دیالوگ‌نویسی پرداختم. داستان اولیه در طول دو سال بسیار تغییر کرد و در این تغییرات آقای ‏عزت‌الله انتظامی هم بسیار موثر بود. استاد انتظامی ساختار کلا‌سیک فیلمنامه را خوب می‌شناسد و نظراتی که می‌داد ‏بیشتر اوقات صحیح بود و به تصحیح فیلمنامه کمک می‌کرد. ‌ ‏

پایان فیلمنامه مهم‌ترین بخشی بود که تغییر کرد. در نسخه‌های ابتدایی قرار بود قناتی بمیرد و پس از آن دکتر پارسا کم‌کم ‏کشف کند که پیرمرد را دوست داشته‌ است. ‏

حالا‌ که صحبت از آقای انتظامی شد، دوباره از متن خارج شویم. یکی دو هفته قبل از نمایش عمومی فیلم، ‏ایشان از بهانه‌های ارشاد برای تعویق اکران فیلم انتقاد کرد. یادم نمی‌آید آقای انتظامی تاکنون اینچنین صریح موضع ‏گرفته ‌باشد. نظرتان در این‌باره چیست؟

استاد انتظامی، فیلم را دوست دارد و در لحظه لحظه تولید فیلم تا امروز حضور داشته‌ است. ایشان احساس کرد که ‏برخوردهای ناعادلا‌نه‌ای با این فیلم شده است. پس در شب افتتاحیه و پس از آن در یک برنامه رادیویی نسبت به ‏کم‌توجهی‌هایی که به این فیلم شده بود، موضع گرفتند. از بزرگواری این پیر خوشنام همیشه سپاسگزار بوده‌ام. ‌ ‏

و در عین حال از مساعدت آقای جعفری‌جلوه، اربابی، میرزایی و شورای صنفی اکران برای پخش بهتر فیلم تشکر ‏می‌کنم و از آقای مجتبی مشیری و دوستان صدا و سیما که در جهت معرفی بهتر فیلم مساعدت کردند ممنون هستم. ‌ ‏

باز برگردیم به متن. گفتید که در طرح اولیه قرار بود آقای قناتی بمیرد. خیلی کلیشه‌ای و سوزناک ‏نمی‌شد؟

بله سوزناک می‌شد. اما حتی اگر آن نسخه فیلمنامه را هم می‌ساختم، در دام یک ملودرام خانوادگی نیمه‌هندی نیمه ‏فیلمفارسی نمی‌افتادم. ‌ ‏

دکتر پارسا پس از 33 سال به ایران بازمی‌گردد، وقتی که تصور می‌کند هیچ کسی را در ایران ندارد، اما ‏شما دو بهانه برای این بازگشت در اختیارش قرار داده‌اید؛ یکی جدایی از همسرش و دیگری جراحی یک جانباز. از این ‏بهانه‌ها صحبت کنید.

کمابیش از ایرانیانی که سال‌های طولا‌نی در خارج مقیم بوده‌اند و به ایران برگشته‌اند، سوال کرده‌ام که در چه شرایطی ‏ایرانی‌ها بیشتر به بازگشت تمایل دارند و دریافتم که در شرایط بحرانی، مثل طلا‌ق، مشکلا‌ت خانوادگی، بیماری ‏صعب‌العلا‌ج یا هنگام مرگ، خیلی‌ها دوست دارند به وطن‌شان برگردند و دنبال بهانه یا امکانی برای بازگشت می‌گردند. ‏دکتر پارسا هم از همسرش جدا شده و از او دعوت شده که برای جراحی قلب یک جانباز به ایران بیاید، پس قبول می‌کند ‏و راهی سفر می‌شود؛ سفری که خودش هم نمی‌داند چگونه پیش خواهد رفت. انگار مام وطن قرار است چیزی به او ‏بدهد و او را به آگاهی برساند. ‌ ‏

قبول دارم بهانه خوبی است، اما بحث جراحی آن جانباز چطور؟ اشاره به جنگ در این فیلم چه لزومی دارد؟ ‏یا شاید بهتر باشد این‌گونه بپرسم، چه عواملی باعث شد حین نوشتن فیلمنامه به یاد جنگ بیفتید و در فیلم خود جایی برای ‏آن در نظر بگیرید؟

جنگ یکی از وقایع بسیار مهم تاریخ یکصد ساله اخیر ما است و تاثیرات بسیار مهمی در جامعه ایران بعد از انقلا‌ب ‏داشته است. من هم دوره‌ای از زندگی‌ام را در جنگ گذرانده‌ام و به صورت مستقیم در دو عملیات جنگی حضور داشته‌ام ‏پس طبیعی است که احساسی متفاوت از دیگر سینماگران، نسبت به جنگ داشته باشم و از زاویه‌ای متفاوت به یک ‏بازمانده جنگ نگاه کنم. جالب است که در کنار سوءتعبیرهای عجیب و غریبی که نسبت به فیلم وجود داشت، در بولتن ‏داخلی یکی از نیروهای مسلح، تحلیلی در مورد فیلم چاپ شده بود که نویسنده در آن از تصویر مسیح‌گونه‌ای که من از ‏یک جانباز ارائه داده بودم، تمجید کرده بود. ‌ ‏

بعد می‌رسیم به قناتی که نقش او را آقای عزت‌الله انتظامی بازی می‌کند؛ گرچه به نظر می‌رسد دکتر پارسا ‏شخصیت اصلی داستان است، اما تصور می‌کنم کلیدی‌ترین شخصیت همان قناتی باشد، اوست که داستان را روایت ‏می‌کند و دکتر پارسا بیشتر نظاره‌گر و شنونده است. این‌طور نیست؟

فیلم 3 شخصیت محوری دارد؛ قناتی، پارسا و بهرامی و هر یک بخشی از بار پیشبرد قصه را به دوش می‌کشند و از این ‏بین، قناتی بیشترین کارکرد را دارد و اوست که به صورت غیرمستقیم، دو نفر دیگر را که نماینده نسل‌های بعد از ‏خودش هستند، هدایت می‌کند. ‌ ‏

شخصیت بهرامی (صابر ابر) چطور؟ آیا این شخصیت مکملی برای داستان‌های قناتی و پارسا نیست، ‏شخصیتی که شنونده است یا اگر کنشی دارد باید در جهت تکمیل روایت آن دو دیگر باشد؟ شما کارکرد دیگری برای او ‏قائل هستید؟

بهرامی نماینده نسل سوم فیلم است. شخصیت مکمل داستان هم هست. درست می‌گویید اما شنونده صرف نیست. او هم ‏کارکرد خودش را دارد. بخشی از اطلا‌ع‌رسانی‌ها به وسیله او صورت می‌گیرد و در عین حال طنزهای فیلم بیشتر به ‏واسطه حضور او ایجاد می‌شود. ‌ ‏

در آخر می‌رسیم به بم، شهر ویران‌شده‌ای که روزگاری مایه فخر ما بود. دوست دارم از بم بگویید. از اول ‏شروع کنید، از اینکه بم را به عنوان لوکیشن خود انتخاب کردید، از تجربیات‌تان در این شهر و…

سال 77 و 82، در مجموع دو بار به بم سفر کرده ‌بودم. ارگ بم را دوست داشتم و از ارگ تعداد زیادی عکس با قطع ‏بزرگ گرفته‌ بودم. خاطر‌ه‌های خوبی از این شهر داشتم و مینای شهر خاموش ادای دین من است به شهری که دوستش ‏می‌داشتم و البته دارم. ‏

در هر صورت شما و گروه تان برای ساخت این فیلم مدتی را در بم گذراندید. آنچه در بم ویران‌شده توجه‌تان ‏را بیشتر از هر چیزی جلب کرد، چه بود؟

امید به زندگی و مردمی که داشتند دوباره یک کهن‌شهر را احیا می‌کردند. ‏

منبع:‏‎/‎روزنا - وب سایت اطلاع رسانی اعتماد ملی