این نامه ای است که خطاب سخنگوی پویش دعوت از خاتمی به عنوان “ جناب آقای سیدمحمد خاتمی، رییس جمهور محترم پیشین و آینده ایران عزیز” نوشته است.
سلام. درودی گرم بر تو باد در این “زمستان سرد” که “سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت”! درودی گرم از سوی مردمانی که لبخند آسودگی مدتهاست بر لبانشان خشکیده و در این «سالهای بد» از این دولت جز وعدههای توخالی و نابسامانی افراطی چیزی نچشیدهاند. درودی بر تو از سوی مردمی «زرد و افسرده» که هنوز «دل به پاییز نسپرده»اند؛ مردمی که هنوز کورسوی امیدشان به بهار نمرده، دست به دست هم داده و دست تو را طلبیدهاند.
آنچه بر این قلم در این نامه کوتاه جاری میشود نه فقط دلگویههای یکی از فرزندان دوم خرداد و شاگردان خردپای مدرسه اصلاحات که سخن آخر هزاران پویشگر “موج سوم”ی است در واپسین روزهای مانده به اعلام تصمیمت. در ضرورت آمدنت سخن استدلالی و خشک فراوان گفتیم؛ باری اما حرف دل را نیز باید گفت ولو به اجمال و اشاره.
بارها و بارها گفتی ملت، قهرمان نمیخواهد. حتی اگر این سخن درست باشد، یکایک مردمانی که سرِ از سر نوشتنِ سرنوشت خویش دارند، راهبری میخواهند. چه تفاوت که این راهبر را قهرمان بنامی یا ساربان؟! این مردم، این ما و مادران و پدرانمان، این ما و مردان و زنانمان، این ما و دوستان و فرزندانمان، آری این ما همه که نمیتوانیم هر یک برای خود زمام امور را به دست گیریم و قهرمان یا ساربان خود باشیم! این ما، همه، تو را برگزیدهایم!
وعده کردی “چو مردم خواهند بیایم”. این خواست را دیگر به چه زبان باید گفت و به کدامین خامه باید نوشت تا بیایی؟ 22 گونه کوشش که در “پویش” و در جهانهای واقعی و مجازی به قدر توان اندک خویش کردیم، این یکصد و پنجاه هزار امضا که گرفتیم، آن یک میلیون واژه که در “موج سوم” در ضرورت آمدنت نوشتیم، گروه گروه که از هر کنج ایران به دیدارت شتافتند و دهها حزب و تشکل که به میدان آمدند، همه و همه برای یک کلمه بود: “بیا”! خود نیز در واپسین دیدارمان گفتی صدای ما را شنیده و دعوت مردم را جدی گرفتهای؛ حال دیگر هنگام وفا به “عهد پیشین” است. این چه ترس و تردیدی است که در دل داری؟ چرا این نعمت، آری این فرصت خدمت و رخصت سطوت را مغتنم ندانی و حال که از دستت برآید دست به کاری نزنی که غصه سرآید؟!
تردیدت را ارج مینهیم چون راستگویی و میدانیم از سر دغدغه و درد است و گر پا پس میکشی از آن روست که بیم داری وفای به عهد نتوانی. اما چه بسیار بیمها که ذهنیاند نه عینی. هزارتوی ذهن و عین و فلسفه و سفسطه و ماده و معنا را بهل! سرِ تعریف این داشتن و تبیینِ آن، نوشداروی زخم امروز ما نیست! همینکه اجماع نخبگان و خبرگان بر آمدنت هست کافی است. آری! در این چهار سال دیدیم که برنامهستیزان اندیشهسوز چه کردند و بار دیگر دانستیم که بدون نظریه و اندیشه نیک، کار نیکو نتوان کرد، اما سر در جیب تفکر فرو بردن و عمل وانهادن نیز نارواست؛ عملی که منوط به آمدنت شدهاست.
اینان که به دیدار تو در وجد درآیند
چون میروی اندر طلبت جامه درانند
بخواهی یا نه، اعتمادی که مردم به تو دارند بدین میزان نصیب دگر کس نمیشود، حتی اگر تو پشتش گیری. بپسندی یا نه، اصلاحطلبان روی تو بیشترین و قرصترین اجماع را دارند، نه دگر کس، حتی اگر دستار در گرویش بگذاری. این موقعیت منحصر به فرد، این اجماع حداکثری و این اقبال مردمی تنها از آن توست؛ از کفش منه! بزرگان دیگر هم عزیزند اما فردای برگزیدنت همین فحول اصلاحات کنارت هستند و میمانند و دست یاریت میدهند. آنانکه برای این انقلاب و ارزشهای آن جانبازی و ایثار کردهاند جملگی برای پاسداشت میوهی جانفشانی و پاکبازیهایشان مددکارت خواهند بود. همه ما حامیان اصلاحطلبان نیز پشت تو خواهیم بود که امروز هم تو دانستی نه آن گلایهها که از تو داشتیم همه ناحق بود و هم ما دریافتیم که نه همهی آنها حق. چنین فرصتی برای جبران و پیشروی، در درازنای تاریخ این سرزمین کم پیش آمده. در اقتدا به امیرمؤمنان که فرمود “شکر هر نعمت، معطل نگذاشتن آن نعمت است”، برای شکر نعمتِ “اقبال کلهگوشه” مردم به تو، بیا و “نخوت باد دی و شوکت خار آخر” کن. بیا که:
خدایت ناصر و دولت معین باد
دعای نیکخواهانت قرین باد
بیا تا قدم در راه بیبازگشت بگذاریم و به بهایی کمتر از این پیچ پرطلسم تاریخ بگذریم. تا کی از غم ایکاشها چشممان کبود باشد که اگر نادر کشته نمیشد، اگر کریمخان دوراندیش بود، اگر امیرکبیر برکنار نمیشد، اگر ناصرالدینشاه همچون امپراتور میجی بود، اگر هرات و ایروان جدا نمیشد، اگر تجددخواهی شتابزده، دیانت متحجر و روسیه زورگو مشروطه را نابود نمیکرد، اگر مصدق سرنگون نمیشد، یا اگر در آغاز انقلاب تحملمان بیشتر بود و تعقلمان افزونتر و رفتارمان “بازرگان”یتر، امروز چنین نبودیم که هستیم. امروز بیم تاراج هویت ملی و دینیمان را نمیبردیم، در نماز اشک بهر نانمان نمیآمد، هشت در گرو نه نداشتیم و غصهی ناکارآمدی و ندانمکاری مسئولان مسئولیتناپذیر و حسرت پیشرفت کره، ترکیه و مالزی را نمیخوردیم. نگذار بر آن سیاههی تاریکِ اگرهای تاریخی، “اگر خاتمی میآمد” هم افزوده شود. فرصتها چون باد میگذرند و بنگر که از آنها در این کویر افسوس جز غباری غمگین چیزی بر جای نمانده.
اکنون پس از دو سده تحقیر تاریخی، یکصد سال آزادیخواهی و سی سال خون دل خوردن در پاسداری از دستاوردهای مردمیترین انقلاب دینی و سیاسی نوین، نوبتی هم که باشد نوبت ماست که آب خوشی از گلویمان پایین برود، لختی بیاساییم و شراب آبادانی و آزادی را که نسلها در تشنگیاش سوختهاند بنوشیم. تا کی باید حسرت گذر کمهزینه از گردنههای سرنوشتساز را بخوریم و سوگنامه بسراییم و گلیم ایرانی را بنگریم که چنین آب میرود؟! تا کی باید دل به روزی روزگاری ایران زمین خوش کنیم و رستم یلی “بود” در سیستان؟! تا کی باید فرصتهای رفاه و پیشرفت یکی یکی از کفمان برود و نوچههای دیروز و کشورکهای امروز سرمایهمان را بربایند؟! تا کی باید با ایرانیان در شرق و غرب این عالم همچون مجرمان برخورد شود؟ تا کی مردم ما باید با “آیتالکرسی” سوار هواپیما شوند تا بلکه راهی سفر آخرت نشوند و با «وجعلنا» گذرنامه درآورند تا شاید کسی نفهمد که ایرانیاند؟! تا کی باید مهاجر ایرانی ملیت خود را بپوشاند و بازرگان ایرانی گذرنامه هندوراسی و نپالی بخرد تا تجارتش نخوابد؟ پیش از ملی شدن نفت ایرانیان را به هتلها و غذاخوریهای انگلیسی آبادان راه نمیدادند. دیروز اروپا و آمریکا بر ما تبعیض روا میداشت، اما امروز امارات و قطر، فردا ترکیه و مالزی، و دیر یا زود عراق دوست و برادر نیز بر ما فخر خواهند فروخت! میدانیم که برای ساختن ایرانی بسامان همه ما ایرانیان باید بکوشیم و ریاضت کشیم؛ اما آمدنت خاک ایران را به رویش بذر کوششمان بارور سازد و نیامدنت تنها بر ریاضتهای بیثمرمان افزاید.
ما تو را تنها برای “هاید پارک کرنر” ایرانی، روزنامه آزاد و مجلس ملی نمیخواهیم. اگر از این همه دم میزنیم، اگر روضه مردمسالاری میخوانیم و ذکر آزادی گرفتهایم برای این است که در ایران نفتزده ما آبادانی جز با آزادی به دست نمیآید. حجت بر آنان که بر توسعه سیاسی پوزخند میزدند و مشکلات معیشتی را به رخ میکشیدند تمام شد، که هر چه در چنته داشتند به تمامی بنمودند. زمام کار به دست گرفتند و شیرازه امور از هم پاشیدند. چنانکه این دولت فرمان راند، سلیمان هم در ملک اسرائیل بسط ید نیافت! آمدند و فزونی کاستند و کاستی فزودند و هستند و خواهند بود اگر نیایی! کردان آوردند، عرض گردان بردند و همچنان از رو نرفتند! آنچه نباید گفتند و آنچه نشاید کردند. آبرو فرختند و جز در خیالات هورقلیایی خویش ایران را سرفراز نساختند.
ما تو را اکنون و در این روزگار وحشت میخواهیم که تهدید خارجی، معضلات اقتصادی و مشکلات فرهنگی و سیاسی میهنمان را به گروگان گرفتهاست. خاتمی در کنج کتابخانه یا پشت میز مشاوره، در همایش بینالمللی یا تدریس دانشگاهی و ریاست “باران” دوای درد ما نیست. ما تو را امروز و اکنون میخواهیم و این خواستن را به هر زبان که توانستیم و داشتیم و گذاشتند، گفتیم… که دیگر زبانی نمانده! خواهی نیا و بنگر که چگونه تهماندهی مردمسالاری و دستاوردهای انقلاب و دولتهای پیشین به تاراج میرود و کارآمدی و مشروعیت “جمهوری اسلامی ایران” - ثمرهی خون عزیزترین فرزندان این ملک - بر باد. دیگر این تنها قلمها نخواهند بود که شکسته میشوند؛ بلکه این تک تک ایرانیان هستند که یکی پس از دیگری زیر چرخدندههای سترگ بیکفایتیهای دنکیشوتی خرد میشوند. خواهی نیا و بنگر چگونه فریاد دادخواهی ایرانیان در هیاهوی پهلوانپنبههایی گم میشود که چراغهای به خانه روا را در مسجد حرام میکنند. این خردمردانِ خودرأیِ تکیه-بر-جای-بزرگان-زده و این “فرزانه-در-خیالِ-خود”ها، طلایهدار اقتدارگرایانی هستند که ناخواسته مجری وصیت آغامحمدخاناند: “اگر میخواهی در ایران حکومت کنی مردم را گرسنه نگه دار و بیسواد”!
این نخبگان که چون برگ خزان به دامن بیگانگان ریزند و این مردمان که چون آتشگرفتگان از پی مرغ و گوجه فرنگی دوانند همان ایرانیاناند که طاغوت سرنگون کردند و خرمشهر بازستاندند! از آزادگی به واماندگی کشاندن یک ملت هنری است که تنها و تنها از این هنرستیزان بیهنر و سرهنگان عرصهی فرهنگ برمیآمد! حال میخواهی باز هم در تردیدت بمان و اندیشه دار که “آیا میگذارندم؟” و در عافیت از قدرت بنگر که خواب افراسیاب چگونه تعبیر میشود، چگونه ایران عزیز در مرداب عقبماندگیاش فروتر میرود و هر روز بدتر از دیروز خندهزار همسایگان و یونجهزار بیگانگان میگردد!
در این شرایط که وقوعش هزاران جمع را پراکنده و شرحش هزاران شمع به آتش کشیده تنها تویی که توان عبور از گردنهی انتخابات نیمهآزاد و صندوقهای مینگذاریشده را داری. وقتی جدت حسین(ع) را به حکم دین محمد(ص) سر میبرند چه پند و اندرزی میتواند طالبان حکمرانی بیدغدغه را از تقلب با آنچه به گمان خطای خود مجوز شرعی(!) میدانند باز دارد؟!! همه منصفان و دلسوزان بیم سلامت انتخابات دارند. تنها تویی که با دریای پرموج رایت میتوانی گنداب این تخلفات غیرقانونی و رایسازیهای ضداسلامی و نااخلاقی را بشویی. در این شرایط اضطراری که همه نگرانیم بنویسیم خاتمی و احیاناً بخوانند فلانی، پنداری کسی جز تو توان رایآوری تقلبشکن دارد؟ اگر تو هم بترسی و پا پس کشی دیگر چه کسی مرد این میدان است؟! چه کسی احتمال پیروزیاش بیشتر و موانع فردای پیروزیاش کمتر از توست؟
در حد بضاعت مزجات خود صدای نخبگان و مردمان، طومارنویسان و پویشگران، دانشجویان و کارگران همه و همه را به تو رساندیم. اینک این تویی و وجدانت و وفای به عهدت. بیا و بایست و از رایی که به تو میدهیم پاسداری کن. در فردای تقلب انتخاباتی، - آری سید، “تقلب” و نه “بداخلاقی”های خشک و خالی! -، نه شکایت به خدا بردن سودی دارد و نه گفتن “تدارکاتچیام میخواهند” عذری مقبول است. رأیی که به تو میدهیم امانتی است الهی، اما انتظارمان این بار کمتر است. بیا و هر جا توانستی مجدانه مصالح ایران و ایرانیان را پی گیر و هر گاه نتوانستی به جای “سینهای پر سکوت” صادقانه با ما سخن بگو. امید این مردمان خسته دل که به تو بسته شده رایگان نیست و ارزان به دست نیامده. بیا و بیندیش که با نیامدن و بر باد دادن این امید گرانسنگ که را به قتل که دلشاد میکنی. در آنچه از تو میخواهیم خود نیز از جان و دل پشتیبان و یاورت هستیم. بیا و رشته این تردید جانکاه را ببر:
تو پای در راه نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
میدانی که شروطی که برای حضور داشتی همگی محقق شدهاند و دغدغههایت جملگی برطرف. آنچه برجا مانده برای هیچ اصلاحطلب دیگری هم، کمتر از این نخواهد شد یا در وضع کنونی اصولاً “ناکاستنی” است و اگر چنانچه میگویی “باید آمد”، به فرمان عقل و اخلاق و درخواست ایرانیان، خود باید بیایی، نه کس دیگر.
در به آغوش کشیدن شاهد آزادی و ساقی آبادانی خطرهاست به جان، که شکار شیر آسان نیست. اما چو در بند افتد، همه به تحسین گویند که شیر شکار کردهای! آنچه در پیش است آسان نیست اما:
گر تکیه دهی روزی بر تخت سلیمان ده
ور پنجه زنی روزی در پنجه رستم زن!
منبع: سایت پویش دعوت از خاتمی (موج سوم)