من فکر می کنم ما باید همیشه هر موضوعی را از جنبه های مختلفی بررسی کنیم. بالاخره هر اتفاقی می تواند جنبه های مثبت و منفی داشته باشد.چرا ما به جنبه های مثبت یک اتفاق نگاه نکنیم؟ از هر مصیبتی می شود فرصت ساخت و از هر نکبتی افتخار، فقط مهم این است که ما از جای درستی نگاه کنیم و دل به کار بدهیم و خاک بازی نکنیم.
آقای علی مطهری می گوید: از یک منبع موثق شنیده است که آقای احمدینژاد دو بار درخواست رفع حصر خانگی آقایان موسوی و کروبی را کرده و چون بالاخره هر چه باشد رئیسجمهور به عنوان رئیس شورای عالی امنیت ملی، در این زمینه مسوول است، کار خوبی هم کرده… اما معتقد است آقای احمدینژاد در جاهایی صحبت از دفاع از حقوق مردم و محدود نکردن آزادی آنها داشته و جایی هم گفته ما نمیتوانیم به بهانه امنیت ملی آزادیهای مردم را محدود کنیم، که اطرافیان و دوستان خودش تحت فشار قرار گرفته اند… یعنی زمانی که حکم بازداشت آقای جوانفکر صادر شد و مورد بازجویی قرار گرفت و الان هم که محکوم و بازداشت است.
گرچه ما هم مثل آقای مطهری حکم آقای جوانفکر را سختگیرانه و مخالف آزادی بیان میدانیم، ولی در مورد اینکه ایشان می گویند: “تاکید آقای احمدینژاد بر بحث آزادی، بعد از فشار قضایی بر دوستانشان، خیلی قابل باور نیست” فکر می کنیم اتفاقا خیلی هم قابل باور است و اصلا هم به خاطر فشار نبوده و دلیل علمی و پزشکی دارد و دقیقا اینجا همان جایی است که آقای مطهری و دوستانشان دل به کار نمی دهند و خاک بازی می کنند.
عقب ماندگی ذهنی اختلالی است که با عملکرد هوشی زیر حد طبیعی(یعنی چیزی در حدود عملکرد هوشی جلبک یا سوژه مورد نظر ما) و اختلال در مهارتهای انطباقی مشخص می شود. یعنی در این وضعیت، سوژه مورد نظر مهارت انطباق شرایط را با حرف و عملی که می زند و انجام می دهد، ندارد.
برای مثال فرض کنید در یک مملکتی انتخابات ریاست جمهوری برگزار می شود. سوژه مورد نظر ما چون نظراتش به نظرات یک سوژه دیگر، که حالا مورد نظر ما نیست! و علاقه زیادی به رد شدن با ماشین از روی مردم دارد، نزدیک می شود و شصت و سه درصد رای می آورد و به خوبی و خوشی به عنوان ریاست جمهور انتخاب می شود. در این شرایط که مملکت در شادی و سرور غرق می شود و در نواحی مختلف نظام جشنواره های مختلفی برگزار می شود، تعدادی از روزنامه نگاران و فعالان سیاسی و عابران پیاده اشتباهی به جای آنکه بروند به سالن های پذیرایی، می روند بازداشتگاه کهریزک و از بدشانسی یا مننژیت می گیرند و خودشان می میرند، یا مننژیت نمی گیرند، ولی باز خودشان می میرند و یا اصلا مثل این آدم های ندید بدید مصرف بطری شان آن قدر بالا می رود که مردن یادشان می رود… دو نفر از کاندیدا ها هم که رقیب سوژه مورد نظر ما در این انتخابات بودند، و اتفاقا مردم هم نظرشان به نظرات آنها نزدیک تر بود، ولی به سوژه مورد نظر ما رای داده بودند، همین طوری کلید خانه خودشان را گم می کنند و با عیالشان می نشینند توی خانه. در عوض سوژه مورد نظر ما از همان روز اول شروع می کند به گلکاری تپه های کشور و انگار نه انگار اتفاقی افتاده و بالاخره بعد از سه سال نسبت به آن اتفاقات عکس العمل نشان می دهد…
خب … با این حساب سوژه مورد نظر ما تمام شرایط لازم و کافی را دارد تا به عنوان یک نمونه نادر و کمیاب از عقب ماندگی ذهنی به دنیا معرفی شود، که اتفاقا به مقام ریاست جمهوری هم رسیده و باعث افتخار مملکت بشود. در دنیای پیشرفته امروز برای افرادی با مشخصات سوژه مورد نظر ما، با اقدامات آموزشی و اجتماعی و حمایت های ویژه (آن هم با درصد یک در هزار) نهایتا شاید بتوانند یک زندگی طبیعی در خارج از بیمارستان را برای این افراد فراهم کنند که تازه فقط شامل رفتن به مدارس ویژه، انجام کار های خانه داری و صنایع دستی و … می شود در حالی که در کشور ما همین سوژه مورد نظر هفت سال است دارد کل مملک را اداره می کند… آن هم به چه خوبی!
چرا ما باید این افتخار را از کشور خودمان دریغ کنیم و با تحلیل های خاله زنکی سیاه نمایی کنیم و بگوییم با فشار دارد سنگ دوستانش را به سینه می زند و فلان..؟ این بنده خدا تا همین جا هم بیشتر از حد انتظاری که باید داشته باشیم برای مملکتش مایه گذاشته و باعث افتخار بوده.اصلا از این سوژه مورد نظر بگذریم، برود به جهنم. قبول ، به درد افتخار کردن هم نمی خورد. اما آن سوژه ای که مورد نظر ما نبود، ولی حالا مورد نظر ما هست و خیلی هم علاقه دارد با ماشین از روی مردم رد شود، چه؟
همه این افتخارات از بصیرت و نگاه ژرف و عمیق همین سوژه ای است که نظرش یک روزی به نظرات سوژه مورد نظر ما نزدیک تر بود. همین یک فقره بصیرتش را هفتاد میلیون آدم چهل سال طول می کشد پاک کنند، خودش تنها به جای ده تا عقب مانده ذهنی که بیایند و بروند و سر تاپای مملکت را گلاب پاشی کنند، برای مملکت خیر و برکت و افتخار دارد… آن وقت همه مملکت بسیج شده اند آدمی را که دارد خودش با سر می افتد توی چاه، با فشار هل بدهند.