آخرین مقاله شاعر تهران

محمدعلی سپانلو
محمدعلی سپانلو

در پیش‌آمدن وضعیت کنونی نشر و کاهش تیراژ کتاب‌ها عوامل مختلفی در کار بوده است. یکی اینکه کتاب‌ها دیگر آن جاذبه خاص را ندارند که تبدیل به حادثه‌ای در بازار کتاب شوند و اگر این حادثه اتفاق هم بیفتد، در این بحران به چشم نمی‌آید. تیراژ۵۰۰ نسخه‌ای کتاب برای جمعیتی ۷۰ میلیونی واقعا مضحک است. شاید رانت‌هایی در کار است که من از آنها بی‌خبرم، اما چرا ناشران کتاب‌ها را با این تیراژهای اندک منتشر می‌کنند؟

 راه‌حل خاصی برای این وضعیت به نظرم نمی‌رسد، اما حداقل می‌توان دست از سر بعضی چیزها برداشت تا اوضاع وخیم‌تر از آنچه هست نشود. عملکرد خود وزارت ارشاد در قبال کتاب از موارد قابل‌تأمل در پیش‌آمدن این وضعیت است. وقتی کتابی سه‌بار منتشر شده و چاپ چهارم آن را قرار است ناشری دیگر منتشر کند، چه نیازی به بازبینی مجدد کتاب در وزارت ارشاد است؟ امروز این اتفاق برای ترجمه من از کتاب “مقلدها”ی گراهام گرین افتاده است. می‌گویند مسئولان ارشاد عوض شده‌اند و کتاب باز باید مورد بررسی قرار بگیرد. درحالی‌که پیش‌تر این کتاب سه‌بار توسط ناشری چاپ شده بود و حالا برای چاپ چهارم ناشرش عوض شده و به کتاب ایراد گرفته‌اند. پس در این شرایط نه‌تنها مرهمی برای وضعیت انتشار کتاب نیست بلکه مسئله جدیدی هم پیش پای آن می‌گذارند.
آن کسی که کتاب را خراب می‌کند و می‌رود، شاید در عمرش هیچ‌وقت کتاب هم نخوانده باشد. شاید نمی‌دانند این نحوه برخورد با کتاب چه بلایی بر سر ادبیات می‌آورد. ممیزی شاهکارهای ادبی، نمک آثار را از بین می‌برد. برخی مواقع فردی که چندان کتاب نخوانده، می‌نشیند پای دستگاه کامپیوتر و کلماتی خاص را جست‌وجو می‌کند و می‌گوید اینها باید حذف شوند. در این شرایط است که وضعیت انتشار کتاب حادتر می‌شود. تنها با رفع این مسئله تمام مشکل حل نمی‌شود، اما حداقل زخمی روی زخم هم گذاشته نمی‌شود.
تیراژ اندک کتاب و کتاب‌نخواندن مردم مشکلی اساسی است که حل آن به امور مختلفی وابسته است. امروز جاذبه کتاب برای مردم ما از بین رفته است و ناشران هم دیگر نمی‌دانند چه کتاب‌هایی چاپ می‌کنند. امروز ناشری بزرگ پنجمین ترجمه از کتاب آگاتا کریستی را درمی‌آورد و خیلی هم خوشحال و راضی است، اما باید از این ناشران که این پول و امتیاز را در دست دارند پرسید که چه نیازی به ترجمه و انتشار چندباره یک رمان پلیسی هست؟ پس در اینکه دیگر جاذبه‌ای در کار نیست و حادثه‌ای روی نمی‌دهد، هم ناشر مقصر است و هم ضابطان.
امروز صاحب کتاب پولی به نشر می‌دهد و ناشر کتاب را چاپ می‌کند و تعداد عناوین سالانه کتاب هم افزایش می‌یابد، از آن‌سو روز‌به‌روز تیراژ کتاب‌ها کاهش می‌یابد. این بخشی از داستان امروز انتشار کتاب در ایران است. اما با این داستان چه باید کرد؟ ما نمی‌توانیم جلو این ماجرا را بگیریم چون به‌هرحال این افزایش کمیت کتاب وجود دارد و به افراد نمی‌توان گفت ننویسند.
اگر امروز کسانی بودند که مکلف‌تر و متعهدتر به اثرشان نگاه می‌کردند و برای مثال اجازه نمی‌دانند رمانی ۴۰۰ صفحه‌ای که ۱۵۰ صفحه‌اش حذف شده، منتشر شود، اوضاع تا این‌ حد بحرانی نمی‌شد، اما اغلب تن به این وضعیت می‌دهند. در برابر این بی‌تعهدی باید پرسید پس شما چه می‌نویسید و آیا تعصبی نسبت به اثرتان ندارید؟ وقتی خود مؤلف اثرش را جدی نمی‌گیرد و تحت هر شرایطی می‌خواهد کتابی چاپ کند تا به اقوام و دوستانش کادو دهد، چه می‌شود گفت؟ بحث بر سر این‌دست کتاب‌ها نیست. از سوی دیگر؛ اگر در میان کتاب‌ شعرها حادثه‌ای بزرگ رخ می‌داد یا اگر رمان خوبی نوشته می‌شد و ترجمه درخشانی اتفاق می‌افتاد، وضعیت تیراژ کتاب و توجه مردم به آن اندکی تغییر می‌کرد.
در اغلب ترجمه‌هایی که امروز منتشر می‌شوند، مترجمان اصلا نمی‌دانند چه اثری را ترجمه می‌کنند و انگار تنها یک چیز مهم است، اینکه “هر کتابی که شد، ترجمه کن”. و بعد در کشوری که منابعی اندک در دست است، کتابی پنج‌بار ترجمه می‌شود و غالبا هم ترجمه‌های خوبی نیستند و معلوم نیست بر چه اساسی به فارسی ترجمه شده‌اند. و عجیب اینکه ترجمه درست “صدسال تنهایی” مارکز را باید از کنار خیابان پیدا کرد و خرید و به‌عبارتی اگر ترجمه خوبی هم وجود داشته باشد، امکان انتشار ندارد.
چه‌کسی مسئول این وضعیت است؟ ما باید در مقابل ضعف و ابتذال فراگیر انتشار کتاب نمونه‌ بهتری برای ارائه داشته باشیم تا جلو ابتذال را بگیریم، اما امکان انتشار آن نمونه بهتر وجود ندارد. این است بن‌بستی که امروز در نشر کتاب به وجود آمده و ملت هم ترجیح داده که اساسا خرید کتاب را از فهرستش خارج کند. صحنه‌ای حیرت‌انگیز است وقتی که به اتاق پزشک یا سلمانی می‌روم، روی میزها مجله هست ولی افراد مثل آدم‌های بهت‌زده و طلسم‌شده فقط همدیگر را نگاه می‌کنند. در همه‌جای دنیا مردم در هر مکانی کتاب و روزنامه می‌خوانند، اما اینجا همه همدیگر را نگاه می‌کنند؛ نگاه‌هایی خشک و مبهوت. این است آن داستان وحشتناک.

منبع: ویژه نامه کتاب شرق