یکی از شبهای سرد بهمن سال 80 که مهمان یکی از نمایندگان مجلس ششم بودم بعد از بازگشت از منازل مسکونی نمایندگان در خیابان پاستور، احساس کردم توسط یک خودرو پیکان تعقیب می شوم. به خودم گفتم زیادی خودم را جدی گرفته ام چه کسی به یک بچه دانشجوی شهرستانی چون من کاری خواهد داشت. ساعت 11 شب شده بود که به میدان شهرک غرب رسیدم ودر صندلی عقب اولین ماشینی که مقابلم رسید سوار شدم. خیلی سریع بین دونفر جاگرفتم وتا چشمم را باز کردم رگه های خون را در کنار گردنم می دیدم وصدایی که با تحکم به من می گفت سرم را به زیر صندلی ببرم. بعد از طی مسیری که من زیر حملات مشت ولگد بودم به اطراف منطقه فرحزاد رسیده بودم ودونفر با تمام قدرت من را کتک می زدند. بعد از اینکه کاملا خسته شدند فقط به من گفتند زبانم دراز شده است واگر لازم باشد دیگر بار به سراغم خواهند آمد. جمله ای که هیچ وقت نتوانستم درک درستی ازآن پیدا کنم. یکی از آنها که اسلحه داشت درداخل ماشین آن را پشت سرم گذاشته بود؛ انگار عمر مختار را دستگیر کرده است. بعد از ضرب وجرح وحشتناکی که متحمل شدم به من امر کردند که رو به دیوار بیاستم ودر همان زمان با سرعت از آنجا دور شدند. هیچ وقت نمی توانم کابوس آن شب را فراموش کنم. من کاملا وضعیت غیر معمولی پیدا کرده بودم لباسهای پاره وخون آلود وسر وضعی عجیب. این را از نگاه عجیب راننده های گذری می شد فهمید که حتی حاضر نبودند من را سوار ماشینشان کنند. مجبور شدم تمام مسیر را با ترس ودلهره و وضعیتی خون آلود پیاده برگردم. هزار فکر به سرم رسید. چکار باید بکنم به کی شکایت کنم؟ اگر شکایت کنم چه اتفاقی می افتد؟ حتما آنها را پیدا می کنند ومجازات می کنند؟چند روز بعد در دفتر انجمن اسلامی دو نفر لباس شخصی آمده بودند تحقیق، آن موقع می گفتند از دفتر ریاست جمهوری آمده اند. از من پرس وجو کردند. خیلی اصرار داشتند بدانند که من صورت آن افراد را دیده ام یا نه وآیا می توانم آنها را شناسایی کنم؟ بعد از سالها هنوز معتقدم که تصمیم درستی گرفتم. من گفتم اگر دیده باشم چه اتفاقی خواهد افتاد ویکی از آنها به من گفت مجازاتشان می کنیم. من در جواب گفتم:مجازاتشان می کنید؟ نه من مهمتر از حجاریان هستم ونه آن آقایان در دسترس تر از سعید عسکر؛ هر وقت شما آقای عسکر را محاکمه کردید من هم جرات خواهم کرد در مورد آنها اظهار نظر کنم؟ الان تقریبا 8 سال از آن روزها گذشته ومن هنوز چهره افرادی که ناجوانمردانه من را ضرب وجرح کردند در ذهن دارم واز آنها هم که یک جوجه دانشجوی مظلوم شهرستانی را که نمی توانست یک ماشین دربست کرایه کند تا از شر آنها خلاص شود به قصد کشت می زدند هیچ کینه ای به دل ندارم وفقط امیدوارم جهت آسایش روح وروان خود وفرزندانشان آن شغل ناجوانمردانه را از دست داده باشند تا امروز مجبور نباشند در خیابانهای شهر بر سر ودست کسانی بزنند که نه زبان درازی دارند ونه پناهی برای شکایت. این یادآوری از روزهای فعالیت در انجمن اسلامی دانشگاه علامه را از آن جهت نوشتم تا درکی بوجود آید که وقتی قوه قضاییه مستقلی نباشد، وقتی مظلوم احساس امنیت نکند، وقتی نتواند تشخیص بدهد که آیا قاضی بی طرف است یا شب ها ناراضیان را ادب می کند، چه وضعیتی دارد؛ مانند آنچه که برای عیسی سحرخیز اتفاق افتاد. قاضی خودش او را ضرب وجرح ننموده است؟ در چنین وضعیتی مظلوم هرگز نخواهد توانست سند ارائه دهد. وقتی وزیر دولت مورد تعرض قرار می گیرد وکسی محاکمه نمی شود وقتی دانشگاه به خون کشیده می شود وعاملان آن تبرئه می شوند ومساله ریش تراش به میان می آید، وقتی حجاریان ترورمی شود وقاتل او در جریان تجمعات اعتراضی به اعدام هاشم آقاجری عربده کشی می کند، چه کسی جرات می کند سندی از مظلومیت خود ارائه دهد؟ من واقعا آن روزها ازاینکه بگویم چهره آنها را دیده ام هراس داشتم وتصور می کردم در آن صورت حتما به من آسیب خواهند رساند. تصورش خیلی سخت است اما من اصلا احساس امنیت نمی کردم. حتی مجبور شدم برای حفظ جانم تصویر ذهنی خود را که مدتها کابوسی شده بود انکار نمایم. اتفاقی که برای من افتاد اصلا قابل مقایسه با هیچ اتفاق دیگری نیست. من با وجود رنجی که من متحمل شدم واقعانمی توانم درد ورنج مظلومین ومصدومین حوادث اخیر را درک کنم. این اتفاق ضمن اینکه تجربه بدی برای من بود اما به واقع این درک را به من داد که امروز از خود بپرسم چرا کروبی مستندات ندارد؟وقتی کروبی نمی تواند از خود دفاع کند وقتی نمی تواند از پلمپ شدن دفترش جلوگیری کند، وقتی پسرش تحت تعقیب قرار می گیرد چگونه باید انتظار داشت دیگرانی چون من سندی علیه حکومتی ارائه بدهند که با کروبی اینگونه برخورد می کند؟در واقع امروز این سوال سهمگین بر ذهن وجان سایه افکنده که یک اغتشاشگر چه سندی دارد که در مقابل نیروهایی که به قصد قربت انجام وظیفه کرده اند ارائه دهد؟