آیت الله خامنه ای در سفرهای استانی خودش که گیر داده و حالاحالاها ول کن معامله نیست، به کنگاور رسید و در آنجا در یک جمله کم نظیر گفت: “وحدت، محبت و حسن ظن مردم و مسوولان عمیق تر و گسترده تر شود.” اینجانب با شنیدن این جمله سراپا شوق و شادی شدم و موجی از محبت عمیق مرا فراگرفت. بخصوص اینکه در اثر نبودن محبت مدتی است که اینجانب دچار عقده های مختلف شده و نمی دانم این درد را به کجا ببرم؟
آقای خامنه ای!
جمله شما اینقدر پر معنا و عمیق است که به نظرم باید آن را تجزیه کنیم و بعد کم کم به ابعاد عمیق آن پی ببریم. فرمودید “ وحدت، محبت و حسن ظن مردم و مسوولان عمیق تر و گسترده تر شود.” به روی چشم، هم عمیق اش می کنیم و هم کشششششش می دهیم که گسترده شود. تا آنجا که من فهمیدم منظورتان در درجه اول این است که “ وحدت مردم و مسوولان” باید عمیق و گسترده شود، یعنی هم از پهنا گسترده شود و هم فرو برود در عمق. اما برای مردم این سووال وجود دارد که مسوولان چه کسانی هستند؟ آیا مسوولان کشور آقای لاریجانی است؟ آن یکی لاریجانی است؟ احمدی نژاد است؟ جنتی است؟ هاشمی است؟ چه کسی است؟ اینها که خودشان دارند همدیگر را پاره می کنند و جر می دهند، ما چطور می توانیم به دو نفر که از هم نفرت دارند علاقمند شویم؟ حالا فرض کنید ما ببعی هستیم و هرچه شما بفرمائید می خواهیم بکنیم، ولی مگر خودتان به اینها محبت دارید که به ما می فرمائید به زور به آنها محبت داشته باشیم؟
هی به ما گفتید هاشمی رفسنجانی دلبرتان است، یار غارتان است، عزیز دل تان است، ما هی نگاهش کردیم، دیدیم نمی توانیم دوستش داشته باشیم. بالاخره یک جوری خودمان را قانع کردیم و آخرش مهرش هولوپی افتاد توی دلمان، تا رفتیم ماچش کنیم، یک دفعه دیدیم تبدیل شده به یکی از خواص بی بصیرت و مثل امام زمان خودش که غیب شد هیچی، پسرش هم رفت آنجا که عربستان سعودی خودش را از ترس قایم کرده است، دخترش هم از محبت بیش از حد دچار افسردگی بعد از فحاشی شده و نیست که نیست. حالا فرض کنید ما بخواهیم دوستش داشته باشیم، باید کجا پیدایش کنیم که دوستش داشته باشیم؟ البته ممکن است بعضی ها بگویند ایشان عالیجناب است، یا بگویند میلیاردر است، یا بگویند فتنه گر است، ولی هنوز هم رئیس شورای تشخیص مصلحت است و هم نفر دوم خبرگان. آیا ایشان جزو مسوولان است؟
بالاخره آقای هاشمی از چشم شما افتاد و آقای خاتمی شد مسوول این مملکت و هشت سال هم مسوول بود، ما هم خاتمی را دوست داشتیم، حالا نمی دانیم این آقا را باید دوست داشته باشیم یا نباید دوست داشته باشیم؟ آقای کروبی هم که رئیس مجلس بود و جزو مسوولان کشور، ما هم مدتی هی دوستش داشتیم، هی دوستش داشتیم، ولی الآن می خواهیم دوستش داشته باشیم، ولی این آقای مسوول سابق، فعلا یک جایی است که ما نمی توانیم دوستش داشته باشیم. اصلا هیچ خبری از ایشان نداریم. می خواهیم محبت مان را بصورت یک ماچ به او منتقل کنیم، ولی رفته که رفته و ظاهرا حالا حالاها نمی آید.
شش سال این آقای احمدی نژاد مسوول مملکت است، بقول خودش یک زمانی با شما می نشسته و پشت سر ما به ریش نداشته ما می خندیدید، ما هم هی حرص می خوردیم، هی آمدیم دوستش داشته باشیم، زدند توی سرمان، بطری را به جای اینکه بدهند دست مان، به زور محبت کردند و در دل ملت فرو کردند. حالا عده ای از مردم، به هر زور و بدبختی بود، به آقای احمدی نژاد محبت پیدا کردند، یک دفعه دیدیم این دلبر سنگین دل سیمین بناگوش تان، جیک ثانیه تبدیل شد به مردک دزد فاسد بی عرضه مزدور مساله دار جنگیر رمال و هزار تا چیز دیگر. تازه داشتیم به هم محبتی پیدا می کردیم. حالا یکی می گوید نباید محبت داشته باشیم، یکی می گوید باید محبت داشته باشیم.
آقای خامنه ای!
یکی از همشهری های ما پول لازم داشت، تصمیم گرفت برود حرم امام رضا و دعا کند تا برنده جایزه “ ارمغان بهزیستی” شود، هی رفت دعا کرد، هی گریه کرد، اتفاقا حالش خوب بود و با وجود اینکه جسم ناقصی هم داشت، ولی دست از دعا برنداشت تا اینکه یک شب امام رضا آمد سراغش و گفت “مردک! من حاضرم کاری بکنم که برنده جایزه بشوی، اما قبلش باید بلیتش را بخری” آقای خامنه ای! ما حرفی نداریم، چشم، حالا که فرمان می دهید ما سعی می کنیم مسوولان را دوست داشته باشیم، ولی اول بگوئید اینهایی که ما باید محبت مان را در آنها هم عمیقا فروکنیم و هم بصورت پهناور و گسترده ای دوست شان داشته باشیم، چه کسانی هستند؟ مثلا همین آقای موسوی، که الآن چند ماه است قایمش کردید، ایشان هشت سال نخست وزیر خودتان بود، بیست سال هم در این شورا و آن شورا از طرف خودتان عضو بود. رئیس فرهنگستان مملکتی بود که بقول خودتان مهم ترین موضوعش تهاجم فرهنگی است. اول که آمد نامزد ما بشود، همه می گفتند، این دیگه کیه؟ حتی احمد زیدآبادی گفته بود موسوی نامزد شماست، ما هم که بقول طرف نمی آئیم نامزد شما را قاپ بزنیم بکنیم نامزد خودمان. بالاخره هی لباس سبز پوشید و موهایش را آب و شانه کرد و چیز چیز کرد تا محبت اش در دل ما افتاد. هنوز دو ماه نشده بود که باد آمد و بوران آمد و برف فراوان آمد و فهمیدیم که نه تنها نباید دوستش داشته باشیم، بلکه اعدام باید گردد. خوب، این هم که تا دو سال قبل مسوول مملکت بود رفت توی قوطی و فعلا دارد آب خنک می خورد.
آقای خامنه ای!
یک بیماری در روانشناسی است که به آن “ مانیا” می گویند. آدمهای مانیا صبح که از خواب بلند می شوند، تصمیم می گیرند مشکل پابرهنگان را حل کنند، یکهو چشم شان به زانوی پابرهنه می افتد، یادشان می افتد که باید با توکل زانوی اشتر ببندند، بعد یاد مولانا می افتند و شب شعر راه می اندازند. بعد وسط جلسه شعر، دنبال قافیه دلبسته ای می گردند که یاد انرژی هسته ای می افتند و چهار سال ملت را سر هیچ و پوچ علاف می کنند، یک دفعه یک دیوانه مشنگ کلاهبرداری به اسم رحیمی پیدایش می شود و می گوید که احمدی نژاد محبوب ترین چهره جهان عرب است، یاد محبوبیت می افتند. اصلا این بیماران مانیا تعادل ندارند، هر روز به یکی گیر می دهند و از یکی خوششان می آید و از یکی بدشان می آید. ما چه باید بکنیم از دست شما؟ مگر دو سال قبل نفرمودید که احمدی نژاد از همه به شما نزدیکتر است. احمدی نژاد هم ده تا معاون داشت که همه به او نزدیک بودند، حالا اصلا ما می خواهیم محبت مان را به مشائی اعلام کنیم. کو؟ کجاست؟ بالاخره یا میرحسین خودمان را بدهید، یا مشائی خودتان. مگر اینها مسوولان مملکت نیستند، ما می خواهیم به آنها محبت کنیم، می خواهیم عمیقا واردشان بشویم و بشکلی پهناور دوستشان بداریم، چه کنیم؟ کجا هستند؟
می گوئید منظورتان از مسوولان اینها نیستند؟ یعنی ما به کی باید محبت پیدا کنیم؟ به علی آقا لاریجانی خوب است؟ چشم. من که به عنوان نامزد از او خوشم می آید، مثل عروسک های انگلیسی هم هست، موی بور، چشم زاغ، فلسفه هم که بلد است، قدش هم بلند است، یک عکس هم دارد که سوار اسب است، البته توضیح نداده بود، کدام شان علی جان است. ما همان اول که محمود آمد، مهر این علی آقا توی دلمان افتاد. گفتیم این دیگر مامانی و ناناز می باشد، اما جیک ثانیه زدید توی پوز طرف و نگذاشتید با آن سولانای مادر مرده یک کلمه اختلاط کند که ما هم حالی ببریم. برکنارش کردید. بعد هم که شد رئیس مجلس، هی ما به او گفتیم عزیزم، گفت: آقا گفته باهات حرف نزنیم. گفتیم جیگر جان نازنازی، گفت: آقامون پیغام داده کسی دو دو نکنه، گفتیم عزیزم، دو نه، تو یک یکی، گفت: حرف نزن، ما نطق هامان همه اش پس از دستور است، پیش از دستور حرف نمی زنیم. برایش نامه عاشقانه فدایت شوم نوشتیم، نامه را پس فرستاد و عکس مان را هم پاره کرد و گفت: هر کسی ما را دوست دارد، باید فقط آقا را دوست داشته باشد. گفتیم: بابا جان! ما را گرفتار علی آقا نکن، هر کسی که وارد سلسله موی او شده، آخرش به خاک سیاه نشسته. طرف هاشمی شاهرودی بود، دامادتان بود، من چه می دانم عروس تان بود، چی کاره تان بود. بالاخره یک مربوطیتی داشتید، اصلا نمی شد محبتی به او داشت. هی رفتیم زیر پنجره دادگستری برایش گیتار زدیم، یک بار نیامد لب پنجره. سالی یک بار غر می زد که من از قوه قضائیه ناراضی ام، انگار ما راضی هستیم، انگار ما رئیس قوه قضائیه هستیم. سر ما غر می زد. ده سال ماند اصلا معلوم نشد چی به چی هست. آخرش هم رفت که رفته الآن نمی دانم ایشان جزو آنهایی است که باید به او محبت بورزیم، یا اعدام باید گردد. صبح می گوئید فلانی معجزه است، شب می گوئید رمال است. صبح می گوئید نخبه است، شب می گوئید نخاله است. صبح می گوئید باید همه چیز افشا شود، شب می گوئید کشششششش ندهید، صبح می گوئید باید برود، شب می گوئید باید بماند.
آخر پدر من! عزیز من!
نشستید در بیت محترم و 4537 تا آدم را از روی همدیگر کپی گرفتید، دلتان خوش است که همه جور آدم دارید، نه بابا جان، از یک جور 4537 تا دارید. هر کسی یک کلمه انتقاد کند، می شود حسین جعفریان که مطمئنا می رود و نمی آید، هر کسی هم که خودش را به آقا چسباند می شود علیرضا قزوه عزیز دل آقا. این وسط هر کاری می کنید، همه می گویند خوب است، نور مشرق است، چراغ ابدیت است، سرو چمان خوش آمد، آب روان خوش آمد. یک بار فقط حرف هایی را که در سه سال گذشته، نمی گویم ده سال گذشته، زدید مرور کنید، ببینید کدامش به کدام ربط دارد؟ یک روز می گوئید دزدی بدترین چیز است، چون تهمت دزدی به مخالف تان می چسبد، دو روز بعد می گوئید کشششششششششششش ندهید، چون دور و برتان پر شده از دزد و جهرمی. یک روز هیچ کس جرات ندارد یک کلمه حرف به هیچ مرجع تقلید و مجتهدی بزند، یک سال بعد کسی حق ندارد از هیچ مجتهدی دفاع کند.
به جرات می گویم، نه فقط در زمان رضاشاه خدابیامرز، بلکه در زمان محمدرضا شاه فقید هم این همه رهبر کشور اشتباه نمی کرد. خدا حفظ اش کند خانم فرح پهلوی را، یک روز دید که مردم حکومت را دوست ندارند، به شوهرش گفت محمدرضا! پاشو برویم، رفتند. تمام شد. فکر می کنید حکومت پهلوی اگر می خواست وحشیگری کند و به زور بماند، نمی توانست؟ با این پولی که شما در اختیار دارید هر حاکمی با هر چقدر اشتباه، با زور می تواند بالاخره خودش را نگه دارد. آخرش همین می شود که همه از شما متنفرند. خوش تان می آید؟ نوش جان! گوشت تن تان بشود انشاء الله! بعد از بیست سال که آموزش نفرت و دستور دشمنی دادید، حالا دستور می دهید که مردم مسوولان را دوست داشته باشند؟ آخر چه جوری؟ مگر با دستور و فرمان می شود کسی را دوست داشت؟
از همین آقای مصباح یزدی بخواهید جمله ای که دیروز در کنگاور گفتید که “وحدت، محبت و حسن ظن مردم و مسوولان عمیق تر و گسترده تر شود” را تجزیه و تحلیل کند و بگوید اصلا چنین جمله ای به درست و غلط اش کار ندارم، اصلا منطقی هست؟
وحدت مردم و مسوولان عمیق تر و گسترده تر شود.
محبت مردم و مسوولان عمیق تر و گسترده تر شود.
حسن ظن مردم و مسوولان عمیق تر و گسترده تر شود.
عمیق تر و گسترده تر شود.
وحدت: اولا مردم خودشان یک جور نیستند، ثانیا مردم آن جور که شما فکر می کنید نیستند، ثالثا مسوولان خودشان با هم وحدت ندارند. وقتی یک گروه که فرض است که یکی هستند، بخواهد با حامیان دولت وحدت کند، دشمن اصولگرایان و اصلاح طلبان و سبزها و خاکستری ها و سکولارها می شود. مگر اینکه بگوئید مردمی که به من اعتقاد دارند، با مسوولانی که به من اعتقاد دارند، وحدت کنند. این جمله درست و بی فایده است. چون آنها اصلا از قبل وحدت داشتند و دارند. اگر منظورتان این است که کسانی که به شما اعتقاد ندارند، در میان مردم و مسوولان کشور، با هم وحدت کنند، آن را هم شما نمی توانید بگوئید. شده است مثل قسم حضرت عباس احمدی نژاد که برای اینکه بگوید ما به بمب اتمی اعتقاد نداریم، استناد می کرد که رهبر مذهبی ما، منظورش شما بودید، معتقد است بمب اتمی حرام است. آخر این هم شد حرف آدم باشعور؟ اولا آنها معتقدند شما و احمدی نژاد تروریست هستید، اصلا شما را قبول ندارند. ثانیا آنها می دانند که شما رهبر مذهبی نیستید و اصلا سوادتان تا اینجاها نمی رسد، ثالثا قبلا خودتان و احمدی نژاد 250 بار گفتید و نوشته شده و ترجمه شده که در جنگ با دشمن دروغ گفتن نه تنها بلامانع بلکه گاهی واجب است. قسم برای چی می خورید؟ برای کی می خورید؟ واقعا فکر می کنید تمام رهبران جهان و فرنگی ها یک مشت پپه یابو هستند که راحت می شود سرشان را کلاه گذاشت؟ من کاری به داستان بمب ندارم، ولی وقتی کسی شما را قبول ندارد، برای چی خودتان را سبک می کنید؟ یک وقت خاتمی بیاید و بگوید این رهبر ما یک شکری خورد، یک اشتباهی کرد، به من قول داده که دیگر نمی کند، آی ملت! این لاخ سبیل من گرو، شما وحدت کنید. آن وقت ممکن است عده ای گوش به حرف اش بکنند. البته ممکن است او اعتبارش را هم از دست بدهد، بالاخره واسطه شدن این حرف ها را دارد، ولی شما خودتان نمی توانید به کسانی که نه بهشان اعتقاد دارید، نه آنها به شما اعتقاد دارند، نه حرف تان منطقی است، گوش بدهند.
محبت: هفته ای یک دانشجوی نازنین را در مملکت شلاق می زنند، به اتهام توهین به رئیس جمهور، رئیس جمهور کودتاچی زورکی هم اعلام کرده که او شاکی نیست، یعنی قوه قضائیه می خواهد رئیس جمهور را ضایع کند، بچه بیگناه نازنین مردم را شلاق می زند.
چو پرده دار به شمشیر می زند همه را / کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
شما منطق حافظ را نمی فهمید؟ مردمی که کتک می خورند، زور می شنوند، زندانی هستند، بچه شان کشته شده، حق زندگی و آزادی شان سلب شده، چطور می توانند کسی که به آنها ظلم می کند دوست داشته باشند؟ شما هزار تا زندانی را آزاد کنید، مردم می فهمند آدم قابل تحملی هستید، اگر صد تا را زندانی کنید، مردم می فهمند باید از شما نفرت داشته باشند. دست خود آدم هم نیست. این را مثل یک پسر به شما می گویم، مثل اینکه پسر خودتان باشم. خدا رحمتش کند، مرحوم صابری شما را خوب می شناخت، می گفت: این آدم کینه شتری دارد. اصلا نباید دم پرش رفت. فکر می کنید چرا مردم الآن نسبت به مشائی و احمدی نژاد کینه و نفرت کمتری دارند، تا نسبت به شما؟ اتفاقا با آنها ممکن است بتوانند وحدت کنند. البته عامل همه مصیبت های ما همین احمدی نژاد است، ولی این جمله درست است که شما او را آوردید تا بقیه را بزنید. مردم اگر از مشائی و احمدی نژاد کمتر کینه دارند، بخاطر این است که فکر می کنند طرف با شما مخالف است و می خواهد پوزتان را بزند. نوک تان را بچیند و با پرروبازی سعی می کند دم به تله ندهد. آدم که نمی تواند بچه اش را کتک بزند بعد بگوید بیا بوس بده به بابا! بچه ممکن است از ترس دوبار این کار را بکند، ولی فردا پدرش را ول می کند و می رود. از محسن رضایی بپرسید، قصه را برایتان می گوید.
حسن ظن: یک معنی دیگر جمله شما این است که مردم و مسوولان حسن ظن بیشتری به هم داشته باشند. جان مادرتان! جان پسرتان! جان همین حداد سابقا عادل! رهبر کشوری که در هر عبارتش دو بار اسم دشمن را می برد، چطور از مردم می تواند بخواهد که حسن ظن داشته باشند؟ شما گفته اید “علوم انسانی موجب نگرانی است.“، ”هالیوود در خدمت انحطاط بشر است”، “فرهنگ غربی در صدد شبیخون به فرهنگ اسلامی است”، “کمونیسم از اساس دشمن ماست”، “نظام سرمایه داری در بحران است”، “نهضت حقوق زنان دروغ است”، “آزادی غربی نادرست و مضر است” و “دموکراسی رایج در غرب، عمدتا دروغین و پوشالی است.” آدمی که تا این حد پارانوئید است و به همه چیز، حتی روانشناسی و زمین شناسی و بیولوژی هم شک دارد، چطور می تواند از مردم بخواهد که حسن ظن داشته باشند؟ آن هم مردمی که وقتی من دو ماه قبل گفتم آقای خامنه ای قبلا دیکتاتور نبود، به من اتهام زدند که من جاسوس حکومت هستم. این ملت نزده می رقصند، سی سال بیخ گوش شان خوانده شده که انگلیس و آمریکا و اسرائیل و روشنفکران و آخوندها همه دشمن مردم اند، حالا می خواهید حسن ظن پیدا کنند؟ مگر شما خودتان به چیزی و کسی حسن ظن دارید؟ شما به وزیر و وکیل خودتان حسن ظن ندارید، از مردم می خواهید به آنها حسن ظن داشته باشند؟ اصلا مگر شما خودتان به مردم و مسوولان اعتماد دارید؟ ده نفر را نام ببرید که در دفترتان کار نکنند و شما به آنها اعتماد داشته باشید؟ چند نفر را نام ببرم که قبلا دوست تان بودند و بعد بکلی کنارشان گذاشتید؟ و چند نفر را بگویم که از دفترتان به اتهاماتی مشخص بیرون کردید و بعد آوردید و همه کاره شان کردید؟ کدام کابینه موسوی، هاشمی اول، هاشمی دوم، خاتمی اول، خاتمی دوم، احمدی نژاد اول و احمدی نژاد دوم، جز کابینه اول احمدی نژاد، در این کشور کار کرد که شما به آن کابینه اعتماد کرده باشید؟ همیشه تا دیدید یکی دارد مورد توجه مردم قرار می گیرد یا قدرت پیدا می کند یا استقلال پیدا می کند، دست و پایش را بستید و فورا چهار تا وزارتخانه اش را گرفتید. برای همه آقا بالاسر تعیین کردید و همیشه براساس بی اعتمادی با همه برخورد کردید. دائی جان ناپلئون که نمی تواند به مش قاسم هایی که وزیر و وکیل هستند، بگوید که به همه چیز مشکوک نباشند، آن هم در کشوری که انگلیس از قبل از اینکه ایجاد شود ما دشمنش بودیم.
آقای خامنه ای!
پدر من! عزیز من! این حرف ها را برای چه کسی می زنید؟ برای ملت؟ برای مردمی که طرفدارتان هستند؟ برای دولت؟ برای مخالفان دولت؟ برای اصولگرایان؟ برای جبهه پایداری؟ برای اصلاح طلبان؟ برای سبزها؟ برای کی؟ ظاهرا شما می خواهید بین دو گروه محبت و وحدت و حسن ظن تقویت کنید، مردم و حکومت( مسوولان). مخاطب این حرف شما کیست؟ مردم؟ یا مسوولان؟ اگر مخاطب مسوولان هستند، چرا نمی گوئید زندانی هایی که بدون دلیل زندانی اند، آزاد شوند؟ حسن ظن را بالاخره باید یک جوری نشان بدهند. اگر قرار است مسوولان به مردم حسن ظن پیدا کنند، یعنی اعتماد پیدا کنند، چرا مثلا اجازه نمی دهید که دولت، که احتمالا از خدایش هست، مجوز اعتراض به یک چیزی بدهد. لابد حکومت به همه مردم شک دارد که حتی در این سه سال از ورود مردم به راهپیمایی رسمی خودش هم جلوگیری کرده است. مردمی که قدرت تشخیص ندارند وگرنه تائید صلاحیت بی معنی بود،
شاعری که خودتان دعوت کردید و بیست سال است او را می شناسید، مورد اعتماد شما نیست، مردم حتما قدرت تشخیص ندارند که یک مشت روانی را مثل مرد عنکبوتی آویزان می کنید به مجتمع های مسکونی که مردم اخبار رسانه های خارجی را نشنوند، مردم حتما صلاحیت ندارند که همه اینترنت را فیلتر می کنید، مردم حتما صلاحیت ندارند که حتی برای سخنرانان جلسه خودتان هم از قبل سووالات تعیین شده دست شان می دهید. حالا مردم هیچ. طبیعی است که هر دیکتاتوری به مردم بی اعتماد است. ولی شما به مجلس و دولت منتخب خودتان هم شک دارید. مجلسی که به آن شک دارید و دائما به آن فرمان می دهید، دولتی که معاون وزیرش را هم خودتان تعیین می کنید، وزیر اطلاعاتش را هم خودتان منصوب می کنید. اگر قرار است کسی حسن ظن پیدا کند، اول خودتان باید این کار را بکنید. من که ادعا می کنم مردم ایران حکومتی که شما رهبرش هستید را دوست ندارد، حتی معتقدم تکنوکرات های حکومت هم از رفتار شما خوششان نمی آید، ولی حداقل این است که شما خودتان بارها ادعا کردید که مردم ایران از نظام جمهوری اسلامی راضی اند. بسیار خوب، چرا به آنها اجازه نمی دهید مثل فلسطینی ها رفراندوم برگزار کنند، یا انتخابات آزاد برگزار کنند. مگر نمی خواهید حسن ظن نشان بدهید؟ بفرمائید، این هم راه حسن ظن است.
آقای خامنه ای!
شما می توانید به مردم بگوئید اگر به خیابان آمدید شما را می کشیم، می توانید مخالفان تان را زندانی کنید که کرده اید، می توانید فرمان بدهید که وزیر اطلاعات بماند، می توانید فرمان بدهید که احمدی نژاد فعلا نرود، یک سال بعد می توانید فرمان بدهید که رئیس جمهور نمی خواهیم، می توانید دستور بدهید دولت سه ماه تعطیل کند. می توانید خودتان رئیس دولت بشوید. همه این کارها را می توانید دستور بدهید، اما نمی توانید دستور بدهید که مردم این دولت و این حکومت و این مسوولان را دوست داشته باشند و به آنها اعتماد کنند. مردم خواهند گفت: به آن زبان خوش ات در آن سخنرانی کذایی، به آن راه نزدیک ات، یا به این پول زیادت که همه مردم را در فقر و تنگدستی و مشکلات همه جانبه گرفتار کرده. کسی که خودش عامل اصلی مشکل است که نمی تواند واسطه شود. لااقل یکی را پیدا کنید که آبرویی نزد مردم داشته باشد. نمی دانم اگر کسی آبرویی نزد مردم داشته باشد، آبرویش را بخاطر شما بخطر می اندازد؟