علی خامنه ای متقلب و جاعل

اکبر گنجی
اکبر گنجی

طرح مسأله : آیا هر مفهومی(دموکراسی، آزادی، حقوق بشر، برابری، جمهوری، دانشگاه، حقوق زنان، و…) دارای دو نوع اسلامی و غربی است؟ فرض کنیم این طور باشد، آیا نوع اسلامی آن “حقیقت محض” و نوع غربی آن “باطل محض” است؟ آیا “ غرب زدگی ” مذموم است؟ فرض کنیم این گونه باشد، “ عرب زدگی ” چطور؟ آیا “عرب زدگی” مذموم نیست؟ آیا “هویت تکواره” ممکن است؟

این گونه آموزه ها فقط متعلق به مسلمین نیست، آفریقائیان و آسیائیان هم چنین مدعیاتی دارند. منتها محدوده ی بحث ما مدعیات فقیهان مسلمان است.البته فقیهان در این گونه مدعیات “تنها” نیستند، گروهی از “اسلام ستیزان” هم یک هویت تکواره برای مسلمان ها بر می سازند و با گفتن “اسلامیست ها” گمان می کنند که تکلیف مسائل پیچیده را به سادگی روشن کرده اند. یادداشت کنونی پیرامون این نوع پرسش هاست. به تفصیل شواهد این مدعا را از سخنان ولی فقیه حاکم بر ایران نقل خواهیم کرد تا حداقل محل نزاع روشن شود که کجا قرار دارد؟

امکان ناپذیری هویت تکواره : انحصار گرایی دینی مدعی انحصار “حقیقت مطلق” و “مطلق حقیقت” است.رقبا، “باطل محض” اند.جهان ماقبل مدرن، جهانی بود که ادیان می توانستند چنین مدعیاتی داشته باشند.رقیبانشان، دیگر ادیان بود. گویی آدمیان “تک منبعی” بودند و دین تنها منبع کسب معرفت و سعادت بود. دوران مدرن، با آفرینش منابع متعدد، جهان به اصطلاح تک منبعی پیشین را فروپاشید. رقبای جدید، در همه ی زمینه ها از آدمیان دلربایی می کردند. سبک های زندگی جدید، سبک زندگی دینی را به حاشیه راند.به تعبیر دقیق تر، حتی دینداران، دیگر نمی توانند “هویت” خود را صرفاً براساس دینی تعریف نمایند.چیزی به نام “هویت دینی” وجود ندارد، برای این که هویت در دوران مدرن، مانند لباس های کهن، چهل تکه ای شده است.به توضیح و تبیین آمارتیاسن، هویت “تکواره” (singular)، وجود ندارد. “هویت تکواره ای”، توهمی بیش نیست، هر فردی دارای هویت های چندگانه است که آنها نیز معانی متعددی دارند.تقلیل گرایان گمان می کنند که “وابستگی” فرد یا گروه می تواند “تکواره” باشد، یعنی:“هر فرد، بیش از هر چیز، برای همه ی مقاصد عملی خود فقط به یک جمع مشترک تعلق دارد- نه بیشتر و نه کم تر”[1].

آمارتیاسن نشان می دهد که آدمیان “پیوندهای جمعی” متنوعی دارند و هریک از این پیوندها، می تواند “به فرد هویتی بالقوه مهم ببخشد”[2].“عضویت چندگانه”، یکی از مفاهیمی است که سن برای توضیح مدعای خود به کار می گیرد.افراد، فقط “دیندار” یا “بی دین”، “سکولار” یا “طرفدار حکومت دینی”، “آخوند” یا “روشنفکر”، “لیبرال” یا “سوسیالیست”، “دموکرات” یا “مستبد”، “متعصب” یا “آزاداندیش”، “کرد” یا “بلوچ”، “ایرانی” یا “آمریکایی”، “فارس زبان” یا “ترک زبان”، “زن” یا مرد”؛ نیستند، صدها متغیر دیگر نیز هویت فرد را “ می سازند “.

آمارتیاسن نشان می دهد که مسلمانها- همچون غیرمسلمانها- دارای “هویت های متکثر” هستند.به گفته ی سن، سخن گفتن از “هویتی” واحد برای فردی خاص، نه تنها غیرعلمی و غیر تحلیلی است، بلکه “شرم آور و منحوس” است و می تواند به خشونت منتهی شود. او با اشاره به مسلمانها و فضای “اسلام هراسی” به وجود آمده ی پس از 11 سپتامبر، می نویسد:

” مسلمان بودن، هویتی فراگیر نیست که بخواهد تعیین کننده ی همه ی عقاید فرد باشد…فرد مسلمان ، آزادی دارد که تصمیم بگیرد کدام ارزش ها و اولویت ها را می تواند برگزیند، بی آن که بر سر ایمان اسلامی مهمی، تن به مصالحه داده باشد…اعتقاد مذهبی، به تنهایی پاسخ گوی همه ی تصمیماتی نیست که اشخاص با توجه به اولویت های سیاسی و اجتماعی زندگی خود و، با توجه به، موضوعات کارگردانی و اقدام مربوط به آن باید اتخاذ کنند.طرفداران صلح و رواداری و حامیان جنگ و عدم تساهل، هردو، می توانند متعلق به یک مذهب و، شاید(به سبک و سیاق خودشان)، مومنان واقعی باشند، بی آن که این امر به عنوان یک تضاد تلقی شود… اسلامی بودن نمی تواند تنها هویتی باشد که یک مسلمان دارد. در واقع، انکار تکثر و، همچنین، رد کردن گزینش در موضوعات هویتی، می تواند دیدگاه یک سویه و کژبینانه ی شگفت آوری به بار آورد”[3].

انحصارگرایان به دنبال هویت های تثبیت شده ی صلب برای خود و دیگرانند. هویت واحدی برای خود می سازند(به عنوان مثال: سکولار ) و هویت واحدی هم برای دیگران(به عوان مثال: اسلامیست ). از این سو نیز چنین کرده اند: هویت واحد “ اسلامی ” در برابر هویت واحد “ غربی “.به مفهوم “روشنفکری دینی” بنگرید. این مفهوم در برابر مفهوم “روشنفکری سکولار” قرار نمی گیرد، برای این که همه ی روشنفکران دینی به تفکیک نهاد دین از نهاد دولت باور دراند. مفهوم مقابل “روشنفکری دینی”، “روشنفکری بی دین” است. اما چنین هویت سازیی، پیامدهایی دارد که نباید نادیده گرفته شود.

طرح مدعای دوگانگی معنایی مفاهیم : با اینکه این مدعا سابقه ای طولانی دارد، ما در اینجا فقط به سخنان آیت الله خامنه ای استناد خواهیم کرد. وی در سخنرانی 24 مهر 90 در دیدار با دانشجویان دانشگاه رازی کرمانشاه، در این خصوص گفته است:

“این مفاهیمی که گفته شد - مفهوم عدالت، مفهوم آزادی، مفهوم تکریم انسان - با معانی اسلامیِ خودش مورد نظر ماست، نه با معانی غربی خودش. آزادی در منطق اسلامی معنائی دارد، غیر از آن معنائی که آزادی در منطق غرب دارد . تکریم انسان، احترام به انسان، ارزش دادن به انسانیتِ انسان در مفهوم اسلامی مغایر است با این مفهوم در معنای غربی و تلقی غربی . یکی از مشکلات ما در طول این سالها این بوده که افرادی آمده‌اند مفاهیم اسلامی را با مفاهیم غربی ترجمه کرده‌اند، حرفهای غربی‌ها را تکرار کرده‌اند، دنبال تحقق آنها بودند؛ در حالی که انقلاب اسلامی برای این نیست. آزادی غربی در زمینه‌ی اقتصاد، همین مطالبی است که می‌بینید؛ همین “اقتصاد آدام اسمیتی” و رسیدن به این وضع دیکتاتوری اقتصادی موجود دنیا، که الان دارد انحلال و فروریختگی خودش را بتدریج نشان می دهد. مراد ما از آزادی که این نیست. آزادی انسانی به معنای آزادی اخلاقیِ بی‌بندوباریِ فرهنگیِ غربی نیست. ما نباید برای این که خودمان را در چشم غربی‌ها شیرین کنیم، دم از حرفی بزنیم که آنها می زنند؛ که حرفِ غلط است ، باطل است و امروز دارد بطلان خودش را نشان می دهد. ما از احترام به انسان، احترام به زن حرف می زنیم؛ این نبایستی اشتباه بشود با آنچه که در غرب در زیر این مفاهیم ترجمه می شود و گفته می شود و بیان می شود. مفاهیم اسلامی مورد نظر است؛ عدالت با معنای اسلامی خود، آزادی با معنای اسلامی خود، کرامت انسان با معنای اسلامی خود؛ که اینها همه در اسلام روشن است، مبیّن است. غربی‌ها هم برای خودشان یک حرفهائی دارند. در این زمینه‌ها، در این ارزشگذاری، راه آنها، راه کج و منحرفی است…ما می گوئیم آزادی، مقصودمان همان حرفهائی نیست که آنها می گویند؛ همان دموکراسیِ دروغین. من با قاطعیت عرض می کنم؛ دموکراسی‌ای که امروز در غرب رائج است - حالا یک جاهائی استثناء است - عمدتاً این دموکراسی دروغین است؛ واقعی نیست. پس منظور ما مفاهیمی است برگرفته‌ی از منطق اسلام و قرآن و آنچه که در معارف اسلامی است”[4].

آیت الله خامنه ای برای تثبیت مدعای خود چند نمونه عرضه می نماید:

یکم- نمونه ی اول: مسأله ی رهبری :غربیان فاقد رهبری اند، اما جمهوری اسلامی دارای رهبری است. این رهبری، دارای “ولایت مطلقه” است. مادام العمر است. غربیان فاقد چنین رهبری ای هستند. می گوید:

“یک مسئله، مسئله‌ی رهبری است؛ چیزی که در دنیا معمول نیست، در جمهوری اسلامی هست…یعنی یک مدیریت زنده و بالنده و پیشرونده…ولایت مطلقه‌ی فقیه. یک عده‌ای با مغالطه خواستند این قضیه را به نحوی مشوب کنند و یک معنای غلط و تفسیر غلطی بدهند. گفتند معنای ولایت مطلقه این است که رهبری در نظام جمهوری اسلامی، مطلق از همه‌ی قوانین است؛ مثل یک اسب مهار کنده شده‌ای، هر جا بخواهد، هر کار بخواهد، می تواند بکند…رهبری، یک مدیریت کلان ارزشی است. همین طور که اشاره کردم، گاهی اوقات فشارها، مضیقه‌ها و ضرورتها، مدیریتهای گوناگون را به بعضی از انعطافهای غیر لازم یا غیر جائز وادار می کند؛ رهبری بایستی مراقب باشد، نگذارد چنین اتفاقی بیفتد. این مسئولیتِ بسیار سنگینی است. این مسئولیت، مسئولیت اجرائی نیست؛ دخالت در کارها هم نیست. حالا بعضی‌ها دوست می دارند همین طور بگویند؛ فلان تصمیم ها بدون نظر رهبری گرفته نمی شود. نه، اینطور نیست…بله، آنجائی که اتخاذ یک سیاستی منتهی خواهد شد به کج شدن راه انقلاب، رهبری مسئولیت پیدا می کند. در تصمیم و عملِ رهبری باید عقلانیت در خدمت اصول قرار بگیرد، واقع‌بینی در خدمت آرمان‌گرائی‌ها قرار بگیرد. در قضیه‌ی هسته‌ای، در آن دوره‌ی اول[دوران ریاست جمهوری خاتمی] که تلاطم هائی بود، بعضاً اقدامهائی انجام می گرفت که شاید مطلوب نبود. من آنجا در سخنرانی عمومی گفتم اگر چنانچه این کارها انجام نگیرد، خودم وارد می شوم. و همین هم شد. این معنای رهبری است؛ این یک چیزی است که از اسلام گرفته شده است؛ یک نکته‌ی مثبتی است در نظام اسلامی…البته این مسئله، مثالهای زیادی دارد؛ چون وقت کم است، به یکی از آنها اشاره‌ی مختصری می کنم. مسئله‌ی روابط با آمریکا، که در این چند سال چه کارها کردند، چه تلاشها کردند، در دوره‌های مختلفِ دولتهای گوناگون، تحت تأثیر عوامل مختلف. خب، این به حرکت عمومی نظام ضرر می زد، فایده‌ای هم برای وضع معیشت و زندگی مردم نداشت. اینجا ممانعت شد. و مسائل گوناگونی از این قبیل هست”[5].

دوم- نمونه ی دوم:احزاب : جمهوری اسلامی و غربیان هر دو تحزب را قبول دارند، اما حزب در این دو قلمرو معنای واحدی ندارد.

“یک مسئله‌ی دیگر هم در ذهنم بود که مطرح کنم - مسئله‌ی حزب و تحزّب است…این که خیال کنند ما با حزب و تحزّب مخالفیم، نه، اینطور نیست…منتها آن حزبی که مورد نظر ماست، عبارت است از یک تشکیلاتی که نقش راهنمائی و هدایت آحاد مردم را به سمت یک آرمانهائی ایفاء می کند. ما دوجور حزب داریم: یک حزب عبارت است از کانال‌کشی برای هدایتهای فکری؛ حالا چه فکری به معنای سیاسی، چه فکری به معنای دینی و عقیدتی . اگر چنانچه کسانی این کار را بکنند، خوب است. قصد عبارت از این نیست که قدرت را در دست بگیرند؛ می خواهند جامعه را به یک سطحی از معرفت، به یک سطحی از دانائی سیاسی و عقیدتی برسانند؛ این چیز خوبی است. البته کسانی که یک چنین توانائی‌ای داشته باشند، به طور طبیعی در مسابقات قدرت، در انتخابات قدرت هم آنها صاحب رأی خواهند شد، آنها برنده خواهند شد؛ لیکن این هدفشان نیست. این یک جور حزب است؛ این مورد تأیید است. میدان باز است؛ هر کس می خواهد بکند، بکند. یک جور حزب، تقلید از احزاب کنونی غربی است…احزاب کنونی غربی به معنای باشگاه‌هائی برای کسب قدرت است؛ اصلاً حزب یعنی مجموعه‌ای برای کسب قدرت. یک گروهی با هم همراه می شوند، از سرمایه و پول و امکانات مالیِ خودشان بهره‌مند می شوند، یا از دیگران کسب می کنند، یا بندوبست‌های سیاسی می کنند، برای اینکه به قدرت برسند. یک گروه هم رقیب اینهاست؛ کارهای مشابه اینها را انجام می دهد تا آنها را از قدرت پائین بکشد، خودش بشود جایگزین. الان احزاب در دنیا غالباً اینگونه‌اند. این دو حزبی که در آمریکا به نوبت در رأس کار قرار می گیرند، از همین قبیلند؛ اینها در واقع باشگاه‌های کسب قدرتند. این نه، هیچ وجهی ندارد. اگر کسانی در داخل کشور ما با این شیوه دنبال تحزّب می روند، ما جلویشان را نمی گیریم. اگر کسی ادعا کند که نظام جلوی تشکیل احزاب را گرفته است، یک دروغ واضحی گفته؛ چنین چیزی نیست؛ اما من اینجور حزبی را تأیید نمی کنم. اینجور حزب‌سازی، اینجور حزب‌بازی معنایش عبارت است از کشمکش قدرت؛ این هیچ وجهی ندارد. اما حزب به معنای اول، یعنی یک کانال‌کشی در درون جامعه، برای گسترش فکر درست - چه فکر عقیدتی و اسلامی، چه فکر سیاسی و تربیت کادرهای گوناگون - بسیار خوب است؛ این چیز نامطلوبی نیست”[6].

بدین ترتیب، احزاب غربی هدفشان کسب قدرت است، اما احزاب اسلامی، هدفشان هدایت فکری، عقیدتی و دینی مردم است.اما مدعای کاذب آیت الله خامنه ای را از یاد نبرید.چه کسی دروغ می گوید، او یا مخالفان؟ آیا نظام جمهوری اسلامی جلوی تشکیل احزاب را نگرفته است؟ احزاب مخالف را فراموش سازید. مگر جمهوری اسلامی نهضت آزادی ایران، جبهه ی مشارکت اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی- که هر سه مسلمان و معتقد به جمهوری اسلامی اند- را منحل نکرد؟

سوم- نمونه ی سوم: مسأله ی حقوق زنان :آیت الله خامنه ای نسبت به حقوق زنان حساسیت ویژه ای دارد. در همین سخنرانی دیدیم که می گوید یکی از تفاوت های غربیان و جمهوری اسلامی، تفاوت نظر آنها درباره ی زنان است. وی در 30/مهر 1376- که چند ماهی بیشتر از آغاز دوران ریاست جمهوری خاتمی نگذشته بود- در ورزشگاه آزادی در جمع زنان به تفصیل در این باره سخن گفت[7].

در این سخنرانی می گوید که آیت الله خمینی “ پیشقراول ” دفاع از حقوق زنان و تجلیل از آنان بوده است. پس از انقلاب زنان به حقوق زیادی دست یافتند، اما رفع ستم از زنان منوط به “کار فرهنگی بزرگی” است و او قصد دارد تا ضمن روشن کردن “احکام اسلامی” در این زمینه، فضای فرهنگی را بگشاید.ابتدأ به طرح مسأله به شرح زیر می پردازد:

 ”امروز در کشورهای غربی و همچنین در کشورهایی که با فرهنگ غربی و در حال و هوای کشورهای غربی حرکت و زندگی می‏کنند، چیزی به نام نهضت حقوق زنان وجود دارد؛ آن جا هم زن‏گرایی، نهضت به اصطلاح فمینیسم و زن‏گرایی با نیّت و هدف دفاع از حقوق زنان امروز مطرح است. آیا آنچه ما امروز در ایران اسلامی مشاهده می‏کنیم، همان است؟ این شبیه آن است، یا با آن متفاوت است؟ باید سؤال جدّی‏ای نسبت به این مسأله بشود و پاسخی جدّی نیز به آن داده شود”[8].

در پاسخ به این مسأله، هدف غربیان از این مسأله را “ کوته بینانه ” قلمداد کرده و هشدار می دهد که برخی در ایران چنان پروژه ای را تعقیب می کنند، اما شعارهای اسلام و غرب در این زمینه کاملاً متفاوت است. اصلی ترین محل نزاع و تعارض به موضوع “آزادی زنان” باز می گردد.غربیان اشکال “نادرست و مضر” آزادی زنان را دنبال می کنند.یعنی:

“آزادی از قید و بندهای خانوادگی، آزادی از نفوذ مطلق مرد، آزادی از حتّی قید ازدواج و تشکیل خانواده و پرورش فرزندان در آن‏جایی که هدف شهوانی زودگذری در مقابل قرار گیرد - نه آزادی به معنای صحیح آن. لذا شما می‏بینید جزو حرفهایی که در دنیای غرب زده می‏شود، مسأله آزادی سقط جنین است”[9].

“نهضت آزادی زنان” غرب به دنبال این گونه مطالبات “قطعاً مضر” است.اما ما باید به دنبال مطالباتی “بهتر، مناسبتر، صحیح تر و گره گشاتر” باشیم.به جای تقلید کورکورانه از غرب، باید در زمینه ی حقوق زنان- با توجه به تفاوت های وجودی زنان و مردان- مصلحت سنجی و خردمندی کرد.نگریستن به این موضوع از موضع اتهام غرب مبنی بر نقض حقوق زنان، اشتباه است:

“متأسفانه امروز من می‏بینم بعضی از مقالاتی که به عنوان دفاع از زن نوشته می‏شود و بعضی از سخنانی که به عنوان احقاق حقوق بانوان بر زبان جاری می‏گردد، کاملاً از موضع انفعال است؛ چون غربیها این طور گفته‏اند، چون اروپاییها این گونه نوشته‏اند، چون به ما این طور نسبت داده‏اند. اگر ما هم در مقام دفاع حرفی بزنیم و راهی را بپیماییم، این کاملاً منحرف کننده و اغواکننده است. ما باید ببینیم حقایقی که در عالم وجود دارد - که بیشترینِ این حقایق هم در تعالیم اسلامی نهفته است- چیست”[10].

برای رسیدن به حقوق زنان، باید طبیعت(سرشت، ذات، فطرت) شناس بود.یعنی طبیعت متفاوت زنان و مردان را به خوبی شناخت. این کار فقط از اسلام بر می آید.چون “طبیعت زن” با طبیعت مرد” در مواردی متفاوت است، حقوق و احکام آنان نیز متفاوت است.مبنای کار هم احکام فقهی است.

“طبیعت زن” شناسی غربیان اشتباه است، شعارهایشان در این زمنیه “ پوچ ” است. به شعارهای دروغین آنان توجه نکنید، به ادبیات آنان- از قرون وسطی تا اواسط قرن بیستم- بنگرید که زنان را همیشه “موجود درجه دوم” به شمار آورده اند.” مرد در ادبیات غربی، سرور و ارباب زن و اختیاردار اوست “.یکی از تفاوت های ما و غرب این است که در غرب حتی امروزه هم وقتی زنی شوهر می کند، پس از ازدواج نام خانوادگی شوهرش جایگزین نام خانوادگی خودش می شود، در صورتی که در فرهنگ ما این چنین نیست.این نشانه ی این است که در غرب ” مرد سرور زن است “. در غرب، اولاً انتخاب شوهر برای زنان، با مردان بود.ثانیاً، پس از ازدواج، مرد مالک جسم و همه ی اموال شخصی زن می شد و حق داشت او را به قتل برساند.در اوایل قرن بیستم غربیان به زنان حق مالکیت دادند.این نوع افراط گرایی در ستم به زنان، افراط گرایی دیگری آفرید و در طی چنده دهه،

“آن‏چنان فساد و بی‏بند و باری در غرب به وسیله ی آزادی زنان به راه افتاد و رواج پیدا کرد که خود متفکّران غربی را دچار وحشت کرد…با بی‏بندوباری، با اشاعه فساد و فحشا و با آزادی بی‏قید و شرطِ معاشرت زن و مرد، بنیان خانواده متلاشی شد. مردی که می‏تواند آزادانه در جامعه اطفای شهوت کند و زنی که می‏تواند بدون هیچ ایراد و اشکالی در جامعه با مردان گوناگون تماس داشته باشد، هرگز در خانواده، همسران خوب و شایسته‏ای نخواهند بود. لذا بساط خانواده متلاشی شد”[11].

فمینیسم غربی، یک حرکت “ دستپاچه، یک حرکت بی‏منطق، یک حرکت مبتنی بر جهالت ” بود و هست.این حرکت مضر قابل تقلید برای زنان مسلمان نیست.زنان در جامعه ی ما دچار کمبود هستند، “اما این کمبود، کمبود آزادی به معنای بی‏بندوباری نیست؛ این کمبود، کمبود میدانها و فرصتها برای علم و معرفت و تربیت و اخلاق و پیشرفت و شکوفایی استعدادهاست”.باید براساس “الگوی زهرایی” و “الگوی زینبی” زنان را ساخت.به گفته ی خامنه ای، “خیلی از کسانی که امروز به اصطلاح سنگ حقوق زن را به سینه می‏ زنند، در واقع سنگ آزادی غربی و بی‏بندوباری را به سینه می‏زنند و از غربیها تقلید می‏کنند؛ همین هایی که گاهی چیزهایی هم می‏نویسند”، جزو زنان نقش آفرین در جنگ ایران و عراق نبودند. اینها به دنبال الگوی شکست خورده ی غربی هستند، اما نسخه ی پیشین و کنونی غربیان، هردو، غلط است.

تنها اسلام میان زنان و مردان عدالت و توازن برقرار کرده است.مشکل زنان این نیست که “مشاغل بزرگ و سر و صدادار” ندارند، همان مشاغلی که فقیهان اجماع دارند که زنان نمی توانند آنها را بر عهده بگیرند، مسأله ی اصلی زنان، احساس آرامش و امنیت و امکان بروز استعداد در جامعه و خانواده است. زنان به جای “خودنمایی و تبرج”- که از نشانه های مردسالاری غربی است- باید از نظر معنوی و اخلاقی رشد کنند.مردان غربی زنان را تشویق به کشف حجاب می کنند، تا آنها را دیده و لذت بیرند. آیا این آزادی زنان است؟ از سوی دیگر، نباید بحث دفاع از حقوق زنان را به احکام فقهی چون تفاوت دیه کشاند. این انحراف است، برای این که نظر اسلام در این زمینه ها روشن است. حجاب زنان بسیار مهم است. “این مسأله حجاب و مَحرم و نامَحرم و نگاه کردن و نگاه نکردن، همه به خاطر این است که قضیه عفاف در این بین سالم نگهداشته شود. اسلام به مسأله عفاف زن اهمیت می‏دهد”. در آمریکا هر شش ثانیه به یک زن تجاوز می شود. بدین ترتیب، “مسأله ی حجاب که این همه مورد توجّه اسلام است، به خاطر اینهاست”.این امر پیامدهای زیادی دارد. یکی از پیامدهای آن این است که “کشتن زنان، یکی از بلیّه‏های بسیار زشت و نفرت‏انگیزی است که در کشورهای غربی - به‏ویژه امریکا - رایج است. این کارها خوشبختانه در کشور ما به آن شدّت نیست و جز موارد استثنایی ، دیده نمی‏شود”.

به صدق و کذب مدعیات آیت الله خامنه ای درباره ی غرب و آمریکا کاری نداریم، مسأله، مدعیات او در خصوص اسلام است. او برساخته ها و عرف اعراب جاهلی پیش از اسلام را، حکم اسلام قلمداد می کند. این نکته دیگر بخوبی روشن شده و خود فقیهان هم قبول دارند که اکثریت احکام فقهی، برساخته ی اعراب قرن ها پیش از اسلام بوده که با اندکی اصلاح به امضای پیامبر گرامی اسلام رسیده است. آن برساخته ها، احکام الله نیستند، حداکثر، اختراع عقلای پیش از اسلام بوده اند. اگر “ غرب زدگی ” مذموم است- که هست- “ عرب زدگی ” هم مذموم است، آن هم تقلید کورکورانه از اعراب جاهلی و اهانت به خداوند از طریق احکام الله قلمداد کردن برساخته های اعراب بدوی. “ عرب زدگان جاهلی ” باید نشان دهند که اعراب پیش از اسلام از نظر اخلاقی و معرفتی بر غربیان کنونی برتری دارند. به خطبه ی نهج البلاغه در توصیف روحیات و اعمال و افکار اعراب پیش از اسلام رجوع کنید، آنان از چه نظر برتر بوده اند که باید الگوی امروزیان قرار گیرند؟

جهان آن دوره، جهان مردسالارانه، شیخ سالارانه و حاکم سالارانه بود. برساخته های آنان، تبعیض های زیادی را بر زنان تحمیل می کرد. توجیه و تحمیل آن نابرابری ها نارواست. فرض کنیم که زنان و مردان از نظر وجودی متفاوت باشند، آیا از این مقدمه می توان نتیجه گرفت که نابرابری ها و تبعیض های اختراع شده به وسیله ی اعراب پیش از اسلام موجه و مبتنی بر تفاوت های وجودی زنان و مردان است؟ این همه “عرب زدگی” برای چیست و چگونه موجه می شود؟

” فقیهان باستان شناس “ که متخصص عرف ها و برساخته های اعراب پیش از اسلام اند، بزرگترین ” مقلدان “ جهانند.اینان کورکورانه از سبک های زندگی اعراب جاهلی پیش از اسلام “تقلید” می کنند. همه ی مسلمین و مومنان را به تقلید از خود، و در واقع “تقلید از اعراب پیش از اسلام” فرا می خوانند. تقلید تبعیض و نابرابری اعراب جاهلی، بزرگترین هنر فقیهان است.

چهارم- نمونه ی چهارم:آزادی :فقط رهبری و تحزب و حقوق زنان نیست که دارای دو نوع اسلامی و غربی است، آزادی هم دو نوع است.آیت الله خامنه ای در سخنرانی 14خرداد 1381 در حرم آیت الله خمینی درباره ی آزادی می گوید:

“آزادی در نظام جمهوری اسلامی را با آزادی غربی - که به معنای مهارگسیختگی صاحبان قدرت و سرمایه و همچنین به معنای بی‌بندوباری انسانها در هر گونه رفتار و عمل است - نباید اشتباه کرد. این آزادی اسلامی است؛ هم آزادی اجتماعی است، هم آزادی معنوی است و هم آزادی فردی با قید اسلامی و با فهم و هدایت و تعریف اسلام است”[12].

پنجم- نمونه ی پنجم: دموکراسی :در سخنرانی 14خرداد81 درباره ی دموکراسی هم گفته است:

“یکی از بزرگترین بی‌انصافیها درباره‌ی امام بزرگوار و نظام اسلامی ما این است که تبلیغات بیگانه، امام و نظام اسلامی و جمهوری اسلامی را به استبداد و دوری از مردم‌سالاری متهم می‌کنند…در کدام نظام - حتی به‌ظاهر دمکراتیک - این همه تکیه به رأی و خواست مردم وجود دارد؟ دشمنان وقیح و بی‌شرم این انقلاب و این ملت، این بی‌انصافی را می‌کنند که این انقلاب و نظام و بانی و معمار و بنیانگذار بزرگ آن را به ضدیت با مردم‌سالاری متهم می‌کنند.مردم‌سالاری در نظام اسلامی، مردم‌سالاری دینی است؛ یعنی به نظر اسلام متکی است؛ فقط یک قرارداد عرفی نیست. مراجعه به رأی و اراده و خواست مردم، در آن‌جایی که این مراجعه لازم است، نظر اسلام است؛ لذا تعهد اسلامی به وجود می‌آورد. مثل کشورهای دمکراتیک غربی نیست که یک قرارداد عرفی باشد تا بتوانند به‌راحتی آن را نقض کنند. در نظام جمهوری اسلامی، مردم‌سالاری یک وظیفه‌ی دینی است”[13].

نتیجه :مدرنیته ارزش های خود را جهانشمول ساخته است. جهانشمولی و مشروعیت این مفاهیم، دیکتاتورها را هم ناگزیر به عقب نشینی کرده است. دیگر هیچ کس نمی تواند منکر دموکراسی و حقوق بشر و آزادی شود. به دوران قبل از انقلاب بنگرید، دموکراسی و حقوق بشر انکار می شد. اما امروز دیگر نمی توان اعلامیه ی جهانی حقوق بشر را رد کرد.

به همین دلیل مفهوم اصلی را گرفته، از طریق “ قلب معانی “، نوع ” قلابی “ آن را بر می سازند.“جمهوری اسلامی”، نوع قلابی نظام جمهوری است.“مردم سالاری دینی”، نوع قلابی دموکراسی است.“دانشگاه اسلامی”، نوع قلابی دانشگاه است. “علوم انسانی تجربی اسلامی”، نوع قلابی علوم انسانی تجربی مدرن است.“مجلس شورای اسلامی”، نوع قلابی پارلمان است.

رهبری مادام العمر دارای “قدرت مطلقه”، حتی اگر اسلامی نامیده شود، بدترین نوع استبداد است، نه دموکراسی.گرفتاری ایران امروز، “غرب زدگی” نیست، اسارت در چنگال “فقیهان عرب زده” است. عرب زدگی اینان، عرب زدگی معاصر نیست، اینان عاشق و مقلد برساخته های اعراب اعصار ماقبل اسلام اند.

به عنوان نمونه به علوم انسانی تجربی(جامعه شناسی، روان شناسی، اقتصاد، مدیریت، تاریخ، و…) بنگرید. اسلامی کردن این علوم ناممکن است. چرا؟ برای این که پس از مقام گردآوری (context of discovery) معرفت، نوبت به مقام داوری (context of justification) می رسد. در این مقام، “تجربه” داور علم است. همه ی نظریه های برساخته شده باید به میزان تجربه سپرده شوند. آنچه علم را علم می کند، داوری تجربه است. نه کتاب و سنت معتبر.از این نظر، اسلامی کردن علوم انسانی تجربی، ناممکن است.

“جمهوری اسلامی” و “مردم سالاری دینی” نیز نمادهای “غرب زدگی” و “عرب زدگی” هستند. برای این که جمهوری و دموکراسی، اشکال و نظام های غربی اند، احکام فقهی هم که اینها را قرار است به اصطلاح اسلامی سازند، برساخته ی اعراب ماقبل اسلام اند.ترکیب این دو هیچ یک را به نحو سابق باقی نمی گذارد و داد هیچ کدام را نمی ستاند.جمهوری و دموکراسی که مقید به احکام فقهی شود، از محتوا خالی می گردد.

“آزادی اسلامی” هم گرفتار چنین معضلاتی است. اولاً:مسلمین از حق انتخاب دین و تغییر دین محروم اند. اگر مسلمانی نامسلمان شود، بنابر احکام فقهی، مرتد و حکم او اعدام است.ثانیاً:غیرمسلمان ها حق ندارند آزادانه آئین خود را تبلیغ نمایند. برای این که مطابق احکام فقهی، دین “ ضال و مضل ” اند که باید بساتشان برچیده شود.ثالثاً:پس از آزادی عقیده و بیان، نوبت به آزادی اجتماعات می رسد.در کجای احکام فقهی آزادی اجتماعات مخالفان به رسمیت شناخته شده است؟

اما دلیل متقن تری بر بطلان مدعیات آیت الله خامنه ای وجود دارد. در این نکته توافق نظر وجود دارد که پیامبر گرامی اسلام برای مکارم اخلاق مبعوث شده اند. در عین حال، اخلاق امری دینی نیست، بلکه دین فقط و فقط پشتیبان اخلاق است(فعلاً این نکته را نادیده می گیریم که نظام سلطانی فقیه سالار به جای گسترش فضایل اخلاقی، رذیلت پرور بوده است). عالمان اخلاق مسلمان معتزلی و شیعیان، در بحث حسن و قبح ذاتی و عقلی گفته اند که اخلاق مستقل از دین است و در مقام اثبات و ثبوت نیازی به دین ندارد(به تعبیر امروزین: اخلاق اتکای وجودی و معرفت شناختی به دین ندارد). به همین معنا، دموکراسی و آزادی و جمهوری و حقوق بشر و دیگر برساخته های بشری، مستقل از دین اند و اتکای وجودی و معرفت شناختی به دین ندارند.به تعبیر دیگر، این ارزش ها، نه در مقام تعریف، نه در مقام تحقق خارجی، نیازمند دین نیستند. نه تنها نیستند، بلکه سکولاریسم- به معنای تفکیک نهاد دین از نهاد دولت- شرط لازم وجود و تحقق نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است.

با توجه به این استدلال، دینی/اسلامی کردن این امور، معنایی جز خالی کردن آنها از محتوا از طریق مقید ساختن شان به احکام فقهی ندارد.“دموکراسی اسلامی”، یعنی دموکراسی ای که احکام فقهی آن را از بین برده و نامی از آن باقی نگذارده است.“جمهوری اسلامی”، یعنی جمهوری ای که احکام شریعتی آن را نابود کرده و حتی ظاهری از آن باقی ننهاده است.

“دانشگاه اسلامی” چه نوع دانشگاهی است؟ دانشگاهی است که به وسیله ی رژیم از طریق “انقلاب فرهنگی” تعطیل می شود، هزاران استاد و دانشجو اخراج می گردند، گزینش برای ورود به آن تشکیل می گردد و غیر خودی های متفاوت را از تحصیل محروم می سازد، بسیجیان و سپاهیان به دلیل عضویت در این نهادها از امتیازات ویژه ی ورود به آن برخوردارند، استادان دائماً پاکسازی شده و مخالفان حذف می گردند، علوم اجتماعی به بهانه ی واهی غربی بودن در مضیقه قرار می گیرد، حجاب و ظاهر دختران و پسران مهم می شود، طرح هایی چون جداسازی جنسیتی را در اولویت قرار می دهد و مریدان “مقام معظم رهبری” به استادی می رسند.آیا این چنین نهادی برابر با اصل است، یا متقلبانه و جعلی است؟        

در تمام گفته های رهبری یک نکته مشترک است، درک بی نهایت سطحی و غلط از فرهنگ غرب و مفاهیمی نظیر حقوق زنان، آزادی، دموکراسی، دانشگاه، علم و اخلاق و تلاش برای توجیه کردن دیکتاتوری خود از طریق استعانت از مفاهیم غربی و خالی کردن آنها از محتوا. برای مثال حرکت زنان که بر اساس آن زن بودن و یا مرد بودن عاملی اخلاقا نامربوط است و لذا زن یا مرد بودن نمی تواند مبنای حقوق نابرابر شود “یک حرکت مبتنی بر جهالت” می شود و نهادینه کردن نابرابری اخلاقی زن و مرد که در حقوق نابرابر جلوه می یابد عین عدالت و احترام به زن می گردد. نکته ی عجیب تر اما این است که خامنه ای نه تنها واقعیت جهان غرب را وارونه جلوه می دهد، واقعیات کشور خود را نیز وارونه بیان می کند. برای مثال آزادی احزاب حتی با قرائت خود ایشان نیز مورد تایید ایشان نیست. به نظر می رسد بیش از همه ایشان گرفتار اوهامی پریشان از غرب و کشور تحت حاکمیت خویش است، در این خیالات ایران کشوری عادلانه و در حال پیشرفت تحت “مدیریت زنده بالنده و پیشرونده” ی شخص ایشان است و غرب گرفتار ظلم و جهالت است. ظلم و جهالت در غرب ظاهرا بخاطر این نیست که عقل غیر وابسته به ولایت فقیه - که بنیان حکومتهای غربی است - آن را رد می کند بلکه ظلم و بی عدالتی غرب در این است که عقل ولی فقیه آن را رد می کند.

 

پاورقی ها:

1- آمارتیاسن، هویت و خشونت، توهم تقدیر، ترجمه ی فریدون مجلسی، انتشارات آشتیان، چاپ اول:1388، ص 51.

2- آمارتیاسن، هویت و خشونت، توهم تقدیر، ص 54.

3- آمارتیاسن، هویت و خشونت، توهم تقدیر، صص 97- 94.

4 و 5 و 6 - رجوع شود به لینک:

7 الی 11- رجوع شود به لینک:  

12 و 13- رجوع شود به لینک: