نمی دانم آیت الله جنتی آن گاه که در خطبه های نماز جمعه پانزدهم شهریور 87 در دانشگاه تهران “از عموم مردم حلالیت طلبید”، نگاهش تنها ناظر بر جایگاه دبیری مجلس خبرگان بود، یا نه طلب مغفرت و حلالیتی عام بود بابت تمام گفتار، رفتار و کردارشان از جمله زدن تهمت و افترا به دانشجویان دانشگاه تهران یا طیف گسترده ای از ملت ایران؟ - اعم از نامزدهای انتخاباتی که به دلایل سیاسی و خواسته ی فراقانونی رد صلاحیت شده اند، یا نه جمعی وسیع تر، از روزنامه نگاران و نویسندگان گرفته تا کنشگران جامعه مدنی و فعالان سیاسی که هر از چند گاهی مورد عتاب و خطاب قرار گرفته یا صدور فرمان بازداشت و دستگیری برای شان درخواست شده است؟
ایشان اگرچه در بخشی از سخنان شان این حلالیت طلبی را به صورت خاص “مقدمه چینی شب قدر” در ایام ماه مبارک رمضان معرفی کرده اند و در بخشی دیگر، به گونه ای از ترس در پیش بودن زمان مرگ، به صورت طبیعی در دهه ی هشتادم عمر یا حتی بروز “یک سکته یا تصادف” که ممکن است “یک باره زندگی افراد را درهم بپیچد”، اما جالب است که نوع برخوردارشان چون “بدهکاران” نبوده است در مقابل ”طلبکاران” و “مظلومان”، و یا درست تر در برابر عموم کسانی که توسط ایشان “حقشان به گونه ای، و گاه به صورت مکرر، ضایع شده است”.
در این سخنان که در سن 82 سالگی هم بوی “نخوت” و “تکبر” از جای جای آن به مشام می رسید، اولیه ترین و بدیهی ترین اصول اسلامی و مبانی “حلالیت طلبی” نادیده انگاشته شده و آیت الله جنتی به جای اینکه شخصا دنبال این گروه باشد با تبختر فراوان می فرماید: “من همینجا میگویم اگر کسانی از طرف من حقشان ضایع شده، اول مراجعه کنند. اگر بتوانم حقشان را به آنها بازمیگردانم، اگر نه حلالم کنند و…“
ایشان اگر واقعا از رفتار و گفتار و کردار خود نادمند و در پی طلب “مغفرت” و “حلالیت طلبی” از خیل عظیمی که در این سه دهه هر یک به نوعی “حق شان ضایع شده” است، باید همان کنند که عرفا و علمای نامی اسلام می کرده اند، یا نه دست کم همین رفتاری که مسلمانان عادی به مناسبت های مختلف، از جمله پیش از سفر حج انجام می دهند؛ رفتن در به در، کوی به کوی، منزل به منزل، دکان به دکان و اداره به اداره، برای “طلب حلالیت ساده”، نه از آن نوع که به گردن جناب آیت الله است و به نوعی مشابه آنچه خداوند در سوره ی آل عمران در مورد جمعی از”توابان گمراه” می فرماید: “ان الذین کفروا بعد ایمنهم ثم ازدادوا کفرا لن تقبل توبتهم اولئک هم الضالون”- آن گروهی از کافران که بعد از ایمان آوردن کفرشان فزونی می گیرد و لذا توبه اشان به درگاه پروردگار پذیرفته نمی شود، چون از گروه گمراهان هستند.
به عبارتی چون آنان که در مسند خلافت و قضاوت حق ناس را می خورند و ضایع می کنند، به دلیل مطامع شخصی یا منافع سیاسی - چه در جایگاه آمر و چه در جایگاه عامل- و با زدن اتهام هایی چون “ضد انقلاب” و “ضد اسلام” و “ضد…” مانع ورود نمایندگان واقعی مردم به خانه ملت می شوند یا قرار گرفتن آنان بر مسند ریاست جمهوری ایران. روش و منشی که طی سی سال روز به روز دایره ی رد صلاحیت ها را تنگ و تنگ تر کرد و حتی به داخل اعضای شورای نگهبان هم کشاند و در نتیجه حقوق شهروندان ایران را به انحای گوناگون بیشتر و بیشتر ضایع ساخت.
نمی دانم ایشان آگاه نیستند یا خود را به خواب زده اند و می خواهند با یک یا دو جمله در نماز جمعه، چون ”همدیگر را حلال کنیم”، قلم عفو بر تمام گناهان بزرگ و کوچک خویش بکشند. و در این راه حتی حاضر نیستند که دستور دهند لیست رد صلاحیت شوندگان را پیش روی شان بگذارند و از روی آدرس موجود در پرونده های انتخاباتی کسانی را برگزینند یا نام محکومان دادگاه های خاص قاضیان مورد خطاب خود را ببینند و بر اساس آن، به خانه یا مغازه و دفتر کار این افراد مراجعه کنند و به صورت حضوری طلب “عفو” و ”حلالیت” کنند.
برعکس، ایشان می خواهند همچنان در مسند قدرت نشسته باشند و جمعی مظلوم با گردن کج به دفتر ایشان مراجعه کنند، در صف بایستند و وقت بگیرند تا جناب آیت الله از روی لطف و مرحمت وقتی اختصاص دهند و آنان “مراجعه کنند” و ایشان اگر توانستند “حق شان را به آنها بازگردانند”، چگونه؟ الله اعلم.
مگر عمر رفته بازگشتنی است؟ مگر شرایط و فرصت مناسب گذشته ترمیم شدنی است؟ تازه، مگر ایشان شخصا در جایگاهی هستند که بتوانند از جانب آمر یا آمران اصلی ماجرا نیز پاسخگوی این خیل عظیم مظلومان باشند؟ تازه جواب آن لعن و نفرین های جان باختگان و مرحومان را که اکنون دست شان از دنیا کوتاه است چگونه می خواهند بدهند؟
یادم می آید جلسه اول دادگاه ماهنامه آفتاب بود و روزنامه اخبار اقتصاد. من در بخشی از دفاعیاتم آورده بودم:
… شکایت دیگر این پرونده در آن زمان در ارتباط با مقاله ای با عنوان “ عالیجناب خاکستری” بود. این نام برای شما آشناست؟ شما را یاد کسی می اندازد؟ هرچه که هست مرحوم “شریفی” نماینده وقت مدعی العموم در جلسه اول بازجویی تلاش زیادی داشت که نام عالیجناب خاکستری را از زبان من بشنود. طبیعی بود که رشته تحصیلی و نوع مطالعات ایشان و سن و سال وتجربه سیاسی اش به او اجازه ندهد که زبان استعاره و همچنین شخصیت های سیاسی و ادبی مرتبط با آن، به ویژه در ارتباط با تاریخ و ادبیات دیگر کشورها را بشناسد. حرف من به ایشان این بود که من چنین شخصیت حقیقی و حقوقی را نمی شناسم، اگر شما می شناسید معرفی کنید. یا از آن مهمتر اجازه دهید که خودش به عنوان شاکی حقیقی و یا وکیلش در جایگاه شخصیت حقیقی یا حقوقی بیاید و بگوید شکایتش چیست؟ تقاضایی که به بحث و کلنجار کشیده شد، اما پاسخی حقوقی و قضایی از آن در نیامد و متاسفانه عمر آن مرحوم هم قد نداد و دست اجل هم فرصت نداد که روزی از او سوال کنم: “راستی عالیجناب خاکستری کیست؟ نقشش در تعطیلی مطبوعات چه بوده است؟ و اکنون چه می کند؟”.
پس از ختم جلسه ی اول قاضی دادگاه یکی از وکلایم را به گوشه ای کشیده و از او پرسیده بود : منظور فلانی از زدن این مثال و نام بردن از مرحوم شریفی چه بود؟ آن حادثه ی مرگبار جاده ی مشهد - تهران چه ربطی به این ماجرا دارد و دفاعیات دادگاه؟ و جناب وکیل شرح کارها و ظلم های بزرگ و کوچک نماینده ی مدعی العموم را داده بود و همچنین داستان هایی گفته بود از مرگ های جانخراش یا حوادث جاده ای منجر به فوت قضاتی که نتایج ظلم خود را در همین دنیا - فارغ از مجازات آخرت- چشیده بودند و متاسفانه خانواده هایشان نیز با این آتش سوخته بودند- چه در اثر تصادفی و چه ناشی از بیماری لاعلاج. و گاه چنین مجازات هایی دنیوی بر آمده از آه دل مادرشهیدی بود یا زنی زجرکشیده و شوی در بند.
نمی دانم جناب جنتی زمانی که پشت تریبون نماز جمعه بود عنایتی داشت به این نوع تصادفات یا حوادث رانندگی - که از قضا در بسیاری از ایام هم مسیر است با راه سفر شریفی مرحوم، و آن هم چون ایشان همراه با همسر و با استفاده از خودروی دولتی و خریده شده از پول بیت المال؟- یا خوابی دیده بود یا اشاراتی شنیده بود. شاید هم هیچکدام، تنها از روی اتفاق چشمش افتاد بود به تاریخ تولد ثبت شده در صفحه ی اول شناسنامه و نگاهی نیز کرده بود به صفحه ی انتهایی که هنوز پاک و سفید بود و بعد، صرافت “طلب مغفرت” و ”حلالیت خواهی”.
هر کدام از این موارد باشد یا مسئله ای دیگری برای این “حلالیت خواهی”، راه و روش آن نیست که ایشان فرمایش کرده اند. بلکه، راه درست آن است که اگر خودشان هم فرصت نمی کنند که گوشی تلفن را بردارند و به تک تک کسانی که به گونه ای “حق شان ضایع شده” یا در معرض “تهمت و افترا و اتهام ناروا” قرار گرفته اند، زنگ بزنند و درخواست وقت ملاقات کنند، اما این کار را می توانند بکنند که به مسئول دفترشان بسپارند که این امور شخصیه را نیز چون موارد فراوان دیگر با بودجه ی بیت المال انجام دهند.
اما باید به این نکته توجه داشته باشند که علاوه بر آن دادگاه هایی که در آن ها به عنوان “مشتکی عنه” حاضر نشده اند تا به اتهام های وارده به خود پاسخ بگویند، ده ها و صدها و شاید هزاران شکایت موجود است که اگر تا پایان عمر- نه در اثر سکته و بیماری یا تصادف و حادثه ی رانندگی جان ببازند، بلکه در مسیر طبیعی حیات جان به جان افرین تسلیم کنند-، اگر هفته ای هفت هشت ده نفر را هم ملاقات کنند و حلالیت بخواهند، باز در انتهای صف افراد فراوان دیگری باقی خواهند ماند که باید آن دنیا جوابگوی شان باشند.
تازه باید توجه داشته باشند که احتمالا در این اوضاع و احوال و مشکلات زندگی و بار ترافیکی که اقتدارگرایان برای ملت ساخته اند، بسیاری هستند که حوصله ای آمدن و وقت گرفتن از دفتر دبیر شورای نگهبان را نداشته باشد، چون دیگرانی که رغبتی به “حلال کردن” مفت و مجانی ایشان نخواهند داشت.