انسان‌سازی سیروس مقدم با چند ماه تاخیر

حامد احمدی
حامد احمدی

» گزارش/ نگاهی به سینمای ایران

در مواجهه با محصولات و تولیدات سریال‌سازهای حرفه‌ای صدا و سیما نظیر محمدحسین لطیفی و سیروس مقدم، اشتباه‌ترین کار بررسی و تحلیل تکنیکی و فنی آثارشان است. این چیزی‌ست که معمولا خود آن‌ها و سازمان بالای سرشان به دنبال‌ش هستند. قصه گفتن و تصویر ساختن به قصد انتقال پیام. پیامی که بزرگ و بالا روی سر تمام ملزومات ساخت یک اثر هنری ساخته انداخته است و می‌خواهد تمام عوامل جذابیت برای تماشاگر عام را در اختیار بگیرد و مال خود بکند تا پیامش را به گوش او برساند. به خاطر همین مهم نیست جدیدترین سریال “سیروس مقدم” - بچه‌های نسبتا بد- تقلید از کدام سریال غیر ایرانی است و چه گاف‌های روایتی‌ای دارد و چه جاهایی منطق داستانی‌اش از بین می‌رود و چه اندازه شخصیت‌سازی‌های‌ش سست است. سفره‌ای که سیروس مقدم برای زمان افطار مخاطبان پهن کرده است و به خاطر رقابت‌های درون سازمان با چند ماه تاخیر روی آنتن رفته، پر از خوراک استغفار و توبه و راه راست و پرهیز از وسوسه و چنین موارد انسان‌ سازی است.

“بچه‌های نسبتا بد” در ظاهر روایت هم‌پیمان شدن سه جوان است برای یک سرقت. داستانی که مخاطب را می‌تواند به یاد آثار هالیوودی بیندازد. اما جزئیات و داستان‌های فرعی، که بعضا جای اصل ماجرا را می‌گیرند، در نهایت یک اثر ایرانی‌اسلامی خاص ماه رمضان به عنوان ماه انسان‌سازی را پیش روی تماشاگر می‌گذارد. جوان‌ها هر کدام درگیری خاصی دارند. یکی پدرش به خاطر شکایت مرد نزول‌خواری به زندان افتاده. دیگری به خاطر ابتلا به سرطان در آستانه‌ی مرگ است و می‌خواهد برای خانواده‌ ندارش کاری بکند و نفر سوم هم وسوسه یک شبه پول‌دار شدن را دارد. سرقتی هم که این گروه می‌خواهند انجام بدهند، از یک موسسه‌ خیریه اسلامی است که قرار است در روز مشخصی، عید فطر، 2000 سکه را به 200 زوج اهدا بکند و برای‌شان مراسم ازدواج بگیرد. داستان یک خطی هالیوودی با جزئیاتی نظیر نزول‌خواری، ازدواج ساده و دسته‌جمعی، فعالیت موسسه‌های خیریه مذهبی تبدیل می‌شود به روایتی پر از پند و اندرز برای تماشاگر گناه‌کار یا در آستانه خطا که باید با دیدن چنین قصه‌ای مثل قهرمانان داستان متحول بشود و به راه راست بیاید.

مشکل هم دقیقا از همین‌جا آغاز می‌شود. پیام نویسنده و کارگردان و سازمان مطبوع‌شان چنان گسترده می‌شود که تمام قصه و شخصیت‌هایش را در برمی‌گیرد و آن‌ها را مثل عروسکی بی‌اختیار، بدون هیچ منطقی، در موقعیت‌های عجیب و غیرقابل‌باور قرار می‌دهد. گره‌ها و ابهامات یک به یک باز و روشن می‌شوند تا هم تماشاگر رودست بخورد و به هیجان بیاید، هم پیام سریال از هر سو به سمت‌ش روانه بشود. سید و پسرش که موسسه خیریه را می‌گردانند، اسیر کینه کور و قدیمی یک فاسد اقتصادی-اختلاس‌گر- قرار گرفته‌اند و اوست که برای انتقام از سید- که قبلا قاضی دادگستری بوده و حکم محکومیت فاسد اقتصادی را داد- همه‌ نقشه‌ها را کشیده و سه جوان قهرمان داستان در حقیقت آدم‌ها و عروسک‌های نمایش او هستند. ذر این بین، برای تحت پوشش دادن تمام جرایم و گناهان ممکن در جامعه اسلامی، خرده داستان‌هایی کاملا بی‌ربط به قصه اصلی هم به کار اضافه می‌شوند. مثلا ناگهان سر و کله یک گروه که کارشان قاچاق دختران ایرانی به دوبی است در داستان پیدا می‌شود که آن‌ها هم به دنبال سکه‌های سرقتی هستند یا مرد نزول‌خوار نامزد یکی از شخصیت‌ها را از چنگ‌ش در می‌آورد و با او ازدواج می‌کند. سفره افطاری سیروس مقدم گسترده و گسترده‌تر می‌شود تا در دو قسمت آخر، به لطف امداد غیبی، خوراک‌های فاسد را یک به یک برچیند و طعام مطبوع را بر سفره بگذارد تا مخاطب بر سر یک خوان پاکیزه بنشیند و روزه‌اش را باز بکند.

پیامی که مقدم و نویسنده‌اش- پیمان عباسی- در “بچه‌های نسبتا بد” می‌خواهند به مخاطب‌شان عرضه کنند، همان شعر معروف “ تو نیکی می‌کن و در دجله انداز/ که ایزد در بیابان‌ت دهد باز” است. شخصیت‌های سریال بی‌اراده اسیر قدرت قاهری هستند که کار خوب‌شان را با پاداش و عمل بدشان را با جزا جواب می‌دهد. ابتدا سه جوان در میان دزدی و رویا بافتن با سکه‌های سرقتی، بلاهای آسمانی به سرشان می‌آید. یکی پدر زندانی‌اش فوت می‌کند، دیگری زن و فرزندش در بیمارستان بستری می‌کنند و بیماری خودش وخیم‌تر می‌شود و نفر آخر هم که می‌خواست با سکه‌های دزدی با دختر پول‌داری ازدواج بکند، متوجه می‌شود رودست خورده و در اصل با یک باند مخوف قاچاق انسان مواجه است. حالا وقت آن است که قهرمانان قصه متنبه بشوند تا دم معجزه‌گر کارگردان و نویسنده بر سرنوشت‌شان دمیده بشود و آن‌ها را رستگار بکند. سه جوان از دزدی پشیمان می‌شوند و از پی آن مرد نزول‌خوار در ویلای‌ش دچار آتش‌سوزی می‌شود، سرطان جوان دیگر به شکل عجیبی بهبود پیدا می‌کند و از بین می‌رود و جوان سوم که مورد ضرب و شتم باند مخوف قرار گرفته، از کما بیرون می‌آید و به زنده‌گی برمی‌گردد.

هیچ‌کس در سریال مقدم اراده‌ای از خود ندارد. همه باید سرگرم کار نیک و دعا کردن خودشان باشند، تا قدرت قاهر پاداش‌شان را بدهد. انگار نه انگار که “بچه‌های نسبتا بد” در جامعه‌ای ساخته شده که طبق اخبار و آمار رسمی خود حکومت، اختلاس‌گران نه محاکمه که به کانادا ترانسفر می‌شوند، نیکوکاران در نداری زنده‌گی می‌کنند و فقر فضیلت‌شان می‌شود و نزول‌خواری حرفه پررونق و سود عده زیادی است. سریال مقدم با این‌که سر و شکلی رئال دارد و در تهران دهه نود ساخته شده است اما در باطن در ماورا زیست می‌کند و این ماورا امیدبخش را به مخاطب خود هم توصیه می‌کند. فقط حیف که سریال دیرهنگام روی آنتن رفته و چند وقتی‌ست که ماه خودسازی گذشته و طبق روال مشهور، مخاطب مشغول یازده ماه زنده‌گی عادی خود است تا باز برسد به ماه رمضان و زمان و فصل خودسازی.