شعرهای سرگئی یسنین
ترجمهی حمیدرضا آتش برآب
۱
اکنون در ایرانم
درد دیرینم آرام گرفتهست
دیگر اوهام مستیساز
رنجم نمیدهند
و نوشداروی من
گل گاوزبانهای تهران است
در چایخانهها
قهوهچی
با شانههای خمیده پیش میآید
و به جای شراب مردافکن و ودکای روسی
با چای پرمایهای پذیرای من میشود
تا فخر چایخانه را
به روسی – که منم-
بفروشد.
های قهوهچی!
مرا دریاب
اما نه چندان گرم
گل سرخهای بسیاری
در باغت میشکوفند.
اما این یک را
پاس کرشمههای اندامش
و گونههای شفقگونش
شالی از خراسان و
فرشی از شیراز
هدیه میکنم.
آی قهوهچی!
چای جام مرا
پرمایهتر کن
راست است
آنچه از قصهی دل خود میگویم.
راست است سخنهای من
اما تو؟
خود دانی.
و چشمان مراقبت را نیز
زیاده بر در دوختهای
هرچه باشد
باغ
در دیگری هم دارد…
خود از ایم رو
هنگامی که نقاب از چهره برافتاد
چشمانی سیاه
اشاره دادند مرا.
۲
امروز به صراف
که روبلی به ریالی پنج بدل میکرد
گفتم:
“مرا به پارسی
کلام مهرآمیز عشق بیاموز
تا به لالهی زیبا بگویم”
امروز
رامتر از باد و
آرامتر از امواج دریای وان
به صراف گفتم:
“مرا کلام نوازشگر بوسه بیاموز
تا به لالهی زیبا بگویم”
و باز هم
به شرمی که قرار از دلم میربود
گفتم:
“مرا بیاموز
تا برای لالهی زیبا بگویم که:
او
از آنِ
من
سات.”
صراف
به پاسخی کوتاه
گفت:
“اینجا از عشق سخن نمیگویند
در این سامان
تنها نشانی که از عشق هست
آهی است که در سینه نهانش میدارند
و چشمانیست
که یاقوتوار
میدرخشند.”
بوسه را نامی نیست
چندان که بر قبور
سنگنبشته میآید
بوسهها رایحهی سرخگلاناند
که بر لبها میپژمرند.
عشق را ضمانتی در کار نیست
با عشق
سعادت و شوربختی را
بازمیشناسند
و تنها
آن دستی
که نقاب سیاه را برمیدارد
تواناست تا بگوید:
“تو
از آنِ
منی!”
۳
دختر ایرانی!
تو گفتی که سعدی
تنها بر سینههای پاک بوسه میزد
تو را به خدا
لختی درنگ کن
روزگاری
من نیز
خواهم آموخت!
تو نغمه سر دادی که:
“آنسوی فرات
گلهای سرخ از دختران فانی بهترند”.
اگر که آهی در بساطم بود
نغمهای بهتر میسرودم.
این گلهای سرخ را پرپر میکردم
چرا که تنها شادی من در جهان
شاهانهی عزیز است
به اندرز
میازار مرا
اندرز
برای من نیست
اگر که شاعر به دنیا آمدهام
بوسههایم نیز
چون شاعراناند
۴
نور شبانهی سرزمینهای زعفرانخیز است
گلهای سرخی
که آهسته در دشت میدوند
بخوان برایم عزیزم
بخوان
آن رباعی را
که خیام خوانده است
گلهای سرخ
آهسته در دشت میدوند
شیراز در نور ماه غوطه میزند
و ستارگان
چون فوج شبپرهها سیر میکنند.
عزیزمن!
سعادت سرخوشی بس کوتاه است
باری این پند را بیاموز
حتی تمامی زشتیهای تقدیر
در سایهی لطف تو مستور میشوند
از این رو
حال که طبیعت
رخسارهی زیبایت عطا کرده است
گلهای سرخ آهسته در دشت میدوند
رویای سرزمین دیگری
دارد در سرم میگذرد
عزیزم!
خودم برایت نغمه خواهم خواند
چیزی چنان
که خیام هم نخوانده باشد…
گلهای سرخ
آهسته در دشت میدوند…
مجموعه کامل شعرهای منتشر شده در بخش “سرزمین هرز” هنر روز در سال ۱۳۹۳ و گزیده این شعر ها را در قالب کتاب “زن مهربونی داشتم” با کیلک روی عکس بالا دریافت کنید.