حکایت غریبی است حکایت بازداشت ستار بهشتی، بازجویی توام با شکنجه ناجوانمردانه، قتل زیر شکنجه و سپس تلاش برای لوث کردن این جنایت با فشار به خانواده و وکیل آنان برای آنکه از احقاق حق خود خودداری کنند، اما از آن غریب تر حکایت نظامی است که پس از سالها تلاش برای حذف مخالفانش با ابزارهایی چون اعدام و شکنجه و زندان و ترور و جان ستاندن از هزاران ایرانی در جنگ و زندان و اعتراضات خیابانی برای تثبیت خویش، امروز در مقابل پیرزنی قرار گرفته که گفته است برای گرفتن تقاص خون فرزندش از جان خویش نیز خواهد گذشت. نظامی که رییس به اصطلاح جمهورش برای شرکت در مراسم درگذشت رییس جمهور یک کشور در آمریکای لاتین فرسنگها راه را می پیماید و در آنجا سر مادر رییس جمهور فقید ونزوئلا را در مقابل دوربینهای زنده دنیا روی شانه های خود می گذارد و اشک غم می ریزد اما در مقابل مادری که برای پاسداری از حقوقش سوگند یاد کرده است و جان فرزندش را دستگاههای تحت امرش ناجوانمردانه ستانده اند، خم به ابرو نمی آورد.
سخن از گوهر عشقی است. بانوی سالخورده ای که امروز نامش بخاطر عشقی که به فرزندش و دیگر فرزندان ایران دارد بر سر زبانها است. براستی او از چنین قدرتی برخوردار است که توانسته یک نظام سیاسی که سودای آقایی بر جهان را در سر می پروراند به چالش بکشاند یا نظام سیاسی تا این حد سقوط کرده است که همزمان مذاکره با قدرتهای بزرگ جهان بر سر مسئله هسته ای، باید با یک بانوی سالخورده نیز مذاکره کند تا بلکه از حیثیت خویش صیانت کند؟ باید گفت هر دو گزاره صحیح است.
گوهر عشقی قصاص می خواهد. قصاص حکمی است که جمهوری اسلامی با قانونی کردن آن آمار اعدامهای خود را سال به سال ارتقا می بخشد. قصاص حکمی است که روزگاری اعضای جبهه ملی در اعتراض بدان مرتد شناخته شدند. قصاص حکمی است که تئورسین حقوق بشر جمهوری اسلامی آن را یکی از زیباترین احکام قضایی اسلام می داند و در آن حیات می بیند. پس چرا دستگاه قضایی هر روز طفره می رود و با ساختن بهانه ای به دنبال نجات بازجوی شکنجه گر خویش از زیر چوبه دار است؟ مگر مجازات اعدام جز لاینفک نظام قضایی ایران نیست؟ آیا به مصلحت نظام نبود اگر یک بازجو به جرم قتل اعدام می شد و در عوض نظام جمهوری اسلامی در مقابل یک مادر سالخورده که از دار دنیا چیزی جز فرزندی نداشت که دارویش را تامین کند سر کج نمی کرد؟
آیا برای دستگاه قضایی ایران صدور حکم اعدام تشریفات گسترده ای را می طلبید؟ مگر حکم اعدام جنایت سعادت آباد برای پند آموزی دیگران کمتر از دو ماه به اجرا گذاشته نشد؟ آیا آن پرونده بیشتر وجدان عمومی را جریحه دار کرد یا قتل یک زندانی بی دفاع که جرمش وبلاگ نگاری بود؟ براستی یک بازجو برای جمهوری اسلامی چقدر می ارزد که یک نظام باید تا این میزان برایش هزینه پرداخت کند.
این حکایت، حکایت دیگری نیز دارد. حکایت، حکایت ما فعالان حقوق بشر و کسانی است که حکم اعدام و قصاص را تقبیح می کنند. روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشر از یک سو وظیفه دارند تا حقوق قانونی این مادر داغدیده را پیگیری کنند و بدین ترتیب مرهمی بر زخمهای وی بنهند و حقوق اجتماعی را پاس بدارند اما از سوی دیگر خواسته این مادر با اصول فعالان حقوق بشر سازگار نیست. محاکمه عادلانه و روشن شدن مسببان، آمر یا آمران و مباشر یا مباشران البته از موضوعاتی است که باید مورد پیگیری قرار گیرد اما هر چه پیش می رویم با این تعارض نیز روبرو خواهیم شد که آیا می توانیم از خواسته گوهر عشقی برای اعدام قاتل ستار دفاع کنیم؟
نیت گوهر عشقی از مطالبه قصاص همچنانکه پیشتر نیز گفته است درس عبرت دادن به کسانی است که جان انسانها در زندان بدست آنان است. وی هیچگاه بیان نکرده است که قصد انتقام جویی دارد بلکه خواسته وی عدم تکرار چنین جنایاتی در زندانهای جمهوری اسلامی است که این امر نه صرفا با اعدام قاتل بلکه با محاکمه علنی و شفاف آمر یا آمران شکنجه و مباشر یا مباشران محقق خواهد شد. هنوز جامعه نمی داند این جنایت از سوی چه فرد یا افرادی صورت گرفته است؟ نام قاتل چیست؟ شکنجه گران با حکم کدام حاکم شرع ستار را به اصطلاح خود تعزیر کرده اند و در حکم تعریز چه نوشته شده است؟ پاسخ به این سئوالات که با برپایی دادگاههی علنی میسر است بیش از ستاندن جان یک بازجو می تواند از تکرار چنین حوادثی جلوگیری کند هر چند که در جمهوری اسلامی چنین خواسته ای نسیه باشد.