راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
به چشم بر هم زدنی باز انتخابات در آستانه است. و خیلی وقت است که ما جماعت نگران میهن در داخل و خارج از کشور، در این بزنگاه سه دسته می شویم. در اینباره من مقاله “انتخابات و توهم راه سوم” را قبل از انتخابات ریاست جمهوری نهم نوشتم و متأسفانه مضامین درون آن مقاله را بارها ناچار از تکرار شدم و می شوم..
باری ما سه دسته یا گروه، یا اندیشه هستیم:
گروهی که این انتخابات را تحریم خواهد کرد و کرده است.
گروهی که راهی برای مشارکت مفید می جوید و من خود را از آنان می دانم.
و گروهی ( راه سومی ها ) که دنبال شیوه ای از مشارکت می گردند تا فقط ناگزیر از تکرار کسالت بار تحریم نباشند.
با تحریمی ها از آنجایی که به تصمیم رسیده اند، اگر هم مجالی برای گفتگو باقی مانده باشد، امیدی اما به ثمری نیست. با “راه سومی ها” ؟ شاید! ولی ایشان نیز خود دو دسته اند. دو دسته ای که جغرافیای حضورشان اکثراً مواضع سیاسی آنها را تعیین می کند. خارج و داخل کشوری ها.
این بد نیست و منطقی هم هست که مسئله مهمی مثل داخل کشور یا ساکن تبعید بودن، در اتخاذ تاکتیک های سیاسی ما دخالت داشته باشد ـ تاکتیک ها و نه استراتژی مبارزه و نه مواضع ما ـ این در واقع می تواند زمینه ایجاد امکان هایی گردد که برای هریک در فضای خود قابل دسترسی است. اما مشکل اینجاست که اکنون سرسختی از حد بیرون حکومتی ها، نوعی عصبیت ایجاد کرده است بطوریکه بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور ضرب المثل “دیگی که برای ما نمی جوشد” را محور تصمیم گیری خود قرار داده است؛ و در نتیجه حتا اگر به بیهودگی تکرار تحریم هم رسیده است، مشارکتی را تبلیغ می کند و حضوری را برمی گزیند که عین نبودن باشد. این دسته از دوستان چند دوره است که در هر فصل انتخاباتی دنبال ارائه کاندیدایی هستند از میان خود! ساکن خارجه! که ترجیحاًً ممنوع الورود به کشور باشد. این مبارزه مجازی معمولاً قبل از شروع تبلیغات رسمی انتخاباتی در کشور، به پایان رسیده است. کارت سوخته ای ست که در اوج بازی به کار نمی آید. البته هیچ بعید نباید دانست که ایران در مسیری قرار بگیرد که بتوان از کانال های قانونی و بین المللی، تقاضای ورود یک نفر یا کسانی ازاپوزیسیون جمهوری اسلامی به کشور را، برای شرکت در مبارزه انتخاباتی طرح کرد و موفق هم شد. صحبت اما از امروز است و شرایط معلومی که کسانی مثل ابراهیم یزدی و ناطق نوری در لیست قطعی مردودی ها قرار دارند و شکایت به افلاک هم که ببری بی ثمر است.
از همین نظر و به علت فرجام معلوم سیاست آنها، بحث با ایشان نیز مثل دسته اول بلاموضوع می شود.
دسته دوم از “راه سومی ها” بخشی از اپوزیسیونی هستند که در داخل کشور قرار دارد، و گروهی از ایشان اینک بر سر نامزدی عبدالله نوری به تصمیم رسیده اند. منتقد سرسختی با سابقه زندان سیاسی در همین رژیم و همین تازگی ها. کسی که در دادگاه خودش ده سال پیش از این از آزادی فعالیت احزاب دفاع کرد، از صلح فلسطینی ها با اسرائیل دفاع و از عدم مذاکره با آمریکا اظهار تأسف کرد و بسیار تابو ها را شکست که سوابقش به داد زنده ماندنش رسید! در اینمورد هم باز صد البته می توان گفت که هیچ بعید نباید دانست.. شرایطی نظیر آنچه شاه را واداشت تا به نخست وزیری بختیار و مسئولیت بخشی به مخالفین سرشنا س اش در جبهه ملی بدهد، برای حاکمان جمهوری اسلامی پیش بیاید و به کاندیداتوری امثال آقای نوری تن بدهند؛ ولی باز ایضاً صحبت از امروزاست که هنوز ایشان چنین اجباری ندارند. دوستان مدافع این طرح البته عموماً حکومت جمهوری اسلامی را آنقدر خوب می شناسند که گمان نکنند عبدالله نوری اجازه شرکت در انتخابات را کسب می کند ولی گویا معتقد شده اند که هدف کسب قدرت سیاسی نیست و با اتکا به چنین دریافتی می توان دلایل متعددی در دفاع از کاندیداتوری آقای نوری آورد. که نتیجه همه شان در عمل باز هم می شود ”هدف کسب قدرت سیاسی نیست” که سخن سنجیده ای است در جامعه روشنفکری و نه میان اهل سیاست.
اما واقعیت صحنه انتخابات ایران اینک چیست؟ در اردوی اصلاح طلبان و همچنان در اردوی محافظه کاران، توافقی بر سر کاندیدای واحد نیست. این بیش از آنکه خوب یا بد باشد، منطقی ست و این حالت است که خوب است! منطق مبارزه انتخاباتی نفی نمی کند چنین چالشی را میان خودی ها برای رسیدن به کاندیدای مناسب و اصلح. اما از آنجا که ما هنوز درگیر مقدماتیم همه محافظه کار ان و هم اصلاح طلبان به جای اینکه این تنوع و تعدد را امتیازی برای تعمیق و تنظیم آرای خود بدانند به آن به شکل یک مصیبت نگاه می کنند. زیرا که تاریخ انتخابات در ایران از مسیری عبور نکرده که مبارزه بی امان اوباما و هیلاری کلینتون علیه یکدیگر، و سپس و آشتی و هم پیمانی نهائی شان نیز امری بدیهی جلوه کند. همه اینها نشانه های طبیعی از رشد نوزاد دموکراسی در ایران است و ما هنوز درگیر مقدماتیم ولی اگر از این واقعیت وجودی خود بگریزیم خلاصی خود را باز هم به تأخیر انداخته ایم.
رشد نوزاد دموکراسی به مثابه یک پدیده اجتماعی روندی منظم و بی وقفه نیست. اما بخش بزرگی از اصلاح طلبان پس از حادثه دوم خرداد، به کمتر از دوم خردادی دیگر رضایت نمی دهند. همچنان به دنبال حماسه اند و اتفاقاً بخش بزرگی از مدافعان آقای خاتمی به این دلیل با آمدن ایشان مخالفند که تکرار آن دوم خرداد به قول خودشان حماسی را ممکن نمی بینند. و اتفاقاً بخشی از همین دلنگران ها به این نتیجه رسیده اند که اگر آقای نوری معرفی و رد صلاحیت شود، بهتر از آن است که خاتمی بیاید و آرای کافی نیاورد! انگار که مسئله دفاع از حیثیت و ناموس است نه مصالح و منافع ملی!
من اما گذشته از آنکه برخورد با شکست را هر چقدر بزرگ، بخشی از مسیر مبارزه سیاسی می دانم، نگرانی هواداران آقای خاتمی را هم در مورد رأی نیاوردن ایشان بمورد نمی بینم. از بررسی آنچه که تا امروز موجود است، باید خاتمی را در مقابل احمدی نژاد متصور شد. هر دو نیرو از دست داده اند. اما ریزش نیرو از کدامیک بیشتر بوده است، به ویژه خاطره های بد از کدامیک دورتر و به کدام نزدیک تر است؟ و اساساً چرا انتخابات باید حماسه باشد و اگر نشد فاجعه جلوه کند؟