وضع وخیم اخلاق با وجود اساتید اخلاق!

نویسنده
سها سیفی

‏”راز سر به مهر” به موضوع انحطاط اخلاقی در جامعه ایران پرداخته است:‏

هر از چند گاهی که خبر درگذشت “یک استاد مسلم اخلاق” منتشر می‌شود، و آخرین نمونه آن آیت الله اشتهاردی ‏در همین هفته قبل بود، شاید برای یک غریبه این توهم ایجاد شود که ضایعه بزرگی به کشور وارد شده است ولی ‏اگر معیار برای قضاوت، جایگاه اخلاق و اخلاق مداری در ایران امروز باشد، با سختی تمام باید اعتراف کرد: ‏

نه! چنین نیست! افزایش متاثرکننده جرم و جنایت در جامعه، حسب اذعان مقامات ارشد پلیس، وجود مفاسد ‏اقتصادی کلان، بر اساس اظهارات مکرر مقامات عالیرتبه کشور، تبعیض و فساد در نظام اداری و بی اخلاقی ‏های تقریبا عادی شده در دنیای سیاست‌ورزی ایرانِ امروز، حاکی از آن است که به رغم برپایی کلاس های متعدد ‏اخلاق و وجود اساتید نه چندان کم شمار در این زمینه، “اخلاق” در ایرانِ امروز حال وخیمی‌دارد. ‏

اساتید مسلم اخلاق یا از زیر پوست شهر خبر ندارند، یا دانش و تجربه خود را نمی‌توانند به طور موثر منتقل کنند، ‏یا خوره ای هست که هر چه آن ها می‌بافند به چشم بر هم زدنی رشته می‌کند و می‌پوساند و یا هر این سه با هم. در ‏هر حال حیات این آیت الله ها نوشدارویی برای اخلاق ایرانی نیست و مماتشان هم اخلاق را برای طولانی مدت ‏غمگین نمی‌کند.‏

‎ ‎در چه صورتی خاتمی‌رئیس جمهور خواهد شد؟‎ ‎

عطا صادقی در “یک پنجره” موضوع آمدن یا نیامدن خاتمی‌را بهانه آخرین پست خود کرده است:‏

مشکل دیگر آمدن خاتمی‌این است که با توجه به عمل‌کرد گذشته‌اش، به سختی بتوان اکثریت خاموش چند سال ‏گذشته را که در انتخابات شرکت نمی‌کرده‌اند، راضی کرد که پای صندوق بیایند و به خاتمی‌رای دهند. به همین ‏خاطر حصول چنین امری نیاز به فضاسازی اساسی و پی‌گیرانه توسط همه‌ی جریان‌های آزادی‌خواه، نخبگان، ‏روشنفکران و سایر گروه‌های مرجع جامعه دارد.‏

به هر جهت از نظر من رای‌آوردن خاتمی‌حتی درصورت کاندیدا شدن به صورت صددرصد مشخص نیست و ‏خاتمی‌تنها در صورتی رییس‌جمهور خواهد شد که با اکثریتی قابل‌توجه احمدی‌نژاد را شکست دهد و تازه در آن ‏صورت هم در ابتدای مشکلات بی‌شمارش قرار خواهد گرفت که چه‌گونه کشور را از این وضعیت تاسف‌بار ‏خارج کند. ترجیح من بر این است که آدمی‌قوی‌تر از خاتمی‌برای انتخابات کاندیدا شود، اما به خاتمی‌نیز ‏درصورت کاندیداشدن رای خواهم داد. رایی که مسلماً آن را به پای افرادی مثل کروبی یا… تحت هیچ شرایطی ‏نخواهم ریخت.‏

‎ ‎نتایج حیرت‌آور اصلاحات در چین‎ ‎

رشید اسماعیلی در “دست نوشته های یک لیبرال دموکرات” از نتایج حیرت‌اور اصلاحات اقتصادی در چین و ‏خارج شدن یکصدوهفتادمیلیون چینی از زیر خط فقر نوشته است:‏

سرمایه داری، بازار آزاد و حاکمیت قانون مهمترین پیش نیازها برای دموکراتیک شدن ساختار سیاسی و فرهنگی ‏جوامع هستند. در واقع به عقیده ی بسیاری نظریه پردازان از برینگتون مور گرفته تا فریدمن و پزوورسکی، ‏پایایی و نهادینه شدن دموکراسی در کشور ها ربط وثیقی با میزان نهادینگی سرمایه داری ِ قانون سالار و افزایش ‏در آمد سرانه دارد. ‏

نتایج اصلاحات اقتصادی در چین حیرت آور بوده است، بین سالهای دهه هشتاد تا دوهزار، متوسط در آمد هر فرد ‏چینی از هزاروچهارصد دلار به چهار هزار دلار رسیده است، یعنی تقریبا ً سه برابر. حدود صدوهفتاد میلیون نفر ‏به بالای خط فقر آمده اند. زکریا همچنین معتقد است “اگر روند اصلاحات اقتصادی در چین به همین ترتیب پیش ‏برود در دو دهه ی آینده کشوری ثروتمند با یک اقتصاد بازار به وجود خواهد آمد که با اقتصاد جهانی ادغام شده ‏است. ورود چین به سازمان تجارت جهانی احتمالا تحولی کُند ولی تکان دهنده خواهد بود”.‏

‎ ‎بدانید که حق‌تان چقدر است!‏‎ ‎

هادی کحال زاده در “نه چندان جدی” به موضوعی پرداخته است که کمتر توجه کسی را بر می‌انگیزاند:‏

امروز داشتم جدول یارانه های دولت در سال هشتادوهفت را می‌دیدم و در کنارش سخنرانی رئیس دولت در مورد ‏اقدامات بی سابقه دولت را می‌خواندم. ولی تعجب کردم که چرا هیج جا چنین اقدامی‌بازتاب نداشته است. دولت در ‏سال هشتادوهفت مبلغ سی میلیارد تومان به ساخت توالت های عمومی‌بین راهی اختصاص داده است. واقعا شکم ‏سیر خبر از دل گشنه نداره! ‏

دولت سی میلیارد تومان با آقای مشایی قرارداد بسته(میراث فرهنگی) که خلاصه رفاه عمومی‌رو افزایش دهد. ‏یادتون باشه دوستانی که یارانه گرفتند یه چیزی معادل پانصد تومان در هر ماه از یارانه نقدی که دریافت کردید ‏مربوط به همین امر خیر است. پس اگر توالت بین راهی رفتید تا اندازه پانصد تومان از منابع عمومی‌حق استفاده ‏دارید و اگر بیشتر خواستید برید قضای حاجت بجا بیاورید خودتان باید از جیب بپردازید. از الان بدانید که حقتان ‏چقدر است و به حق خودتان قانع باشید؛ نگید نمی‌دونستیم! بدین معنی که همان آقایی که آفتابه بدست می‌گیرد و لب ‏در می‌نشیند رو باید بهش پول بدهید.‏

‎ ‎نقش اصلی دولت در تلقی لیبرالی‎ ‎

سعید قاسمی‌نژاد در “لیبرالیسم رادیکال” گفتگویی از آرش نراقی را منتشر کرده است. که در بخشی از آن ‏می‌خوانیم:‏

سوال: بحث حق دخالت بشردوستانه در زمینه اندیشه لیبرالی مطرح می‌شود. اگرحق دخالت بشردوستانه را اصل ‏بگیریم پذیرش آن موجب فربه یا لاغر شدن کدام یک از اصول اساسی لیبرالیسم می‌شود؟

پاسخ: من مطمئن نیستم که بحث حق دخالت بشردوستانه را علی الاصول و بنابر مبنا بتوان به قلمرو اندیشه لیبرالی ‏منحصر دانست. هر مکتب فکری که امر اخلاق را جدّی می‌گیرد و برای فرد انسان حداقلی از حقوق اساسی ‏‏”سلب ناشدنی” یا دست کم “شدیداً محافظت شده” قائل باشد، مبنای لازم برای تصدیق حق دخالت بشردوستانه را ‏در اختیار دارد.‏

البته این درست است که فردگرایی اخلاقی از مبانی مهم لیبرالیسم است، اما من بعید می‌دانم که این موضع منحصر ‏به لیبرالیسم باشد. به هرحال تا آنجا که لیبرالیسم مدّ نظر است، به گمان من پیش از پاسخ به پرسش شما باید ‏تصریح کنم که تلقی من از لیبرالیسم چیست. ‏

درک من از “لیبرالیسم” بیش و پیش از هر چیز دیدگاهی است که مطابق آن نقش اصلی دولت عبارتست از تأمین ‏و تضمین حقوق اساسی سیاسی و مدنی آحاد جامعه. این حقوق اساسی از مقوله حقوق فردی تلقی می‌شود، و پاره ‏ای از مهمترین مصادیق آن عبارتست از حق آزادی بیان، حق آزادی عقیده و مذهب، حق آزادی اجتماعات، حق ‏مشارکت سیاسی مؤثر، حق دادرسی عادلانه، و نیز حق برابری فرصتها.‏

‎ ‎فرهنگ آمریکائی و طبیعت انسانی آن‏‎ ‎

مهرداد بزرگ در “انزوا” از کتابی نوشته که به تازگی آن را خوانده است:‏

مجموعه داستان” نغمه غمگین” از جی. دی. سالینجر را خواندم و حسابی چسبید. سالینجر از نویسنده‌هایی است که ‏خود زندگی را می‌نویسد. بی‌هیچ قید و شرط و روده‌درازی‌ای. سالینجر در داستان نغمه غمگین می‌نویسد:” اما این ‏نقد نیش‌داری علیه هیچ‌کس یا هیچ‌چیز نیست. فقط داستان کوتاه ساده‌ای‌ست درباره پای سیب خانگی، آبجوی ‏تگری، بروکلین راجرز، و لوکس تیاتری رادیو- یعنی کلاً چیزهایی که ما به خاطرش جنگیدیم. واقعاً نمی‌شود که ‏این را نفهمید.“‏

و این بند چه‌قدر زیباست. این بند را وقتی در برابر دفاعیات کامو از فرانسه و جنبش مقاومت ملی فرانسویان در ‏برابر آلمان نازی می‌گذارم، چقدر این فرهنگ امریکایی و طبع انسانی آن برایم جذاب می‌شود. کامو در نامه‌هایی ‏که در جنگ دوم به دوستی آلمانی می‌نویسد و در ایران تحت عنوان “چند نامه به دوست آلمانی” منتشر شده‌است، ‏سراسر از انتزاعیات وطن‌اش دفاع می‌کند. از آزادی، از آزادگی، از عدالت و تعالی این مفاهیم در وطن‌اش ‏فرانسه دفاع می‌کند. ‏

اما هیچ یک از این‌ها زندگی‌بخش نیست. زندگی همان است که سالینجر می‌گوید و تصویر می‌کند. یعنی تنها توجیه ‏جنگ و دفاع. انسان می‌تواند در نبود آزادی و عدالت زندگی کند، اما آنچه زندگی‌بخش است همان است که ‏سالینجر می‌گوید و تصویر می‌کند.‏

‎ ‎شاهکار گوباچف‎ ‎

احسان رمضانیان در “من یک لیبرالم” بزرگترین خدمت گورباچف به شوروی را رسوا کردن پوچی و پوکی ‏اندیشه مارکسیستی می‌داند:‏

این از خوش اقبالی ساکنان شوروی سابق بود که رهبری خردمند و با تدبیر چون گورباچف، زمامدار حکومت در ‏روزهای واپسین شوروی بود. راست گفته اند که کارهای بزرگ تنها از انسانهای بزرگ بر می‌آید. ‏

شاهکار گورباچف در عیان کردن تو خالی بودن حکومت برآمده از ایدئولوژی مارکسیسم- لنینیسم از آن جهت ‏حائز اهمیت است که او نه در جایگاه اپوزیسیون، که صاحب قدرت اول سیستم محسوب می‌شد و بهتر از هر کس ‏دیگری اسرار آنسوی دیوار آهنین را می‌دانست. گورباچف هیچ کم نداشت از آنچه یک سیاستمدار می‌خواست. ‏مگر یک سیاستمدار از دنیا چه می‌خواهد که او بدست نیاورده بود؟ قدرت، ثروت، نفوذ، معروفیت و هر آنچه که ‏یک سیاستمدار از دنیا تمنا دارد، او یکجا داشت. حکمرانی بر بزرگترین کشور و مهمتر از آن، یکی از دو ابر ‏قدرت دنیا، کم جایگاهی نیست. ‏

چه بسیار سیاست بازانی که در آتش وصال به چنان قدرتی سوختند و می‌سوزند و چیزی به کف نیاورده و نخواهند ‏آورد. اما چه می‌شود که یک انسان به جایی می‌رسد که جاه و جلال را فدای مصالح مردم کشورش می‌کند؟ این ‏کار چیزی جز از خود گذشتگی نیست. گورباچف نه تنها طومار اتحاد جماهیر شوروی را در هم پیچید، که میان ‏تهی بودن اندیشه مارکسیم- لنینیسم را نیز عیان کرد.‏