خبرنگار انگلیسی می پرسد وقتی جنگ شد شما چکار می کنید. مقصودش حمله آمریکا با یا بی اسرائیل به ایران است. می پرسم مگر جنگ می شود. دلایلی دارد که همه را در روزنامه ها خوانده ایم. اطلاعاتمان به اندازه هم است. این دفعه من می گویم حمله ای به ایران نخواهد شد. می پرسد از کجا می گوئی. دلایل من هم تازه نیست همان هاست که او در روزنامه ها خوانده و در انیترنت دیده. در ماجرای آیا باید در انتخابات شرکت کرد یا آن را تحریم کرد مگر جز این است. این قطار که سالی یک بار به راه می افتد و ظاهرا کاری جز به راه انداختن همین بحث ها ندارد.
واقعیت این است که ادامه یافتن حکومت جمهوری اسلامی [که برخی دو ماه حداکثر زمانی بود که به آن می دادند]، و به همین نسبت سی ساله شدن مهاجرت ها، تغییر بافت و بطن جمعیت کشور، تغییر صورت مساله مشکلات درونی جامعه، کشدار شدن مساله هسته ای ایران، یازده سپتامبر و آغاز مبارزه با تروریسم و آمدن غرب به همسایگی ایران و ده ها مساله دیگر، کار را به جائی رسانده است که تحلیل تازه ای حتی در نشریات و منابع معتبر بین المللی درباره آینده ایران و ایرانی به چشم نمی آید. همه تحلیل ها داده شد، همه بازجوئی ها صورت گرفت، همه اطلاعات رد و بدل شد، حالا عده ای در زندان منتظر پایان دوران محکومیت مانده اند و بقیه در حال نشخوار همان ها و نوشتن همان ها. فرق ندارد این سو یا آن سوی دیوار.
پس چه عجب اگر هاشم آقا دوتا باغچه مهریه طلعت سادات را به یک پزشک و یک مغازه دار که می خواهند خانه دومی به سلیقه خود در دو ساعتی تهران درست کنند، فروخته و با پول آن – که در حساب سپرده یکی از بانک های خصوصی گذاشته - خودش و دو فرزندش که زن گرفته اند، نیازی به کارکردن ندارند، تازه به اسباب خانه، سه تا آنتن ماهواره هم اضافه شده است. بقیه مسائل را هم همان طور که مدام در فیلم ها و کتاب ها و نماز جمعه ها تکرار می شود خدا خودش حل می کند.
خانواده هاشم آقا در ظاهر در بیش تر مسائل با دو همسایه جدید تفاهم دارند، در بقیه مسائل هم برای یکذیکر ریا می کنند. از هم تاثیرهائی می پذیرند در این حد که شهری ها مدتی است در جلسات و میهمانی ها، همان حرف های سابق را از زبان خانواده هاشم آقا بیان می کنند. هاشم آقا و پسرانش هم در اوقات گپ و گفت محلی، همان حرف های قبلی خود را با استناد به گفته های آقای دکتر و آقای مهندس بر کرسی می نشانند. همه چیز هم که هست گیرم گران است، دیگر وضعیت از تورم ده هزار در صدی موگابه که بدتر نیست.
در چنین وضعیتی است که چپ ها معتقدند “از تحلیل خارج شد”. خودمانی ها می گویند “بابا ولش زده به خاکی”. جبهه رفته ها اشاره می کنند که “اوضاع موجی است”.
پس روشنفکران بهترست به ترجمه کتب مهم و علمی و به خصوص جامعه شناسی مشغول شوند. نقاشان هم بهترست چیزی بکشند که در حراج دوبی بتوان فروخت، فیلم سازها دنبال فیلمی نروند که مانند آب خوردن مجوز بگیرد، روزنامه نگاران هم چه بهتر که مترصد شغل آبرومندی باشند، به خصوص آلان که کسانی در مدیریت ها نشسته اند که درد نداری را می دانند و با تلفن حاج آقا عسکراولادی که همیشه برای کار خیر آماده است، یا با توصیه باهنر بالاخره در این اقیانوس دولت [آب باریکه سابق] یک تخته پاره ای به تو می سپارند که گلیمت را روی آن از آب بکشی، بهتر از آن است که قلم صدتا یک قاز بزنی و دائم تنت یا دلت بلرزد، گیرم همان اول کار بهترست مقاله ای بنوبسی علیه اصلاح طلبان و لگدی به رییس بزنی، دیگر من و تو که از خانم کروبی نزدیک تر و واقف تر و بی نیازتر نیستیم. حالا گیرم چند تا سفرنامه هم راجع به این رییس می نویسیم. مگر آن ها چه گلی به سر ما زدند. بله؟
مصاحبه خبرنگار با من تبدیل به گفتگوئی فلسفی، فکاهی، گفتگوی تمدن هائی شد و از درونش این پیشنهاد بیرون آمد که خواننده غربی علاقه مند به دانستن همین هاست، پس می شود کتابی برایشان تدارک دید. چنین بود که مصاحبه یک خبرنگار انگلیسی با یک به اصطلاح کارشناس مسائل ایران، به خیر و خوشی بدون نتیجه تمام شد. رضایت طرفین حاصل آمد. خبرنگار با هوش موقع خداحافظی کشف کرد، پس این طوری هم شدنی است که کار آدم درست نشود، مقصود حاصل نشود، تفاهمی هم صورت نگیرد، پاسخی هم به هیچ سئوالی داده نشده باشد، اما طرفین معامله خوشحال هم باشند. گفتم درست شبیه به وضعیت ما.
مگر بقیه تحلیل ها و تفسیرهائی که درباره ایران، فعالیت های هسته ایش، نفوذش در منطقه، روابطش با آمریکا، روسیه، بریتانیا، فرانسه و… می شود به جز این است. به نظرم این موقعیتی ویژه برای همه تحلیلگران و مفسران سیاسی جهان است که می توانند هر وقت دنیا سوژه بهتری تعارف نکرد، قلم بردارند و درباره ایران و رابطه اش با هر یک از این کشورها بنویسند. تفاوتی هم نمی کند که نوشته شان از این دید باشد که جمهوری اسلامی برنده بازی جنگ عراق است یا از این زاویه که آمریکائی ها نمی گذارند جمهوری اسلامی بازی شان را به هم بزند. از هر دو این کالاها در بازار فراوان است. از این جهت موقعیت ویژه ای است برای کسانی که تز دکترای خود می نویسند، اگر با هوش باشند، اول نظر استاد راهنمای خود را کشف می کنند، بعد تزی بر همان اساس می نویسند: خطر ایران برای صلح جهانی. اگر استاد از روشنفکران اروپائی باشد حتما باید نوشت “خطر نومحافظه کاران آمریکائی برای صلح جهانی” اما اطلاعات و زمینه های تحلیل یکی است، فقط ماخدها کمی تفاوت می کند.
چنین نوشته هائی حتی خطر آن ندارد که تاریخش منقضی شود. درست است که شاعر گفته “چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند”، اما شاعر دیگری هم گفته “شود ولیک به خون جگر شود.”