نمایش در جمعیت گم شد کار مشترک جلال تجنگی و سعید هاشم پور در تالار قشقایی مجموعه تئاتر شهر روی صحنه رفت. این نمایش براساس شعر های نزار قبانی نوشته شده و داستان آن در کشور سوریه می گذرد.
شاعرانه های شهری
کارگردان: جلال تجنگی، سعید هاشم پور. نویسنده: جلال تجنگی براساس دو شعر از نزارقبانی. طراح صحنه: رضا مهدی زاده. موسیقی: انتخابی از میان قطعاتی عربی. بازیگران: هوشنگ قوانلو، مهران نائل، مژگان خالقی.
خلاصه داستان: زن و مرد جوانی به طور جداگانه نزد یک فالگیر می روند. فالگیر به مرد می گوید که به زودی پولدار می شود. مرد که به این گفته بی اعتناست راه خود را می رود. همان فالگیر به زن هم می گوید که به زودی با مردی که همواره آرزویش را داشته ازدواج می کند. زن در جست و جوی این گفته تمام کافه های شهر را زیر پا می گذارد. در نهایت به مرد ابتدایی داستان برخورد می کند و این فکر بر او متصور می شود که او همان مرد رویایی است. اما آنها بدون تفاوت از کنار هم می گذرند.
جلال تجنگی کارگردانی است که کمتر کار می کند و تقریبا از اجرای آخرین نمایش اش تا کنون حدود 7 یا 8 سالی می گذرد. اونمایش در جمعیت گم شد را بر اساس دو شعر قارئة الفنجان و مع الجریده از سروده های نزار قبانی شاعرعرب نوشته است.
اگرچه همواره شعر ها و داستان ها مبنای نگارش نمایشنامه هایی بوده است اما اگر تبدیل زبان این دو شاخه هنری به یکدیگر در مبنای درستی صورت نپذیرد می تواند مخرب نیز واقع شود.
جلال تجنگی در مرحله نگارش و بعد ها با همکاری دیگر کارگردان نمایش سعی دارند دو شعری را که دوست داشته اند را در قالب یک نمایشنامه و داستانی عاشقانه روی صحنه نمایش به تصویر بکشند. مبنای حرکت روایت نمایش صحبت های یک فالگیر است. این فالگیر در ابتدا می تواند مبنای مناسبی برای انگیزه های بعدی شخصیت ها باشد. اما در ادامه تجنگی مغبون شعر های قبانی می شود و نمی تواند روایت خود را به درستی بسط دهد.
نویسنده بیش از اینکه بکوشد به زبان درام نزدیک شود در حال و هوای شاعرانه متن خود باقی می ماند و از همین رو داستان با کندی به پبش می رود. اگرچه انگیزه شخصیت ها تا حدودی برای مخاطب اشکار می شود. اما در ادامه گویا آنها هیچیک دست به کنش و واکنش دراماتیکی نمی زنند. شخصیت هایی که در ابتدای نمایش به آنها انگیزه لازم داده شده ناگهان منفعل می شوند و در واقع از دنیای بیرون درام کمک می جویند تا به حرکت خود ادامه دهند.
نمایش در جمعیت گم شد دو شخصیت را به عنوان دو طیف تفکر اجتماعی انتخاب می کند. مرد دنبال مادیات است و دختر در جست و جوی عشق.
هردو هم سرگشته هستند و وادی به وادی گمگشته خود را دنبال می کنند. کارگردان های نمایش برای عینیت بخشیدن به فضای ذهنی خود محلی را برای برخورد این شخصیت ها انتخاب می کنند. مکانی که بتوانند در آن محل به تعامل آنها با دیگر افراد اجتماع نیز بپردازند و آنها را اززاویه دید شخصیت های اصلی خود تعریف کنند.
این محل می توانست به جایگاه مناسبی برای داد وستد های دراماتیک بدل شود. اما در عمل این اتفاق رخ نمی دهد. تماشاگر تنها خواستهها و انگیزشهای بالقوه درونی شخصیتها را از زبان خود آنها میشنود و تنها در بخشهایی از کار تحلیل و ارتباط آنها با هم را از جانب یک شخصیت سوم (مرد قهوهچی) جویا میشود.
نمایش در جمعیت گم شد در وجهه ای دیگر دچار پرگویی است. ما دائم در طول نمایش از زبان زن و مرد درباره لحظه ای می شنویم که قرار است آنها با هم رو به رو شوند. تماشاگر به واسطه این اطناب منتظر پایان کار است تا دریابد نتیجه به سامان می شود یا حرمان. اما در انتها به دلیل عدم پرداخت صحیح تمام این انرژی به هدر می رود.
این انگاره های متنی در اجرا هم چندان به بار نمی نشیند. ما دائم در طول نمایش با تصاویری یکسان رو به رو هستیم .شاید این جزو ذات کارهای متکی بر کلام باشد ولی به هرحال کارگردان ها هم هیچ تلاشی برای پویایی میزانسن ها از خود نشان نمی دهند و همین مسئله هم از بار تصویری کار می کاهد و هم شخصیت ها را در رفتار دچار رخوت می کند.
جلال تجنگی می توانست بار شاعرانه نمایش را به زیرساخت های مضمونی کار هدایت کند. یعنی شعر را به معنای ثانویه نمایشنامه تبدیل کند و با ایجاد پیرنگی مناسب تماشاگر را با خود همراه کند تا بتواند تاثیر خود را داشته باشد. داستان هایی اینچنین بارها و بارها توسط نویسندگان مختلف بیان شده است واگرهم نیازی به بازگویی آن حس شود صاحب اثر می بایست با زبانی نو زوایای مختلف ان را بجوید.
با تمام این اوصاف بازی های نمایش قابل تقدیر است. مژگان خالقی توانسته در بسیاری از لحظات کار ایستایی نمایش را شکسته و رخوت شخصیت را که از جانب نمایشنامه به کار تحمیل می شود را در بازی دچار دگرگونی نماید.