یکی از بازیهای دوره کودکی من بازی طناب کشی بود. آن بازی را هم دوست داشتم وهم از آن می ترسیدم. طناب کشی را دوست داشتم به دلیل آنکه تمام وجودم را مملو از هیجان می کرد، از آن می ترسیدم، بدلیل آنکه با دست و پای زخمی و خراشیده به خانه بر می گشتم، سوزش خراشیدگیها یک طرف و اخم و غرغر های مادرم هم از طرف دیگر. صبح های تابستان، هنوز صبحانه را نخورده، صدای بچه ها را از تو کوچه می شنیدم که بدنبال طناب بودند و زنگ تک تک خانه ها را برای پیدا کردن یک طناب جاندار و درست و حسابی می زدند.
با هزار خواهش از مادرم می خواستم که اجازه دهد همین یک بار، فقط همین یک بار به کوچه بروم تا طناب بازی کنم.به محض اینکه مادرم اجازه را صادر می کرد، دوان دوان بطرف کوچه می رفتم و می دیدم که محسن، پسر تپل و مپل همسایه با طنابی بلند در دست و با چهره ای که پیروزی را از آن خود ویارانش می دانست، دستانش را تکان تکان می داد و با بالا و پایین انداختن ابروهایش بطرف بقیه بچه ها می آمد.
یک عده از بچه ها که می دانستند محسن بخاطر زور بازویش هر طرف که برود، آن طرف پیروز خواهد شد، با دیدن او بلافاصله در پشت سر محسن ردیف می شدند و بدون گفتگو می شدند یاران آقا محسن.
این طرف طناب هم ناصر بود و کلی بچه ریزه میزه که معمولا جزء یاران ناصر بودند. که من هم تو این صف بودم.
هنوز بازی شروع نشده بود که محسن شروع می کرد به کرکری خواندن. اول به جثه کوچک ناصر گیر می داد و بعدش هم به صف دخترهایی که پشت سرناصرصف کشیده بودند.
محسن بلافاصله بعد از مسخره کردن هیکل ریز نقش ناصر، شعر دخترها موش اند، مثل خرگوش اند، پسرها شیرند، مثل شمشیرند را برای دخترها می خواند و در یک چشم به هم زدن بازی را شروع می کرد. این یکی از ترفندهایش بود.
محسن همین که شروع به کشیدن طناب می کرد، صدایش را کلفت می کرد و به یارانش می گفت: بکش، محکم بکش، بزنید زمین این جوجه ها را. آنوقت بکش بکش شروع می شد.
آنها بکش و ما بکش. از شما چه پنهان بیشتر وقتها هم آنها برنده می شدند. زور بازوی آقا محسن معجزه می کرد و گروه ما تنها وقتی سربلند از این بازی بکش بکش بیرون می آمد که آن روز محسن در بازی نبود.
بعد از چندین بار بازی که محسن همه ما را به خاک کشید و نقش بر زمین کرد، ما هم به این فکر افتادیم که از بچه های بر و بازو دار کوچه پشتی بخواهیم که در صف ما باشند. قرار شد ناصر با آن بچه ها صحبت کند.
بچه های کوچه پشتی هم به ناصر گفته بودند: اگر دخترها بیایند، ما یار تو نمی شویم. اما بخاطر اصرار ناصر بالاخره قبول کردند که یار ناصر باشند و دخترها هم توی بازی بمانند.
اول محسن قبول کرد اما بعد از یک کشاکش جدی وقتی آقا محسن و یارانش نقش زمین شدند و ما را هلهله کنان بالای سر خود دیدند، جر زنی آقا محسن شروع شد.
می گفت: این بازی قبول نیست. این چند نفری که از کوچه پشتی آمدند اصلا حق بازی با بچه های کوچه ما را ندارند. ناصر هم می گفت : تو قبل از بازی اعتراضی نداشتی، حالا که باختی داری جر می زنی.
چندین تابستان دوران کودکی من اینطور گذشت. به کشیدن طناب و نشان دادن زور و بازو. تا اینکه کلاس پنجم را تمام کردم و قبل از مادرم، زن همسایه به من گفت: دیگر بزرگ شدی و نباید با پسرها بازی کنی، خصوصا طناب بازی. بعد دهانش را چسباند به گوش مادرم و شروع کرد به پچ پچ کردن.
هنوز دوره نوجوانی ام به پایان نرسیده بود و مزه طناب کشی آن چند تابستان را فراموش نکرده بودم که پرتاب شدم به بازی بزرگان و هنوز خوب خودم را در بازی انقلابی بودن یا نبودن پیدا نکرده بودم که طنابی را دیدم که یک سر آن در دستان آدم هایی با حال و هوای محسن و سر دیگر آن طناب هم در دستان آدمهایی مانند ناصر بود و بناگاه خودم را دیدم که علیرغم تذکر آن زن همسایه باز هم در صف بازی طناب کشی در پشت سر ناصر ایستاده ام.
الان که با خود فکر می کنم، می بینم بیشتر عمر من و امثال من به طناب کشی گذشت و هنوز هم این بازی ادامه دارد. من در لحظه لحظه این 3 دهه ای که مرا از نوجوانی به میانسالی رسانده، مردمانی را دیده ام که در دو سوی این طناب صف کشیده اند و هلهله کنان صف کشیدگان مقابل را بر زمین می زنند و با حس پیروزی به خیالی خوش فرو می روند.
آن روزی که در گوشه گوشه تهران شهروندانی بدنبال رای بر باد رفته خود با چوب و چماق استقبال شدند و روزی که پای کوبان و دست افشان رای خود را پس گرفته دانستند، هنوز برمن گواهی میدهد که بازی طناب کشی ما و آنها همچنان ادامه دارد.
امروزهم که مراسمی به قصد سوگند رییس جمهور به خاطر پایبندی به رای مردم برگزار می شود و اسامی وزرای پیشنهادی از سوی رییس جمهور اعلام می شود، همچنان صحنه طناب کشی های چندین ساله به مانند تصاویر متحرک از جلو چشمانم می گذرد. نبودن نبود محمد خاتمی در مراسم تحلیف رییس جمهور در مجلس شورا، نبودن وزیر زن در لیست وزرای پیشنهادی، گذاشتن اسامی افرادی در لیست وزرا که مردم در مقابل این اسامی با علامت سئوالی بزرگ به فکر فرو رفته اند، حکایت از دور تازه ای ازشروع طناب کشی دارد.
به وضوح می بینم که یک سر طناب را مردم و رییس جمهور در دست دارند و سر دیگر طناب در دستان دیگرانی است که فعلا سکوت کرده اند و به فکر بکش بکش های حسابی با مردم هستند و نیز در فکری بکر برای نقش بر آب کردن نقشه های رییس جمهور که مهمترین برنامه خود را اعتدال و میانه روی اعلام کرده است. باید هشیار بود و آماده برای هر حضوری. فرو رفتن در عالم بی خیالی همان و نقش بر آب شدن خواسته هایمان نیزهمان.