۱.
نماز صبح در بین آداب دینی در طول تاریخ اسلام، جایگاهی ویژه در میان عرفا و فقهای اسلامی داشته است. پرستش پروردگار پیش از طلوع آفتاب و آغاز روز بگونهای شماتیک، بخش عمدهای از معناهای نمادین مسلمانی را در خود داشته است. عنصری بیش از بقیه عبادات در نماز بامدادان در متون عرفانی همواره وجود دارد؛ تکانهای از خلوص و سرسپردگی به امر متعال، “برخاستن از خواب و ستودنِ زندهگی که موهبت حق تعالی است”. عطار در تذکرهالاولیا مینویسد: روزی شاگردی، وی (ابوحنیفه) را گفت: “مردمان میگویند که امام، شب نمیخسبد.” گفت: “نیت کردم که دگر در شب هرگزنخسبم.” گفتند: “چرا؟” گفت: “ خدای تعالی میفرماید: ویحبّون أن یحمدوا بمالم یفعلوا بندگانیاند که دوست دارند که ایشان را ستایند به چیزی که نکردهاند. اکنون من پهلو بر زمین ننهم تا از آن قوم نباشم. و بعد از آن سی سال نمازصبح به طهارت نماز خفتن ساخت.”
این تصویر و معنا امروز بهغایت مخدوش است. نماز صبح بهگونهای ملموس نه تنها با سیاهی و ستم که با مردهگی همراه شده است. و اذان صبح دیگر نه با نعشه مؤمن که با رعشه مادران آمیخته شده است. قدرت دولتی دامنههای خود را هرجایی میگستراند. میتواند ایماژها و تصاویر تاریخی را حتی از نو ابداع کند و مثل بمبی در دل فرهنگ عمل نماید. و خب حقیقتاً جالب است که حکومت دینی به سبب حکومت بودنش، اینکار را با شاخصترین و برجستهترین عناصر دین و اسلام و مسلمانی میکند. در واقع چیزهایی که قرنها به زندگی آدمها معنا دادهاست را تفاله کند. در فرایند اعدام، چیزهایی بیشتر از آن تنهای مستأصل بیجان میشوند.
وقت اعدام، پیش از اذان صبح است و بانگ اذانش برای انسانهایی حل علیالموت. معنا دیگر چیز دیگری است. اطراف زندان، خانواده زندانی میگردد و خدایی را به نجات، فریادرسی میکند که قرار است ساعتی بعد گردن بزند.
این فرایند نزول از بیدار کردن بزور کودکان خوابزده، به حربه حس گناه و نمره پرورشی، برای بهجا آوردن نماز صبح آغاز شد، به صبح روزهای تابستان ۶۷ و نماز جماعت انبوه مأموران اعدام در حیاط زندان-براساس خاطرات آقای منتظری- رسید و حال هر روز و هر هفته. بی شک نماز صبح چهارشنبهها سیاهترین فریضه تاریخ ماست.
۲.
اضطراب زندانی با صدای اذان و نماز صبح در هم میپیچد. شاید این نشانه ای باشد برای ما که به “نهاد دین” در این موضوع نیز جز خود حکومت، توجه کنیم. دین که در قوانین دولت تجلی عینی یافته است، قصاص را به عنوان حق خانواده مقتول و اعدام را به مثابه حق حاکم شرع در نظر می گیرد. قصاص چیزی نیست جز شکل مشروع قتل؛ قتلی که یک جامعه انجام می دهد. در واقع اسلامِ تحقق یافته، با قصاص، به کشتن تداوم می بخشد. کشتنی که البته خالی از هرگونه احساس گنهکاری است.
حکم قصاص به اعصار پیشین وجامعه پیش از پیامبر باز می گردد. هنگامی که فردی از قبیله ای کشته می شد، هم قوم و قبیله اش به خون خواهی اش بر می خواستند ونزاعی بزرگ در می گرفت. پیامبر اسلام که این سازوکار را برای اتحاد قبایل نامناسب ومضر می دید، حکم کرد که یک فرد دربرابر یک فرد. این حکم مثل تمامی احکام سیاسی دیگر دربدو اسلام برای اتحاد قبایل وتشکیل امت و در واقع تشکیل حکومت اسلامی بود. چیزی که کاملا مشخص است نقش سیاسی این قانون وحکم است. بررسی های میشل فوکو در باره مجازات سخت هم بر این نکته صحه می گذارد. او درکتاب مراقبت وتنبیه نشان می دهد که اعدام در دوره های گذشته مکانیزم خون خواهی حاکمی است که از کم شدن محکومین یا همان بندگانش به خشم آمده است. در واقع مکانیزمی بوده است برای تنظیم روابط قدرت. قاتل نه ازآن جهت که قتلی انجام داده است بلکه بدان سبب که حق انحصاری کشتن را از حاکم سلب کرده است، اعدام می شود.
حکم اعدام، که از سوی نهاد دین حمایت می شود، مانع واقعی است برای گسترش درون و خودآیینی فردی واجتماعی. حکمی است که با تاکید بر فرد خطاکار و تبدیل ساختن او به موجودی ذاتا اهریمنی که نظم جامعه را به هم ریخته و لزوم دفع سریع او، امکان اندیشیدن فرد وجامعه به نقشش را در وقوع آن فاجعه به کل از میان می برد واساسا به همین دلیل است که نه تنها از وقوع جنایت نمی تواند جلوگیری کند، بلکه کثافت را بازتولید می کند.