با جمهوری اسلامی دیگری روبرو شده ایم. نمی شود آن را حتی با خودش مقایسه کرد. ممکن است بگوئیم تا بوده جمهوری اسلامی چنین بوده و با این داوری باب بحث را ببندیم. ممکن است بگوئیم همیشه آدم کشته تا برقرار بماند، همیشه سنگ پیش پای آزادی های مردم انداخته، همیشه جمعی را تحریک کرده تا مشت هوا کنند و درون ساختار قدرت تفرقه بیاندازند و بیرون از آن ترس بپراکنند، همیشه دادگاههای نمایشی برگزار کرده، قضات گوش به فرمان را بر مسند نشانده، راه بر وکیل مدافع بسته و اگر زورش رسیده زده است زیر حق دفاع به این بهانه که سوغات غربی است و نشان از فرهنگ و آئین دشمن دارد، ممکن است بگوئیم تا بوده در تمام این سی و یک سال، جمهوری اسلامی خالی بندی کرده و با این وصف در محافلی از جامعه ی جهانی باور شده و قدرت های بزرگ برای سر به راه شدنش چه ها که نکرده اند. همه ی این حرف و نقل ها به علاوه ی بسیاری دیگر درست است. اما جمهوری اسلامی که از روز 22 خردار 1388 با آن روبرو شده ایم، برای ما که رگ و ریشه اش را خوب می شناسیم و در حوزه های فرهنگی و قضائی با آن در مراوده بوده ایم، سخت غریبه است. به اندازه ای که نمی توانیم خودش را با خودش مقایسه کنیم .
جمهوری اسلامی البته همیشه رجز خوانی می کرد، همیشه اهل فکر و اندیشه را همدست و همسوی دشمن فرضی می انگاشت، همیشه از کیسه ی دوازده امام و بخصوص دوازدهمین امام خرج می کرد و خیلی که می خواست تواضع کند می گفت بیش از چهارده معصوم نداریم و به این ترتیب دستکم دل ما خوش می شد که لابد می شود از کسانی که نام شان در فهرست تاریخی جهارده معصوم نیست انتقاد کرد و از آنها مسؤلیت خواست. این جمهوری اسلامی که از یک سال پیش قد بر افراشته و تیغ را از رو بسته به مست لا یعقلی می ماند که مخلصان و عاشقان خودش را نشانه رفته است. فرزند خمینی را، فرزند مطهری را، فرزند بهشتی را، شخص هاشمی رفسنجانی را و اینگونه که پیداست جمهوری اسلامی نو پدید می خواهد از خودش عبور کند و شاید عبور کرده است. ماجرای انفجار 7 تیر ماجرای کوچکی نبود. در هنگام وقوع گزینه ا ی سیاسی که برای پر کردن فضای خالی قدرت آماده باشد در دسترس نبود. اگر بود که بساط جمهوری اسلامی همان روز برچیده شده بود. تا زه عصر 8 تیر بود که صدای موتور های هوندا، مرکب خشونت ورزان جمهوری اسلامی، شهر را پر کرد و همه دانستیم در نبود گزینه، باری دیگر جمهوری اسلامی پوست می اندازد و به انتقام خون قربانیان، اختناق بر اختناق می افزاید. چنین شد و زمام امور به دست انتقامجویان افتاد. اما هنوز عقل عامیانه ای در کار بود. در جا ئی آدم می کشتند و در جاهائی مصلحت می بافتند. می فهمیدند مصلحت نظام شان این است که بر پایه ی همان عقل عامیانه شل و سفت کنند. در مسجد ارک برای شهدا به سوک می نشستند و در مسجد اعظم قم و دیگر مساجد قبا به قبا گره می زدند و در همه حال کار به دست اهل عمامه بود که انفجار 7 تیر فرصت دیگری در اختیارشان می نهاد تا به شگردی تازه که از همان عقل عامیانه فرمان می برد در تعداد قربانیان دست ببرند و اعلام کنند 72 تن شهید داده اند تا باز سازی کربلا به قصد جلب و جذب ایرانیانی که کربلا با خون و جان شان در آمیخته است میسر شده و بارگاه شان را از خطر فروپاشی نجات دهند.
از آن عقل عامیانه خبری نیست که نیست. از آن عمامه ها که پس از 7 تیر به هم گره خورد خبری نیست که نیست. عمامه داران هریک به رسم و شیوه ای دست گذاشته اند روی عمامه شان و زیر لب دعا می خوانند و به اهل بیت تذکر می دهند که هوا پس است و باید ورودی های بیت چفت و بست بیشتری داشته باشد. اما هوا آنگونه که در انفجار 7 تیر پس بود، پس نیست. هوا جور دیگری پس است که خیالش را نمی کردند. این بار نه مجاهد خلقی دست به اسلحه دارد، نه اساسا می شود 72 تن عمامه دارو اصحاب آنها را در جائی جمع کرد به گونه ای که زنده یا مرده شان به درد تحکیم نظام بخورد. چشم دیدن هم را ندارند. اغلب از سایه ی خود شان می ترسند و به ناچار از افراد گاردشان فرمان می برند. قدرت را نمی توان درون همان عمامه هائی جست وجو کرد که برعقل عامیانه متکی بودند. قدرت جای دیگری است، هرچند نام و عنوان حکومت عوض نشده است. قدرت را گارد های محافظ آقایان از آنها گرفته اند. صاحبان جدید قدرت از آن عقل عامیانه که سر پناه عمامه داران بود و به آنها فرصت می داد تا بر اریکه ی قدرت باقی بمانند بی بهره اند. منبر نرفته اند تا روانشناسی جمعی را بیاموزند و بدانند چگونه باید صدا را بالا و پائین برد و چگونه باید به واقعه ی کربلا ورود کرد که صدای گریه و شیون حاضران به آسمان برسد و چگونه باید از منبر پائین آمد و به دولت سرا رفت و استخوان سبک کرد تا باری دیگر و فرصتی دیگر. جمعی که این جمهوری اسلامی جدید را بنیاد نهاده از جنس دیگری است. دوست و دشمن نمی شناسد. از نسل همان بچه های محل است که برای پاسداری از انقلاب، تفنگی از عمامه داران هدیه گرفتند که لوله ی تفنگ از قدشان بلند تر بود. از نسل همان نوجوانان کشور هستند که به بهانه ی کنترل حجاب زنان و کشف نوار موسیقی و مشروبات الکلی و روابط زن و مرد سرنشین، جلو اتومبیل ها را می گرفتند و برای یک یا چند حاج آقا خوش خدمتی می کردند. تربیت شده در مکتب آقایانی هستند که به آنها طی سه دهه آموخته اند اگر در راه آنها کشته بشوند یکراست می روند بهشت. عقل عامیانه با عقل پیشرو فرق دارد. مدیریت کشور به اتکای بهشت و دوزخ که مقتضای عقل عامیانه است، سرانجامی جز این ندارد.استحاله ی جمهوری اسلامی، همان که آقایان از آن به شدت می ترسیدند و برای پیشگیری بگیر و ببند ها می کردند، درست بیخ گوش شان رخ داد، به دست حودشان و هنوز مانده تا باور کنند تاج و تخت از دست داده اند و عجالتا برزخی شده اند و بلا تکلیف. دیر نیست آن روزگار که تکلیف یکسره بشود، گارد بر تخت بنشیند و آنها را به این شرط امان بدهد که برای تحکیم قدرت گارد هرگاه امریه ی نظامی ابلاغ بشود فتوی صادر کنند و به اقدامات نظامی از هر قبیل وجهه ی شرعی بدهند. از این پس عمامه داران فقط به همین درد می خورند و بس. به عبارت دیگر آن جمهوری اسلامی که روز 22 خرداد 1388 بر پایه ی بی خردی آقایان پوست عوض کرد و دیگر شد، همان نیست که بود. به خوب و بدش کار نداریم . به ترکیب قدرت فائقه اش کار داریم که دست به دست شده و به اینکه به دست خود گور خود راکند ه است. البته حالا حالا چیزی دست مردم را نمی گیرد، ولی اگر نبود همت و شجاعت مردم، ضعف و زبونی حکومت فقیه چنین بر ملا نمی شد و گارد را به جان ارکان حکومت نمی انداخت.
در این دست به دست شدن، مجلسی که پیش از انتقال قدرت از آخوند به گارد تشکیل شده فاتحه اش خوانده است. رئیس این مجلس که سالها در مجموعه ی مدیریت متکی بر عقل عامیانه در صدا و سیما ، خود را قدر قدرت نشان داده است از یک سو ناچار می شود شعارهای ضد خود و مجلس را بلند بلند پشت تریبون مجلس بخواند. از سوی دیگر به مناسبت هفته ی قوه ی قضائیه ناچار می شود برادری را کنار بگذارد و از اینکه برادرش در قوه ی قضائیه حافظ استقلال این قوه نشده، تلخ سخن بگوید، و سر انجام تن می دهد به نهاد غیر قانونی شورایعالی انقلاب فرهنگی که به جای مجلس قانونگذاری کند. در این نظم که دیگر منسجم نیست، ارکان ساختاری جمهوری اسلامی قدیم با شرایط جدید نمی خواند. هریک سازی می زند که با آن دیگری ناساز است و به هنگام که رهبر فرمان بر اتحاد صادر می کند، همگان در می یابند که اتحاد از یک سال پیش به این طرف مفهوم تازه ای پیدا کرده است. در این مفهوم فرمان به اتحاد همان است که گارد می خواهد و لازمش دارد. همان است که فعلا در پیام ها و خواسته های احمدی نژاد تبلور می یابد. در این مفهوم، اتحاد آن چیزی است که برای مجلس و قوه ی قضائیه، اعتباری باقی نمی گذارد و مجمع تشخیص مصلحت نظام و باقی قضایا تبدیل می شوند به حواشی قدرت و به این درد می خورند که زیر فشار جمعیت های شعاری و طرفدار احمدی نژاد ابتدا از خود غیرت و حمیتی نشان بدهند و سر انجام زمین بخورند. در این ماجرای شگفت انگیز که اعتراض مردم به نتایج انتخابات مجوزی شد تا ترکیب حقیقی جمهوری اسلامی در هم بریزد و ساختار حقوقی آن نتواند این ترکیب جدید را به درستی هضم کند، مردم در جای یک نیروی توانمند که قدرت خود را به رخ کشیده اند تماشاچی بحران درون حکومتی شده اند که تنش های ناشی از انتقال قدرت را گزارش می دهد. انقلاب ایران هم بچه های خود را می خورد، هم در آستانه ی چهارمین دهه به نظر می رسد به جان پدران خود افتاده است. اگر جز این بود جای شگفتی داشت. آخر عاقبت عقل عامیانه همین است. ارزشها را در هم می ریزد . کسانی را که عقل پیشرفته را در کار اداره ی کشور سودمند می دانند و از پذیرفتن عقل عامیانه در اداره ی امور سر باز می زنند، مچاله می کند. جا باز می شود برای ورود تفنگ داران به عرصه ی سیاست. اگر عمامه داران بخواهند روند تکاملی این جمهوری اسلامی تازه تاسیس را متوقف کنند، به روزگار مراجعی می نشینند که خاک بیت شان را به توبره می کشند و می گویند : عمامه ی شماها حق مسلم ماست!
راستی چه شده که گارد به صورت برنامه ریزی شده ، مصمم است ترتیب ولینعمت خود را بدهد؟ بی کفایتی آقایان در اداره ی امور کشور و عجز آنها از همسو شدن با واقعیات اجتماعی و جهانی، همچون یک سرمایه در اختیار نیروی گارد قرار گرفته و گارد همین سرمایه را کارسازی می کند و در پناه حمایت بخشی از عمامه داران و با استفاده ازبی عملی و چاپلوسی اکثریت ترسو و خاموشی از آنان که می فهمند چه خبر است و با این وصف دست گذاشته اند روی عمامه شان و گوشه ی عافیت را انتخاب کرده اند، چاقو را به شریانهای حیاتی حکومت فقیه نزدیک کرده است. آیا این آخرین پرده از نمایش حکومت غیر منتظره ای به نام جمهوری اسلامی است؟ چنین به نظر می رسد. وجه نظامی این حکومت که گام به گام پیش می آید، از آن عقل عامیانه هم که فقیهان حاکم زخم کار خود می زدند بهره ای ندارد.