موج تهدید و ارعابی که اینروزها آمریکا و غرب به سوی ایران می فرستند، در تاریخ سی ساله چالش های ایران با امریکا، بدون شک بی سابقه است.
اما بی سابقه تر از این، امواج نیرومند مخالفت ایرانیان بود و هست با تقریباً تمامی اشکال چنین اقدامی. شاید برای اولین بار است که میان نحله های گوناگون اپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور چنین توافقی بوجود آمده است. هر زمزمه ای که غیر از این می بافد و می خواهد، جز به تعبیرات موهوم و بی نشان حضوری ندارد و اگر نامه ای، ناله ای، از سر امنیت و بیدردی نویسنده ای، صادر شده آشکارا جز به سرزنش پاسخی نگرفته است. (در ملأ اینطور بوده است و در لفافه هم اگر ادعاهایی بیاید، نمی تواند نیروی هیچ اقدامی محسوب شود.(
این وضعیت مثل یک آزمایش بزرگ اتفاق افتاده و برخورد جامعه اپوزیسیون با آن دلگرم کننده است. حس غرورانگیزی است که جمع ایرانیان در خارج از کشور آخرین بار آن را در دوران خیزش جنبش سبز تجربه کردند. دورانی که همه می دیدیم نام ایران و ایرانی چه اعتبار و احترامی برمی انگیزد!
با این وجود نگرانی ناشی از این تهدیدات که همچون فضای آستانه حمله به عراق، با اتهامات عجیب و غریب هم توأم است منطقی است.
این درست است که عدم اقبال مردم ایران و اپوزیسیون شناخته شده آن یک پای چنین تصمیمی را لنگ می کند اما منطق حکم می کند که ما به دنبال نشانه های اطمینان بخشی در عوامل بیرونی که تماس مستقیم تری با سیاستگذاران یا جنگ طلبان دارند، نیز باشیم. عواملی که از احتمال وقوع این تهدیدها بکاهد.
خوب! وقتی انسان در قرن بیست و یکم زندگی می کند، یعنی در فاصله ای نزدیک به صدسال از تأسیسس جامعه ملل و سازمان ملل متحد که یکی از اولی ترین اهدافشان رفع اختلاف میان کشورها از راه مذاکره و دیپلماسی اعلام شده بود، منطقاً باید بتواند چنین اطمینان خاطری را از این سازمان بگیرد.
اما نمی دانم چرا وقتی خبر مخالفت بان کی مون، دبیرکل سازمان ملل با حمله نظامی به ایران را شنیدم، به جای آنکه دلگرم شوم کمی هم نگران شدم. شاید برای اینکه ذهنم به فضای موافقت و مخالفت ها پیش از حمله بی مضمون آمریکا و انگلستان به عراق کشیده شد. کوفی عنان هم در مقام دبیر کل سازمان ملل چنین عملی را غیرقانونی خوانده بود؛ مثل امروز آقای بان کی مون. آلمان به عنوان یک متحد نیرومند اروپایی، فرانسه و روسیه به عنوان اعضای دائمی و دارنده حق وتو در شورای امنیت با این تصمیم آمریکا مخالفت کرده بودند. درست مثل همین امروز. و البته گروه بازرسان سازمان ملل بارها و بارها در پاسخ ادعای دروغ امریکا، عدم وجود هر نوع سلاح کشتار جمعی را در عراق اعلام کرده بودند، برعکس امروز که بیانیه سازمان انرژی اتمی احتمال نظامی بودن برنامه هسته ای ایران را با پیش زمینه ها و در شیوه و ابعادی مطرح کرده که بعد از خواندن بیانیه و تهی یافتن آن از هر خبر موثقی است که انسان می بیند با اطلاعات و فرضیات تکراری مواجه است.
باری آمریکا بعد از دیدن همه آن مخالفت های محکم و فقط بر اساس یک دروغ خود ساخته، با جلب حمایت و همراهی بریتانیا به عراق حمله کرد.
آیا تکان دهنده نبود که در آغاز قرن بیست و یکم، بزرگترین قدرت نظامی جهان حمله ای را علیه کشوری کوچک آغاز کند با نادیده گرفتن افکار عمومی جهان، قوانین و عرف بین المللی و حتی منشور سازمان ملل متحد؟ بی شک همینطور بود و جامعه مدنی جهانی با سرافکندگی نظاره کرد که چگونه قوانین بین الملل جای خود را به “اعمال قدرت از طریق اسلحه” داد ویکی از اصول این قوانین یعنی اصل اساسی “غیر قابل نقض بودن حاکمیت ملی” از میان رفت؛ و آنچه در این میان تغییر پذیرفت، شیوه مصیبت و تحقیر مردم عراق از دستان دیکتاتور خودی به سرپنجه تدبیر زعیم جهانی بود. دیگر آنکه در ابوغریب شکنجه می شد، یا هر جای عراق کشته می شد تنها مخالف سیاسی صدام نبود بلکه حتی عراقی رهگذر بود. کارمند و پزشک و پرستار بود و البته امروز عراق دارد بازسازی می شود تمام آنچه جنگ دموکراسی بخش ویران کرده است به یاری شرکتها و مؤسسات مؤتلفین آن جنگ مقدس با قراردهای حتماً منصفانه در حالیکه بسیاری از ما هنوز شک داریم که اگر دارو دسته صدام بر سر کار مانده بودند، کشتار و ویرانی تا این درجه در عراق روی داده بود.همچنان که آنچه در لیبی گذشت و می گذرد، نگرانی آور است..
تقریباً از فردای همان روزی که موشک باران کور آمریکا و انگلستان به عراق از رسانه های جهان پخش شد، مخالفت “مردم”، مردم نه به معنای شخصیت هایی که در قدرت یا به سودای آن سیاست می کنند، بلکه آدمهایی از جنس پوست و گوشت و عصب برخوردار و متکی به قلب و به مغز، انزجار خود را از این تحقیر جان و کرامت انسان به تماشا گذاشتند. تقریباً در بیشتر پایتخت های جهان مردم در شمار غیرقابل باور در مخالفت با این حمله به خیابان ها ریختند. البته به استثنای ایران که دشمنی های بی منطق حکومت اش با آمریکا مردم را به آنسوی بام افکنده و همین محملی شده است برای بعضی عافیت نشینان که بفرمایند مردم ایران با حمله نظامی به کشورشان مخالفتی ندارند. یعنی ترجیح می دهند که از شدت مخالفت با نظام حاکم زیر بمب های ناتو کشته بشوند! و البته این تحلیلگران برجسته ضرورتی نمی بینند که توضیح بدهند که این مردم سیر از جان چرا مثل مردم مصر و لیبی به خیابان ها نمی ریزند تا بمب و آتش بر سر کودکان شان نبارد؟
باری فاجعه این بود که در عراق، در سرزمینی که برای برخورداری اش از دموکراسی و آزادی مورد هجوم قرار گرفته بود، مخالفت با حضور این قدرتهای متمدن جهانی جز با ریختن خون و همنوع کشی ممکن نشد.
اما همینجا باز می توان به نکته امیدبخش بالا برگشت و اگرچه با قیاسی تأسف بار، اما دید که میان تاریخ مبارزه در عراق و ایران و ایضاً در لیبی، هیچ سنخیت و شباهتی موجود نیست و خبری از دعوتی که آمریکایی ها فکر می کردند از جانب مردم عراق داشته اند، حتی از جانب اپوزیسیون برانداز ایرانی نخواهد شد.
در مدل عراقی، واقعیت این بود که نوع استبداد نظامی و تک نفره صدام امکان هر گونه تلاش و کوششی را چه در حوزه حرکت اجتماعی و چه در عرصه اندیشه و نظر از میان برده بود. “نابودی” پاسخ هرگونه مخالفت بود و مخالفت به معنای استقبال از نابودی؛ و این مبارزه ای نیست که اگر معدود قهرمانان را هم بخود جلب کند قادر به ایجاد بدنه های اجتماعی نیرومند و آگاه مانند انچه که در ایران یا در میان سایر ملل جویای آزادی وجود دارد، باشد.
چیزی به نام اپوزیسیون در داخل کشور وجود نداشت و آنچه در خارجه می توانست از چنین عنوانی برخوردار بشود، حتا اگر وابسته و ساخت بیگانه نبود، نه پیوند و نه امکان شناخت کافی از جامعه را داشت، و نه طبعاً مشیر و مشار خوبی برای آگاهی آمریکایی ها از عواقب چنین حمله ای بود. جرج بوش از همین نوع “اپوزیسیون” اطلاعات به دست آورده و تأکید می کرد که پس از اطمینان مردم عراق از نابودی صدام آنها با شاخه های گل به سمت سربازان آمریکایی خواهند آمد. در غیر این صورت، و بدون پیش بینی از واکنش مردم عراق، آیا امکان داشت که آمریکایی ها با محبوبیتی که می دانستند در منطقه ندارند قدم به داخل یک سرزمین عربی بگذارد؟
در مورد حضور ویرانگر ناتو در لیبی نیز خانم کلینتون همین روزها گفت که پاسخ به چنین دعوتی را اجابت کرده اند و البته با یادی و دریغی از جنبش سبز ایران. بزودی خواهیم دید که در لیبی نیز آنها که در دعوت از خارجی ها برای حمله نظامی به کشورشان شرکت نداشته اند، ناچار از حضور در مبارزه ای خواهند شد که هواداران دیکتاتور سابق را نیز در خود جای دهد..
چنین آدرس های غلطی را اپوزیسیون ایرانی در وجه غالب خود به آمریکایی ها نداد و همنفس با هر تهدید و ارعابی، تعرض به ایران را حتا با ودیعه دموکراسی و آزادی محکوم کرد. این جای خوشوقتی و سربلندی دارد اما آیا در هر دوره و هر رویداد تازه ای ما شاهد تعبیرات و تفسیرهای تازه از جانب قدرت های جهانی نبوده ایم؟
قبل از حمله به عراق گفته می شد که آمریکا هنوز در افغانستان به سختی درگیر است و خود را در یک جنگ دیگر در همین منطقه درگیر نخواهد کرد. این اتفاق افتاد اما با هزینه ای بیش از پیش بینی حضرات. همین روزها در باره لیبی هم همین گفته مضاعف شد. “درگیری آمریکا در افغانستان و عراق….” اما راهی که برای تغییر حکومت در لیبی پیش گرفته شد کمی متفاوت بود با الهام از داستان مصر و پرداخت همه هزینه ها از جان و مال مردم لیبی. حالا غرب است و امکان بازسازی ویرانه ها و فروش اسلحه های تازه برای دفاع از حکومت تازه تأسیس و مقابله ای که باید با دشمنانش بکند.
با این داستان های در مضمون خود تکراری و دنباله دار چاره ای نداریم جز رساتر کردن فریاد “نه جنگ” از عربده های جنگ طلبانه در دو سوی این سیاست ضد بشری.
جنگ طلبانی در حکومت ایران به جهل و جنون یا نقشه های شوم برای خدمت به بیگانه به جای فرا خواندن جهان به مخالفت با تهدید کنندگان بر آتش درگرفته می دمند به امید رهایی خود از مخمصه در ساعت معین…
این سو نیز به نظر می رسد تلاش های باراک اوباما به لطف ِ خردمندی جمهوری اسلامی و یقه درانی های لابی های اسرائیلی به بن بست خورده و اینک اراده نیرومندی شکل گرفته است تا بحران اقتصادی رو به رشد و سیال جهان صنعتی را با چنگ انداختن به منابع ثروت در دیگر نقاط جهان و با استفاده از امکانی که حکومت های مستبد و نشاندار بوجود آورده اند حل کنند.
ذهنم بی اراده می رود به سوی این قطعه از “سفر شهود” شاملو:
چه به یکدیگر ماننده!
شگفتا، چه به یکدیگر ماننده!
حضوری مشکوک در درون
و حضوری مشکوک در برون
مرزی مشکوک میان ِ برون و درون
باری، این تله خطرناکی برای آزادیخواهان ایران است که بسیاری از دشواری های راه با همتی بلند کوبیده و اینک در نقطه روشنی هستند.
در ایران مبارزه آگاهانه و مطمئنی، اگر چه با پرداخت هزینه های آگاهانه، با حکومت داخلی بر سر آزادی و دموکراسی وجود دارد. این مبارزه فقط با گسترش پایه های اجتماعی خود و جلب حمایت هر چه وسیعتر مردمی که با هم منافع و مصالح مشترک دارند به ثمر می رسد. هیچ نیروی خارجی نیست که بتواند با چنین مبارزه ای همسو و یگانه شود و هر گونه ای از حضور خارجی به بهانه حمایت از بخشی از این مردم، این راه گشوده را هزار پاره می کند و ایران را گرفتار سوداهای دیوان و ددان و نابخردان در این گوشه و آن حاشیه.
و نکته ای نیز که می تواند با برخی از دوستان ِ ضد جنگ ما قابل بحث باشد این است که به گمان من ما نمی توانیم در این شرایط تنگ مخالفت قاطع مان را با هیچ شبهه ای پیوند بزنیم. این تزلزل ما در محکوم کردن حمله به ایران است که بگوییم و بنویسیم که، ما مخالف جنگ هستیم ولی اگر واقع شد، جمهوری اسلامی را مسئول آن می دانیم. این نقض غرض است و مخدوش کردن امواج روشن مخالفت ما با هر گونه حمله نظامی به میهن مان. ما با امکان حمله از دو سو مواجه نیستیم. جنگ را فقط طرف مقابل جمهوری اسلامی می تواند آغاز کند. نباید به او اطمینان بدهیم که در وقوع جنگ ما او را مخیر نمی دانیم.