هنگامی که برای ادامه تحصیل در مقطع ابتدایی به ناچار خوش نشینی در روستا را رها کرده و آواره شهر شدیم از فرط «نداری» در محلی ساکن شدیم که اغلب ساکنان آن گداها، لوطی ها و معتادها بودند و چند روسپی پیر و فرسوده نیز در همان حوالی می زیستند.
اغلب شاگردان مدرسه راهنمایی این محله از شهر، فرزندان همان مردمانی بودند که در بالا شرح آن رفت. من هم در همان مدرسه تحصیل می کردم و خاطرات تلخ و شیرین بسیاری از آن روزگار در حافظه دارم.
بچه های همکلاسی من با توجه به محیط زندگی و خاستگاه طبقاتی شان، اخلاق و رفتار خاص خود را داشتند، اخلاق و رفتاری که با روحیه ذاتا مذهبی و سادگی روستایی من سازگاری نداشت.
به هر حال ما هر کدام سرنوشت خاص خود را پیدا کردیم. سرنوشت بچه های کلاس برای من همیشه چیزی بیش از خاطرات دوره نوجوانی بوده است. من سرنوشت همکلاسی های دوره راهنمایی در آن محله فلاکت زده و محروم را معمولا به عنوان معیاری برای تغییر و تحولات مربوط به این قشر اجتماعی در نظر می گیرم و آن را شاخصی از پیشرفت یا انحطاط جامعه می شناسم.
با همین نگاه، در هر سفری به آن محله که اینک بافت به کلی متفاوتی پیدا کرده است، سراغ حال و روز همکلاسان قدیم را می گیرم و کمابیش از وضع آنها آگاهم.
همکلاسی های آن دوره که در زمان انقلاب 57 در سن نوجوانی بودند، هر کدام سرنوشت خاص خود را یافته اند. برخی از آنها در تصادفات جاده ای بخصوص در جاده خطرناک سیرجان – بندر عباس جان باخته اند، برخی دیگر، بر اثر اعتیاد به مواد مخدر بسیار خطرناک در بیغوله ها و خرابه های محل با مرگ روبرو شده اند.
بعضی از آنها شغلی برای خود دست و پا کرده اند، اما به دلیل اعتیاد خفیف – در فرهنگ آن محل اعتیاد به تریاک، اعتیاد خفیف محسوب می شود – همسرانشان از آنها طلاق گرفته و زندگی خانوادگی شان از هم پاشیده است.
چند تن از آنان در سنین نوجوانی در جنگ ایران و عراق شهید شده اند. تعدادی با به دست آوردن شغلی معمولی در معدن گل گهر، زندگی متوسطی به هم زده اند.
معدودی نیز با راه انداختن کاسبی و بخصوص رباخوری، مال و اموالی جمع کرده اند، اما از حیث اخلاق اجتماعی در ردیف پست ترین اقشار اجتماعی قرار گرفته اند.
برخی هم آلوده مفاسد نشده اند، اما از به دست آوردن شغلی که حداقل نیازهای آنان را فراهم کند، محروم مانده اند و با چند سر عائله در شمار بیکاران و تهیدستان جامعه به شمار می روند.
شاید موفقترین آن بچه ها من باشم که از یک سو با ورود به فعالیت های سیاسی از مفاسد رایج در آن محل در امان ماندم و از دیگر سو، با ورود به دانشگاه امکان ادامه تحصیل و کسب مدرک علمی را پیدا کردم.
با این همه، موقعیت من هم بر بسیاری از افراد پوشیده نیست. درست در سنینی که فرد پا به پختگی فکری می گذارد، از هر شغلی که مناسب با تجربه و تخصصم باشد، محرومم و این حکایت سر دراز دارد.
با مرور آنچه بر سر همکلاسان آن دوره ام آمده است، دلیلی نمی بینم که ادعاهای پیشرفت محیرالعقول مقام های دولتی را که در سالروز پیروزی انقلاب به طور سرگیجه آوری تکرار می شود، باور کنم.
در واقع، به رغم زرق و برق هایی که جامعه ایران در سایه پیشرفت جهانی پیدا کرده است، بنیان های اجتماعی این جامعه همچنان منحط و عقب مانده است و به باور من با شیوه مدیریت و نگاهی که مسئولان کشور ما به امر سیاست و کشورداری دارند، این روند می تواند به طرز فوق العاده خطرناکی کیان جامعه ایرانی را تهدید کند.
در چنین شرایطی، استقبال از سیاستی که باعث تحریم اقتصادی گسترده کشور شود و یا زمینه درگیری نظامی را با قدرت های بزرگ فراهم کند، بدون پرده پوشی و تعارف به معنای ورود به دوره ای است که ممکن است موقعیت ما را به عنوان یک ملت دچار مخاطره کند.
ما در واقع با تهدیدی علیه همه ارکان وجودی خود به عنوان یک ملت روبرو هستیم و بیم از خشم صاحبان قدرت نباید مانع هشدار در باره چنین تهدید و خطر مرگباری شود.
تصمیم گیران نظام سیاسی ایران اگر هر چه زودتر در جهت رفع تهدید از کشور نجنبند، سرنوشت تلخی در انتظارمان خواهد بود. قدرت تبلیغاتی و اعتقادات متافیزیکی برخی از مسئولان که همه وقایع جهان را به نفع علایق خود تعبیر و تفسیر می کنند، بدون شک چاره ساز خطری که در کمین جامعه و کشور ما نشسته است، نخواهد شد.