شرح

نویسنده

پرونده ی این هفته را به زندگی و کارنامه شعری محمد شمس لنگرودی اختصاص داده ایم… ن در شرح، برگی از دفتر اشعارش را ورق می زنیم، در نگاه روز، گزارشی از فعالیت های ادبی او را از پی آورده ایم و در نگاه دیگران…

 

 

شعری برای 26 آبان…

محمد شمس لنگرودی

 

ساعت

دوازده و بیست و پنج دقیقه ی نیمروز

بیست و ششم آبان .

آفریدگارا

بگذار

دهان تو را ببوسم

غبار ستاره ها را از پلک فرشتگانت بروبم

کف خانه ات را

با دمب بریده ی شیطان جارو کنم

متولد شدم

در مرز نازک نیستی

سگ های شما

از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند .

ساعت

دوازده و بیست و پنج دقیقه ی نیمروز

بیست و ششم آبان .

آفریدگارا

بگذار

دهان تو را ببوسم

غبار ستاره ها را از پلک فرشتگانت بروبم

کف خانه ات را

با دمب بریده ی شیطان جارو کنم

متولد شدم

در مرز نازک نیستی

سگ های شما

از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند .

پروردگارا

نه درخت گیلاس ، نه شراب به

از سر اشتباهی

آتش را

به نطفه های فرشته یی آمیختی

و مرا آفریدی .

اما تو به من نفس بخشیدی عشق من !

دهانم را تو گشودی

و بال مرا که نازک و پرپری بود

تو به پولادی از حریر

مبدل کردی .

 

سپاسگزارم خدای من

خنده را

برای دهان او

او را

به خاطر من

و مرا

به نیت گم شدن آفریدی .

 

 

 

 

 

 

دو شعر از کتاب “صبح آفتابی تان به خیر گرگ برفی”

 

 

شامگاه

دو مرغابی کشته در باران دیده‌ام

سربازانی بی‌دفاع

که از مرزهای هوائی کشور

دفاع کرده‌اند.

اینان را

سربازان خودی کشته‌اند

سربازانی گرسنه

که تشنه دشمنان‌اند.

موطن مرغابیان

دو سوی مرز دو کشور دشمن است

اینان را

سربازان خودی کشته‌اند،

سربازانی

که از مرز هوائی کشور دفاع کرده‌اند.

 

 

 

 

 

 

 

 

کاش غم و غصه هم قیمت داشت

مجّانی است

همه می‌خورند.

کاش روی دهان‌مان

کنتوری نصب می‌شد

و جریمة غصه‌ها را

به حساب آنان می‌ریختیم.

غصه نخوریم مردم

سیاستمدارها هم روزی بزرگ می‌شوند

به مدرسه می‌روند

و دنیا

مثل گل مصنوعی قشنگ می‌شود

هر چیز مجانی که  ارزش خوردن ندارد.