رویداد

نویسنده
رهیار شریف

پر کشیدن “پرستو” یی دیگر در غربت

محبوبیت و مقبولیت منوچهر سخایی  تنها به دلیل آن صدای  باریتونِ نرم و دلنشینش و یا آن ابو عطای معروف مورد تحسین شجریانش نیست. بلکه راز ماندگاری و محبوبیت این هنرمند، همراهی هنرش است با دردها و رنج ها، شادی ها و بغض های یک ملت و یک مردم در یک دوره پر فراز و نشیب تاریخی.

 

 

از آن زمان که در کودتای 28 مرداد، ترانه “پرستو” را به یاد برادرش، افسر آزادی خواه وفادار به مصدق خواند، تا آن روزی که در غربت ترانه هادی خرسندی – که به قول خود شاعر، در اوج دلتنگی هایش سروده شده - بازگو کننده ی غصه ها و مرهم دوری هایش شد:

” گاهی وقتا دل من پر میزنه…. پر میزنه / میره ایرون خونه مون سر میزنه…. سر میزنه….. تو خوابم مادره چشماش به دره/ که عزیزش هنوزم در سفره….”

سخن به گزاف نگفته ایم اگر مدعی شویم که با مرور کارنامه ی کاری این هنرمند، می توانیم  آنچه  که در طی سالیان تاریخ معاصر بر مردم میهن او گذشته است را دریابیم. تو گویی با ترانه های منوچهر دفتر خاطرات سرزمینی ورق می خورد که ترکیب غم  و شادی، التهاب و آرامش، امید و هراس و…. در برگ برگ روزهایش روان است. همین است که منوچهر سخایی از دیگر خوانندگان هم سبک و هم دوره اش متمایز می شود. تمایزی که شاید ریشه اش را بتوان در فعالیت های ادبی و روزنامه نگاری سخایی نیز جست و جو کرد.

کمتر کسی است که ترانه عاشق پسند و دلنواز “نامزدی” و ترانه های شاد “لب دریا ” و “کلاغ ها” ی  او را نشنیده باشد و با آن خاطره ای از یاد نرفتنی را به حافظه نسپرده باشد. ترانه هایی که محدود به  دهه 40 – که اوج محبوبیت او بود- نمانده  و پی در پی به نسلهای بعدی و بعدی نیز سپرده شده اند.

دیگر نکته ی مورد تامل در مورد آثار سخایی، تفاوت آثار و ترانه های منتخب او  قبل و بعد از جلای وطن است. در همه ترانه های اجرا شده ی او در ایران، هر چند که گاه افسوس گذشته ی رفته و ندامت  از غفلت سالهای جوانی مشهود است، ولی رگه های امیدواری و شادی همواره بر غم و حسرت ارجح است و حتی ابراز پشیمانی ها هم  با طنز توام است. انگار بودنش در سرزمین مادری، راه یاس و اندوه را بر دلش بسته بود، ولی آنچه از کارنامه ی فعالیتهای او بعد از ترک وطن بر می آید، گواه آن است که غربت و دوری از خاک زادگاهش، دردی عمیق بر جان او نشانده  و این همان درد مشترکی است که شمار زیادی از هم وطنان سخایی به آن دچار بودند و هستند.

 غمی عمیق که همواره همراهش بود و او را به سکوت وادار می کرد.  خود او در گفت و گو با با رادیو فردا از این فضای تازه گفته بود و تحمیل ابتذال: “من از چند آهنگ اولین آلبومم که در آمریکا تهیه کردم راضی نیستم. چون این آلبوم را در بدو ورودم به آمریکا ارایه دادم، هنوز به اوضاع و احوال اینجا آشنا نبودم و از نظر مالی هم بسیار محدود بودم، نمی‌توانستم به راحتی تصمیم بگیرم و این آلبوم را در شرایط کوچ اجباری و آن حالت گیج و ویجی تولید کردم اما بلافاصله وقتی مقداری به خودم مسلط شدم، اولین کاری که کردم سکوت بود و بعد آلبوم همکلاس‌ها را عرضه کردم که در آن آهنگ‌های خوبی بود، ولی  آن آلبوم هم راضی‌ام  نکرد و بعد از آن اوضاع اینجا به شکلی شد که من دیدم یا باید از این جماعت بزن بکوب پیروی کنم یا دوباره سکوت کنم و من در آن زمان تصمیم گرفتم با موسیقی لس آنجلس همراهی نکنم.”

و سر آخر این بار خود پرستویی شد و پرپر زنان رفت. ما ماندیم و حجم سبز خاطره…