قصه‌ی آن قتل‌ها

مرتضی کاظمیان
مرتضی کاظمیان

درست 10 سال پیش در چنین روزی (28 آبان‌ماه) وقتی دکتر‌ مجید شریف به عادت روزهای پیشین، بامدادان عزم نرمش و ‏دویدن صبح‌گاهی کرد، به‌خانه بازنگشت؛ پیکر بیجان او چند روز بعد، پس از کاردآجین‌شدن پروانه و داریوش فروهر، در ‏سردخانه مورد شناسایی خانواده قرار گرفت. بعدتر، در جریان اکثریت‌یافتن اصلاح‌طلبان در مجلس ششم بود که از او نیز ‏به‌عنوان یکی دیگر از ترورشدگان پاییز1377 یاد شد.‏

مجید شریف ربوده شد و -ظاهرا” به‌گونه‌ای پیچیده- چنان به قتل رسید که گویی سکته قلبی کرده است. ترور او که رزا ‏لوکزامبورگ ترجمه می‌کرد و نیچه، شریعتی را بازخوانی می‌نمود و تبیین، و پیگیر حقوق فلسطینیان بود و رسواگر ‏دروغ‌ها و نیرنگ‌ها و خشونت‌ورزی‌های صهیونیست‌ها، همان‌قدر جان‌کاه و تلخ و دردناک بود که کاردآجین کردن فروهرها ‏و ترور فرهیختگان و آزادگانی چون محمد محختاری و محمدجعفر پوینده.‏

موقعیت شریف در بامداد سرد و خاکستری 28 آبان 77 همان میزان خشن و غیرانسانی و ناجوانمردانه است که موقعیت ‏پروانه فروهر، هنگامی که با تنی تب‌کرده در ابتدای آذر (ماه سرخ‌فام تاریخ سیاسی معاصر ایران) سلاخان دشنه به‌دست را ‏بر فراز بستر خویش دیده یا احیانا” پس از شنیدن ناله‌های داریوش، خود را در موقعیتی مشابه وی یافته است. و این همه ‏جملگی چندان با وضع خفقان‌آور پوینده و مختاری، در نیمه‌ی آذر 77 آن‌گاه که در برابر طناب دار، آخرین دشنام‌ها و ‏تحقیرها و توهین‌ها و تحقیر‌ها را صبورانه می‌شنیدند و به “تقدیر” تمکین می‌کردند، تفاوتی ندارد. ‏

کسی چه می‌داند؛ شاید آن ‌هنگام در آخرین دقایق زندگی، شریف “انا لله و انا الیه راجعون” را نجوا می‌کرده است؛ داریوش ‏با لمس تیزی مرگ‌آفرین نخستین ضربه‌ی دشنه، “زنده‌باد آزادی” سر داده است؛ پروانه با آخرین توان فریاد کرده است: ‏‏”پاینده ایران”؛ مختاری در دل می‌خوانده است: “آنک قصابانند؛ بر گذرگاه‌ها مستقر؛ با کنده و ساتوری خون‌آلود؛ و تبسم را ‏بر لب‌ها جراحی می‌کنند.. ابلیس پیروز مست، سوگ عزای ما را بر سفره نشسته است”؛ و پوینده سخن مشهورش را با ‏آخرین نفس‌ها در ذهن مرور می‌کرده است که: “بدا به‌حال حکومتی که ملت‌اش با اختناق و سانسور از انحراف و فساد، ‏محفوظ بماند”…‏

قصه‌ی قتل‌های زنجیره‌ای چنان که شهره است، آشکار و پیگیری شد… برخی از صاحب‌نظران و کنشگران سیاسی، تغییر و ‏تحولات در درون وزارت اطلاعات را -درپی پیگیری‌ها برای کشف عاملان قتل‌های زنجیره‌ای- به “ملی‌کردن” این ‏وزارتخانه تعبیر و تفسیر کردند و اهمیت آن را کمتر از ملی‌شدن صنعت نفت، ندانستند.‏

آن وقایع ناگوار در پاییز 1377 به‌ظاهر، پایان یافته است؛ تامل‌برانگیز و هولناک آنجاست که تفکری که برای حفظ اقتدار ‏خود و تداوم و گسترش حضورش در ساخت قدرت، حتی از ریختن خون و ستاندن جان انسان‌ها، ابایی ندارد، هرگاه که ‏روندهای اجتماعی را خلاف منافع خویش بیابد، در اشکال گوناگون، فعال شود. امکانات و پتانسیل‌های نظام سیاسی ‏ایدئولوژیک و دولت رانتی، برای باند‌های قدرت، پتانسیل‌های لازم را -به‌گونه‌ی بالقوه- فراهم می‌آورد. این‌چنین، به‌نظر ‏می‌رسد هرچه وزن نیروهایی که باور و تعهد بیشتری به دموکراسی، پلورالیسم، آزادی بیان و عقیده، و جامعه‌مدنی دارند، ‏در ساخت قدرت افزایش یابد، از احتمال وقوع فاجعه‌هایی چون ترورهای زنجیره‌ای پاییز 77 کاسته می‌شود، یا حداقل آن‌که ‏امکانات و انگیزه‌های بیشتری برای پیش‌گیری از این روندها و اقدامات ضدانسانی، متصور است.‏

‏10 سال از شهادت مظلومانه‌ی جان‌باختگان پاییز 77 سپری می‌شود، اما نام ترورشدگان، بزرگ‌تر و بیش از پیش- با ‏دیدگاه‌ها، تالیفات، ترجمه‌ها و کنش‌های سیاسی ملی‌شان- تکثیر می‌شود؛ به‌نظر می‌رسد که حق با میلوان جیلاس است: ‏‏”آنهایی که از سوی دنیایی که زمانی به آن تعلق داشته‌اند، مرتد قلمداد می‌شوند، معمولا” در تاریخ جایگاهی بهتر از ‏غیرمرتدان می‌یابند.“‏